رمان شیطان یاغی پارت190

4.1
(98)

 

 

با تدابیر امنیتی شدیدی افسون را به بیمارستان آورده بود و دخترک از دردهای لحظه ای عاصی شده که استرس هم بدتر بهش دامن زده بود.

توی تمام معایناتش خودش هم شخصا حضور داشته و بیشتر می خواست خیالش را راحت کند تا اتفاقی برای دلبرکش نیفتاده باشد…

-پاشا بریم خونه من حالم خوبه…!!!

پاشا نگاهی مهربان و شیفته وار به افسون انداخت.
-می دونم ولی لازمه یه دو سه روزی اینجا باشی تا خیال منم بابت تو و بچه هات راحت باشه…!

افسون اما نگران بود.
-پاشا خطر داره، بریم خونه من دلم شور میزنه…!!!

مرد دستی به شکم بزرگش کشید و از ته دل خندید.
برای داشتن آنها با تمام دنیا می جنگید.
-نگران نباش من مراقبتم…!!!

چشمان افسون پر از اشک شد.
دلش شور می زد و هر دقیقه که می گذشت بدتر می شد…
زبان به دهان گرفت و حرفی نزد چون می دانست پاشا کار خودش را می کند البته بیشتر نگران بچه ها و پاشا بود تا خودش…!

-پس یکم استراحت کن…!

پاشا با لبخندی خم شد و پیشانی افسون را بوسید.
شیطنتی قاطی لحنش کرد.
-اگه بزاری پیشت بخوابم، شاید کمی استراحت کنم…؟!

افسون لبش به لبخندی بزرگ باز شد و کمی خودش را با ان شکم بزرگ کنار کشید…
-بیا من کوچوام ولی شکمم بزرگ شده که بازم برات جا هست… بیا بخواب اما فقط خواب نه شیطنت می کنی نه منو می چلونی،اوکی…؟!!

#پست۶٠۴

 

پاشا ابرویی بالا انداخت.
-نمیشه هم خوابید و هم شیطنت کرد…؟!

افسون اخمی تصنعی کرد.
-اونوقت دیگه استراحت نیست، می ترسم کار به جاهای باریکی برسه که تو بیمارستان جاش نیست…!

-ولی به نظرم فکر بدی نیست… بیمارستان خودش یه لوکیشن جدید با یه پوزیشن متفاوت فقط یه کاستوم پرستاری کم داریم…!!!

چشمان افسون درشت شد.
-پاشا….؟!!

پاشا چشمکی زد.
-جون پاشا، خلبانی دوست داری…؟!

دخترک با نگاهی به شکم بزرگش بغض کرد.
-منو مسخره می کنی…؟!

پاشا با دیدن چشمان پر اشکش لبخندش را جمع کرد.
-یه قطره اشک بریزی، من می دونم و تو…!

اشک افسون چکید…
-خب دیگه شکمم بزرگ شده از ریخت و قیافه افتادم تو هم حتی دیگه رغبت نمی کنی نگام کنی چه برسه به اینکه بتونم با این حالم سکس کنم و به قول عمه ملی شوهرمو راضی نگه دارم…!!!

پشت سرهم برای خودش گفت و گفت تا آخر هق هقش اوج گرفت و مظلومانه گریه کرد…!

پاشا مات و مبهوت افسون و اشک هایی بود که مظلومانه می ریختند و صورتش را می شستند…
-افسون…؟!

نفسش و بیرون داد و دو طرف صورت دخترک را گرفت و اشک هایش را پاک کرد و بدون حرفی لب روی لبش گذاشت و با تمام وجودش گرم و پر احساس لبانش را بوسید…!

#پست۶٠۵

 

-مشکلی که پیش نیومد…؟!

کامران با نگاهی به سرتاسر سالن گفت: نه ولی همین آروم بودن و هیچ کاری نکردنشون بیشتر آدم رو نگران می کنه…!

پاشا نگاهی به دخترک غرق در خواب انداخت.
با بوسیدن لب هایش چنان هیجانی بهش تزریق کرد که دخترک و دلش آرام گرفت و به خواب عمیقی فرو رفت.
انگار از تمام دنیا همین آرامش را می خواست.
-اردشیر یه نقشه داره… هدفش افسونه….! هر اتفاقی افتاد نباید از کنارش جم بخورین….!

خیره کامران شد و با تحکم گفت: بلایی سر زن و بچه هام بیاد، هیچ رحمی به هیچ کس نمی کنم…!

کامران سر تکان داد و چشمی زیر لب زمزمه کرد که صدای گوشی پاشا بلند شد…

گوشی اش را از جیبش بیرون کشید و با دیدن شماره ناشناس اخم کرد.
بوی خوبی به مشامش نمی رسید.
تماس را وصل کرد ولی حرفی نزد…

صدای خنده پشت خط گره ابروهایش را بیشتر کرد.
دستش مشت شد.

-می بینم که برای حفاظت از زن و بچه هات یه لشکر آدم همراه خودت کردی…!!!

پاشا پر کینه و نفرت خیره به دیوار رو به رویش لب زد.
-به هر حال احتیاط شرط عقله…!

-خیلی خوبه که ازم می ترسی…!!!

پاشا دوست داشت جلوی چشمانش بود و یک تیر توی مغزش خالی می کرد…!
-خوبه فکر کن ازت می ترسم…!

-من همین نزدیکیام… می دونم الان پیش زنتی و داری به کامران سفارش می کنی تا مراقب زنت باشه….!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 98

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ارکان

خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان…
رمان کامل

دانلود رمان سالاد سزار

خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی…
رمان کامل

دانلود رمان بومرنگ

خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x