ضربان نداره
زانوهای ساواش لرزید
احساس کرد ضربان قلب او هم قط خواهد شد
مرد بدون هیچ اضطرابی با جدیت رو به او دستور داد
راهنمایشون کنید بیرون
رو به دخترک کنارش ادامه داد
دختر به سرعت دست بکار شدو مردی بازوی ساواش را عقب کشید
ساواش گیچ و سرگردان زمزمه کرد
من…من شوهرشم
مرد به عقب هولش داد
بیرون باشید هر کاری از دستومون بر بیاد انجام میدیم
خیره به لادن پاهایش را به زمین فشار داد
تقلاهای مرد بیشتر شد و او مقاومت کرد
پرستار به شدت دوطرف لباس دخترک را کشید
دکمه ها یکی پس از دیگری بر زمین افتادند و دکتر خیره صفحه نمایشی که ضربان نداشته قلب را نشان میداد
لب زد
صد و بیست
پرستار دستگاه را به قفسه سینه دخترک چسپاند
بدن لادن همزمان با شوک از تخت جدا شد و بالا آمد
ساواش نالید
اروم….
چشم های دکتر همزمان خیره خط های صاف روی نمایشگر بود
بدن بی جان دخترک روی تخت افتاد
مرد خونسرد با اخمی کمرنگ گفت
-صدو پنجاه
دستگاه به قفسه سینه دخترک چشپیدن و ساواش بی جان چشم بست
صدای مظلوم لادن در گوشش پیچید
میدونی چی میخام ؟
همون رشته ای رو که میخام قبول شم تو دانشگاهی که میخام
درس بخونم،پیشرفت کنم شغل خودمو داشته باشم
بشم ع
همونی که تو میگی نمیتونی
-بشم همونی که خانوادم امیدی نداشتن
بعد…….
همتونو ول کنم برم…
از پشت هاله ای از اشک به صورت مهتابی دخترک چشم دوخت و پچ زد
هنوز خیلی راه مونده لادن ……برگرد
پرستار سعی داشت بیرونش کند و مرد با تاسف خیره به صفحه نمایشگر سر تکان داد
-دویست
پرستار دستگاه را جلو اورد و ساواش لرزان
نالید
لادن….پاشو عزیزم
بدن کوچک دخترک چنان از تخت جدا شد که ساواش به جای او از درد ناله زد
غلط کردم….
زر زدم هر چی گفتم..
دستم بشکنه که بخاطر حرف بقیه روت بلند شد
پاشو تو رو هر چی میپرستی
پرستار سمت صفحه نمایشگر برگشت
-فایده نداره دکتر
ساواش جنون وار سمت دخترک حمله برد اما مرد اجازه نداد
اشک از میان ته ریشش سمت چانه اش راه افتاد و با صدایی خش دار پچ زد
زندس…زندست
حق ندارید خسته بشید
نمرده….نمیتونه بمیره
دکتر غرید
-زنگ بزنید حراست،خانم مختاری آمبوبگ بذارید براش
زن ماسک بالشتک داری رو صورت سفید شده ای لادن گذاشت و مردی مشغول ماساژ قلبی شد
ساواش روی زمین افتاد
-تورو خدا ….نباید بمیره
ساواش مردانه هق زد
التماستون میکنم بازم….. بازم بهش شوک بدین
مرد چنان با کف هر دو دست روی قفسه سینه لادن فشار می آورد که خورد شدن استخوان های دنده را زیر دستش حس میکرد
بگین تنها نیستم گریه کردمممم
وایییی خدا کنه فردا هم پارت داشته باشیممم
فردا هم بزار هااا مارو خمار نکننن
پارت بعدی کیه؟ انقد بینشون فاصله داره هیجان رمان میره:/
یعنی دلم میخواد خرخره نویسنده رو بجو ام
یه هفته صبر کردیم تنها اتفاقی که افتاد به لادن شوک دادن😐