۱ دیدگاه

رمان شیطان یاغی پارت178

4.4
(118)

 

 

 

 

 

افسون با یاداوری ان روز دلش باز بهم پیچید که جیغ کشید…

-پاشا ساکت نشی این دفعه روی هیکلت بالا میارم بیشعور…! اینقدر نگو حالا بد میشه…!

 

دوباره عق زد که پاشا دستانش را تسلیم وار بالا برد.

-باشه بابا چه بهتم برخورد… این حاملگی که تموم میشه این دفعه خودتم بکشی بهت نمیدم…!

 

 

افسون روی تحت نشست و از روی پاتختی شکلاتی برداشت و خورد…

کمی حالش که جا امد چشم غره ای به پاشا رفت.

-ساکت نمیشی نه….؟!

 

 

مرد دوباره خندید و بهش نزدیک شد.

کنارش روی تخت نشست.

سمتش خم شد و بوسه ای روی تن عرق کرده اش زد که تن دخترک لرزید…

بالاتر آمد و نرمی گوشش را داخل دهان برد و مکید که چشمان افسون بسته شدند و بی تاب نام پاشا را زمزمه کرد…

-پا…. شا…؟!

 

پاشا خنده تو گلویی کرد.

دخترک موم دستانش بود و تازه ادعایش هم می شد که فحش می داد…!

-جون پاشا…؟! چی می خوای دلبر….؟!

 

 

افسون خمار نگاهش کرد…

-تو رو می خوام ولی…

 

 

پاشا با یک حرکت دخترک را بلند کرد و او را روی پا نشاند.

-ولی چی خوشگله…؟

 

 

دخترک بی هوا چانه مرد را می بوسد.

-نباید دخول داشته باشیم…!

 

#پست۵۶۷

 

 

 

پاشا لبخند زد.

دخترکش بی طاقت شده بود که این چنین بی خجالت خواسته اش را مطرح می کرد.

 

-اگه قول بدم مراقب باشم چی…؟!

 

 

افسون آب دهان بلعید.

-می ترسم…؟!

 

 

پاشا اخم کمرنگی کرد.

-مگه من مردم خوشگله…؟!

 

افسون بغض کرد.

-خدا نکنه…!

 

پاشا سر درگلویش برد و نفس عمیقی کشید.

بوی تنش فرق کرده بود، انگار که بوی بهار نارنج و نعنا مخلوط شده با شدت هرچه تمام تر به پرزهای بینی اش چسبیده بود….

 

 

دخترک راروی تخت خواباند.

همچنان سرش زیر گردنش بود و دوست داشت جای بوسیدن ان را گاز بگیرد و بمکد که بی هوا پوست نرم و لطیفش را زیر دندان برده و محکم فشار می دهد که جیغ دخترک بلند شده و متعاقبش مکیدنی که تن دخترک ضعف می رود…

 

اما دیگر هیچ چیزی دست خودشان نبود نه مراقبت هایشان نه حرف های دکتر…

پاشا مست بوی تن دخترک گردنش را یک لحظه رها نکرد و با هجوم بوسه هایش دخترک را بی تاب تر از پیش کرد…

 

 

پاشا بی طاقت سر بالا آورد و دست زیر لباس دخترک برد و خمار گفت: می خوام یه کاری می کنم نه سیخ بسوزه نه کباب…؟!

 

افسون نگران لب زد: چیکار…؟!

 

چشمان مرد پر از برق شدند.

-یادته توی استخر… اولین رابطمون چطوری ارضات کردم…؟!

 

#پست۵۶۸

 

 

 

افسون یادش بود.

مگر می شد اولین تجربه سکسش یادش برود…؟!

 

دستش را بند یقه مرد کرد.

بدنش هر لحظه داغ تر می شد و بین پایش به نبض افتاده بود.

 

-یادمه اما… تو چی…؟!

 

 

اب دهان فرو داد.

چشمانش دودو زنان به پاشایی بود که رویش خم شده بود و با لبخندی روی لب و چشمان آبی مرموزش کل صورتش را رصد کرد.

 

-بعدا برام جبران می کنی مو فرفری…!

 

افسون لب گزید که پاشا نزدیک تر شد و گوشه لبش را بوسید که چشمان دخترک بسته شدند.

 

هنوز هیچی نشده بود نفس هایش کشدار و منقطع شده بود.

این بار بوسه پاشا رو لبش نشست…

 

رفته رفته بوسه هایش رنگ خشونت گرفتند.

لب پایینش را زیر دندان کشید و بعد مک محکمی بهش زد.

 

دستش را از روی پیراهن روی سینه اش گذاشت و یکی از آنها را فشار داد که اه دخترک توی دهانش خالی شد.

 

متعجب کمی جدا شد.

شدت دردش بیشتر از روزهای دیگر بود که حدس زد به خاطر شرایط بارداری اش باشد…

 

لبخند زد و دوباره و سه باره فشار داد که این بار دخترک جیغ کشید و با اخم هایی گره کرده تشر زد.

 

-نکن دردم میاد…!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 118

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زیتون

خلاصه : داستان باده من از شروع در نقطه پایانی آغاز میشه از همون جایی که باده برای زن بودن ، نفس کشیدن ،…
رمان کامل

دانلود رمان پاکدخت

    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن…
رمان کامل

دانلود رمان قلب دیوار

    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش…
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
20 روز قبل

قاصدک باید امروز از کفر منم میذاشتی

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x