••
صدای ترسیدهی مرضیه بود.
-باز کن در و …
در فورا با صدای تیکی باز شد.
داخل دوید و حتی برای بستن در پشت سرش هم معطل نکرد.
مرضیه با موهای پریشان و رنگ پریده اولین نفر در خانه را باز کرده و توی راهرو دویده بود.
-داداش رعنا کجاست؟
با نفرت و صورت جمع شده به مرضیه نگاهی انداخت.
هنوز آن شب و غلط اضافهاش را از یاد نبرده بود.
دست دراز کرد و از شانهی دخترک چسبید و کمی تنش را به خودش نزدیک کرد.
-چیه داداش!؟ میخوای در گوشم بگی؟
سرش را جلو کشید و از بین دندانهای کلید شدهاش غرید.
-از جلوی چشمم گمشو!
همین. گفت و دخترک وا رفته را کنار زد و شتاب زده وارد سالن شد.
-اومدی معینم؟ اومدی که ببینی چه خاکی بر سرم شده؟
همانطور که حدس میزد جمع شکیباها جمع بود. همه در سالن نشسته و با صورتهای سرخ و برافروخته نگاهش میکردند.
تنها زن مجید بالای خانه نشسته و با سر پایین افتاده اشک تمساح میریخت.
✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۴۳۰
-کجاست!؟
منظورش مجید بود .
از وقتی پایش را داخل خانه گذاشته بود چشمهایش فقط به دنبال نابرادرش گشته بود.
در جوابش سر نرگس بالا آمد.
-دست شما درد نکنه، آقا معین! از ما میپرسی؟
ما باید از شما بپرسیم اون عفریته رو کجا قایمش کردی!
صدای شیون آسیه بلند شد.
-الهی روز روشنش مثل شب سیاه بشه. ندیدی که معین.
داداشت و ندیدی که چطوری با سر و کلهی خونی اومد خونه …
وای کاش من میمردم این روز و نمیدیدم. کاش کور میشدم . مار تو آستین بزرگ کردیم، معین . مار هفت سر!
نگاهی به پدرش انداخت که فارغ از اشک و ناله نفرینها موشکافانه تماشایش میکرد:
-منظورش مجیده!
حاج مرتضی این ولد ناخلفش را بهتر از هرکسی شناخته بود.
-مجید؟ مجید بی مادر کجا باید باشه با اون حالش ؟
خوابیده بچهم ! وای درد و بلاش تو سرم بخوره ! الهی مادرت بمیره مجید.
بدون آنکه کوچکترین حرفی بزند تنها مثل دیوانگان سمت راهرو خیز برداشت و خودش را به اتاقها رساند.
-کجا قایم شدی، کثافت؟
✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۴۳۱
از پشت سرش صدای مادرش و نرگس و مرضیه همزمان در سرش میپیچید.
-چیکار میکنی، معین؟ اصلا این چه حالیه؟
خبری از مجید نبود.
هرچه میگشت کمتر پیدا میکرد.
آخرین اتاق، اتاق خودش بود که پسرهای مجید؛ طاهر و طاها بی توجه به همهی داد و قال بیرون با سر و صدا پلیاستیشن بازی میکردند.
-سلام عمو !
با دیدن معین گل از گل پسرها شکفته بود.
-عمو طاها رو سوراخش کردم انقد گل زدم بهش! بیا…بیا نگاه کن. همونجوری که یادم دادی دارم بازی میکنم ها!
طاهر بر عکس طاها به صفحهی تلویزیون خیره شده و دستهی پلی استیشن را محکم فشار میداد.
-سولاخ خودتی! به مامان…میگم…
طاها دوسالی کوچکتر بود و هنوز زبانش میگرفت.
طاهر بیتوجه جیغجیغ کرد:
-بیا دیگه، عمو. بیا دوتایی سوراخش کنیم خیلی حال میده.
-طاهر عمو بابات کجاست؟
طاهر غرق در تلویزیون تنها شانه بالا انداخت اما طاها همانطور که برای کوبیدن دسته وسط فرق سر طاهر خیر برمیداشت، جواب داد:
-خونهی خودمون. بابایی سرش اوف شده لالا کرده، عمو .
گفت و دسته را وسط سر طاهر کوبید.
-گفتم سولاخ خودتی !
معین دیگر معطلش نکرد .
با بلندشدن صدای جیغ و فریاد طاهر زنها سمت اتاق دویدند و معین با برداشتن دسته کلید زاپاس واحد مجید که همیشه به جاکلیدی آویزان بود بدون آن که به فریاد بلند پدرش اهمیت بدهد سمت راهرو دویده بود.
✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۴۳۲
روبروی واحد مجید که رسید حاج مرتضی از پایین همچنان صدایش میزد.
نباید معطلش میکرد.
برای تسویه حساب مجید را تنها میخواست.
-معین بابا کجا رفتی؟
صدا نزدیکتر شده بود. وقت حسابی تنگ بود.
کلید را بیمعطلی درون قفل چرخاند .
-صبر کن، بابا…
حتی به قدر مژه بر هم زدنی صبر نکرد.
خودش را داخل انداخت و در را از پشت سر قفل کرد. حاج مرتضی دقیقا پشت در رسیده بود.
-معین! دیوونگی نکنی، پسر…
گفت و روی پلهها دوید.
.
-آسیه…نرگس…مرضیه…بیاید که بدبخت شدیم. آسیه…
مجید را در سالن ندید و برای پیدا کردنش انگار که نیازی به گشتن زیادی هم نداشت.
تا کمرش را از در جدا کرد مجید با سر بانداژ شده و ریش و موی پریشان در خروجی راهروی متصل به اتاقها ایستاده بود.
-چه خبره نرگ..
سر که بالا گرفت با دیدن معین دیگر جلو نیامد. همانجا خشک شد و به طرز ناشیانهای دستش را به سرش گرفت.
-اینجا چه غلطی میکنی؟
دیگه یواش یواش همه اشون دارن فراموش میشن😢اصلا پارت قبل چی بود؟😔
اصلا یادم نبود مرضیه کیه نرگس و آسیه کین