رمان شاهرگ پارت 80

4.4
(17)

 

 

 

 

-اومدم عیادت، داداش بزرگه!

 

-گمشو بیرون، معین! گمشو که نمیخوام ریختت و ببینم.

 

معین انگشت شصت و اشاره‌اش را دور دهانش کشید.

 

-عیادت نکرده کجا برم، حاج مجید!

این‌جوری درست نیست که ….

 

مجید به سمت راهرو چرخید.

 

-برو عیادت از اون ماده سگی بکن که انگار واسش دم…

 

این همان جرقه‌ای بود که مهار از معین برمی‌داشت.

 

مثل ترقه از جا پرید و اصلا نفهمید چطور خودش را به مجید رساند و لگد اول را چطور کوبید.

 

حرف مجید با نعره‌ی بلندش به پایان رسیده بود.

 

-معین‌…معین چه گهی می‌خوری!

 

معین بی‌توجه به کمر چرخاندش و تا مجید به خودش بجنبد روی سینه‌اش نشسته و از یقه‌اش چسبیده بود.

 

-خوب گوش کن ببین چی میگم آقا داداش بزرگه! خیلی ساله دارم تحملت میکنم.

 

-پاشو معین…پاشو من بیمارستان بودم!

 

معین در جواب یقه‌اش را بیشتر کشید.

 

-از وقتی یادم میاد گه و توخوردی و مام به احترام بزرگتریت سرمون و کردیم تو خشتکمون! همینجوری انقد چرخیدیم تا قد کشیدیم ریش و پشممون رسیده به نافمون توام با توهم بزرگتریت تا تونستی تازوندی!

 

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨

#پارت_۴۳۴

 

 

 

 

مجید نفس بریده؛ در حالی که هرچه تقلا میکرد زورش به کنار زدن هیکل درشت و عضلانی معین نمی‌رسید، فریاد کشید.

 

-داداش! داداش دارم خفه میشم.

 

-زر نزن فقط حرفم و گوش کن که تا گوش نکنی حتی اگه اون زیر نفست قطع شه و مثل سگ بمیری ککمم نمی‌گزه! خرفهم شدی؟

 

-داداش…داداش حالم…حالم خوب…

 

کسی به در کوبید و این صدا هردونفرشان را ساکت کرد.

 

-معین …مجید…در و باز کنید. در و باز کنید ببینم چه غلطی دارید میکنید؟

 

صدای آسیه بود که در عین هراس سعی می‌کرد عادی به نظر برسد.

 

-معین مامان اومدی به داداشت سر بزنی میوه‌ی دلم؟ قربونت برم اینجوری چرا؟ چرا بیخبر؟ کلید و واسه چی برداشتی؟

 

صدای بعدی صدای ریز و روی اعصاب نرگس بود.

 

-داداش؟ داداش معین سر طاهر شکسته باید لباس بپوشم ببرمش بیمارستان. داداش دورت بگردم در و باز کن…

 

با شنیدن خبر شکستن سر طاهر خواست کنار بکشد که مجید نیشخندی زد:

 

انگار رسیدن اهل خانه به پشت در حسابی شیرش کرده که دیگر خبری از لحن و صورت ترسیده‌اش نبود.

 

-چیه داداش؟ دردت چیه؟ دردت و به من بگو…زنِ داداشِ خدا بیامرزت چی نشونت داده که هوش از سرت پرونده بی‌غیرت؟

 

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨

#پارت_۴۳۵

 

 

 

 

مشت اول را با لذت کوبید.

هرچند تمام استخوان‌های دستش تیر کشیده باشد.

 

برای زدن دومی هم معطلش نکرد.

زد و سرش را به صورت غرق در خون مجید نزدیک کرد و از بین دندان‌های کلید شده‌اش غرید:

 

-دردم؟ دردم اینه که با توی دزد ناموس، برادرم! با تویی که چشمش و روی زن و دو تا بچه‌ی دسته گلش می‌بنده و به بیوه‌ی بی پناه و سیاه پوش برادرش پیشنهاد صیغه میده!

 

صدای داد و فریاد مجید در جا برید.

 

در عوض آن طرف در همهمه به اوج خودش رسیده بود.

 

-دردم توی عوضی هستی که همون ولضالینی هستی که ننه و آقامون ته ذکراشون بلند میگن تا از شرش دور بمونن، کثافت!

 

گفت و یقه‌ی مجید را با ضرب روی سرامیک رها کرد و خودش را از روی سینه‌اش کنار کشید.

 

-بسه یا بازم از دردم برات بگم، داداش بزرگه؟

 

مجید پشت دستش را به خون بینی‌اش کشید.

 

-تو…توی نابرادر حرفای اون…اون  لَکاته رو باور میکنی؟

 

معین که تازه کنار کشیده بود دوباره روی تن مجید خم شد.

 

-مجید به ولله تا خرخره پرم! اونقدر پر که حتی به پشمم نباشه دیدن جون کندنت!

من می‌دونم چه غلطی کردی توام میدونی! حالا یه کلمه دیگه شعر تحویل من بده تا جمجمه‌ت و بشکنم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زمردم

  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده…
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
2 ماه قبل

مرسی که این پارت رو زود گذاشتی قاصدک جونم 🙏🏼 🥰 😘 نمیشه با همین فرمون بریم جلو 🤧 😁 🥲 ?
میشه لطفا آهو ونیما رو هم بزاری🫣🥺🤗😅

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط camellia
نازنین مقدم
2 ماه قبل

هوفففففففف دلم خنک شد …والا لکاته مجید و امثال مجیدن دست داداش معین درد نکنه…خداقوت قاصدک جان

خواننده رمان
2 ماه قبل

دستت طلا داداش معین باید جلو خانواده هم رسوا بشه

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x