رمان شاهرگ پارت 77

4.5
(20)

 

 

رعنا با همان حال نزار لب به هم فشرده به معین خیره شد.

در نگاهش چیزی داشت که لبخند معین را جمع کرد و قلبش را فرو ریخت‌ .

-برو رعنا. برو منتظرم تا برگردی.

پرستار برای راه رفتن به رعنای خمیده کمک می‌کرد.

-کاراش و کردید؟ نمیتونه منتظر بمونه ها. باید فوری بره بخش جراحی!

خواست درباره‌ی مشکل رضایت‌نامه بگوید اما زبانش قفل شد.

-کارای حسابداریش و اگه آنجا ندادید سریع‌تر انجام بدید تا من کارای دیگه‌ش و میکنم.

نمی‌دانست اگر به جای محمد امین شکیبا معین شکیبا امضا پای برگه‌ی رضایتنامه می‌نشاند چه می‌شد.

-کاراش که شده فقط… فقط رضایت‌نامه…

آه از نهاد پرستار در‌آمد.
از مقابل درگاهی برگشت و به معین خیره شد.

-امضا نکردی شوهر نمونه؟ خب الان شیفتم داره عوض میشه اونجا شلوغ پلوغه کی میخوای بری پس؟

چشمانش برق زد.
یک شلوغی تعویض شیفت شاید چیزی بود که به آن احتیاج داشت.

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۴۲۱

 

پرستار ادامه داد:

-بیا برو بگو مریضم اورژانسی باید بره اتاق عمل سریع کارت و بکنن. بیا برو…

بعد به رعنایی که در همان رنگ پریدگی هم سرخ و سفید شدنش مشهود بود نگاهی انداخت.

-دلت خوشه شوهر کردی، بینوا!؟

گفت و بدون معطلی به سمت راهرو چرخید.

-بابا به ویلچر بیارید اینجا. مریض من نمیتونه سرپا بمونه‌.

معین به سمت در پا تند کرد.
برای خروج حتما باید از کنار رعنایی می‌گذشت که سر پایین انداخته و صورتش در هم فرو رفته بود.

کنارش که رسید آهسته صدا زد.
حواس پرستار همچنان به راهرو و در انتظار رسیدن ویلچر بود.

دخترک که سر بالا گرفت معین خندید:

-ترس به تو نمیاد ! به تو میاد همون زنی باشی که ثانیه‌ای یه بار از شدت حرص فشار من و بالا و پایین میکنه.

چشمان رعنا که شفاف‌تر شد معین اخم کرد.

-گریه کردی نکردی ها! هی هیچی نمیگم زرت و زرت آبغوره میگیره برای من دختره‌ی خیره‌سر.

حرفش که به‌ پایان رسید ویلچر هم رسیده بود.

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۴۲۲

 

 

در تمام این مدت سعی می‌کرد نگاهش به برجستگی اندک شکم رعنا نیفتد و حالا هرچه می‌کرد گرفتن نگاه از آن مختصر برآمدگی کار او نبود.

آخرین یادگار محمد امین هم کمی بعد از بین می‌رفت و این یعنی آخرین رگ و پی اتصال رعنا با شکیباها برای همیشه بریده می‌شد.

هیچ وقت در هیچ نقطه‌ای از زندگی‌اش آدم احساساتی نبود اما حالا ابدا نمی‌توانست احساس فوق‌العاده پررنگ و انکارناپذیری که نسبت به این زن و آنچه که برایش پیش می‌آمد داشت را انکار کند.

-خانم بشین دیگه ! اذیت میکنی چرا؟

حواسش جمع رعنایی شد که هنوز روی صندلی ننشسته بود.

-چی شده؟

-خانم میگم بشین! وا…! این کارا چیه؟ چه جونی داری تو به خدا!

رعنا بی‌توجه به پرستار بدون آن که صدایی از حنجره‌اش بیرون بیاید خطاب به معین لب جنباند:

-رضایت نامه چی؟

جلو رفت و با لبخندی به پرستار نگاه کرد.

-بالاغیرتا هواش و داشته باش، خانم پرستار! من به این از گل بالاتر نمیگم!

پرستار پشت چشمی نازک کرد.

-خدا بده شانس! خب من میرم تا دم ایستگاه پرستاری و میام.
خودت به این نازنازی خانم بگو بشینه‌ دیره!

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۴۲۳

 

دستش را روی سینه گذاشت و تا کمر خم شد.

-رو چشم ! برو شما من که بگم گوش میکنه!

پرستار که خنده‌کنان دور شد رعنا لباسش را کشید.

-جونم؟ بشین دیگه! داری از این روی جدید و مهربان من سواستفاده میکنی‌ها، سرکار خانم! حواسم هست!

رعنا بی‌قرارتر از آن بود که متوجه مضمون حرف‌های معین باشد.

-رضایت نامه چی!

معین جلو رفت و بدون فوت وقت پیشانی‌اش را بوسید.
لب‌های دخترک در جا به هم دوخته شد و این بار بی‌اختیار روی صندلی چرخدار نشست.

-خودم امضا میکنم!

-خودت؟

چقدر در این شرایط تظاهر به عادی بودن و اتفاقی نیفتادن دشوار بود.
اما معین با هر سختی که بود دست‌ها را به سینه زد و راست ایستاد.

-مگه خودم چمه؟

رعنا با صدای لرزانی که هر ثانیه بیشتر از قبل تحلیل می‌رفت پرسید:

-به چه عنوانی؟

معین جواب نداده صدای پرستار به گوششان رسید.

-نشستی خانمم؟ آفرین معلومه از شوهرت حرف‌شنوی داری ها!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
3 ماه قبل

دستتت درد نکنه قاصدک جونم 🥰😍😘

خواننده رمان
3 ماه قبل

ممنون قاصدک جان

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x