_ هنوز فصلش نرسیده ، بعد از کنکورت که اومدیم میخرم
لادن با ولع به شاخهی بالا اشاره زد
_ نمیخواد بخری باید بچینی!
ساواش سرش را بلند کرد و خیره شاخه شد
دسترسی به آن نقطهی درختِ قدیمی و پر شاخ و برگ غیرممکن بود
آلبالوهای شاخههای پایین تر هم هنوز سبز رنگ و نرسیده بودند
بهت زده خندید
_ امکان نداره
لادن آب دهنش را فرو داد
_ توروخدا
_ چطوری برم اونجا؟
_ از درخت برو بالا! من وقتی دبیرستان بودم همیشه رو درختا توت جمع میکردم!
حتی یه بار افتادم مچ دستم در رفت!
ساواش با تاسف سر تکان داد
_ آفرین به تو!
لادن بی توجه به او خیرهی آلبالو شد
_ خیلی هوس کردم ، توروخدا
اصلا من آلبالو دوست نداشتم
نمیدونم چرا اون داره اینطوری چشمک میزنه
ساواش کلافه پوف کشید
او میدانست!
دخترک ویار داشت
حالا که دقت میکرد میتوانست علائمش را تشخیص دهد!
حتی زمان رابطه هم حس کرده بود لادن چطور دیوانه وار عطر تنش را نفس میکشد
_ میرم میوهفروشیای محلی ببینم پیدا میکنم یا نه
دخترک با بهانه گیری سرش را بالا انداخت
_ از میوه فروشی نمیخوام! من همونو میخوام
ساواش دست به کمر به شاخه نگاه کرد
_ اگر بیفتم چی؟
_ فوقش دست و پات میشکنه ساواش جونم ، من قول میدم خودم پرستاریتو بکنم خب؟
ناامید به دخترک نگاه کرد
مجبور بود چنین کاری کند؟
برای آخرین بار شانسش را امتحان کرد
_ نزدیک جنگل سطلای تمشک و توت میفروختن
شاید آلبالو هم داشته باشن
لادن بی طاقت و آرام هلش داد
_ برو دیگه ، نترس پرستیژ استادیت خراب نمیشه
کمی که بالا رفت فهمید این کاره نیست!
پوست برهنهی پاهایش خراش برداشته و مورچه و حشرات سمتش حمله ور شده بودند
ناسزایی به لادن گفت و خودش را بالاتر کشید
لادن با لبخند دوربین گوشی را رویش تنظیم کرد
استاد مملکت تنها با یک شورت از درخت آویزان بود!
عکس را ذخیره کرد و موبایل را کنار گذاشت
با خیالی آسوده در آب داغ فرو رفت و چشمانش را بست
کم کم همه چیز درست میشد
با صدای شکسته شدن شاخه چشم باز کرد
ساواش عصبی خودش را عقب کشید
نزدیک بود بخاطر چند دانه آلبالو بمیرد!
خشمگین آلبالوهارا چید و از درخت پایین آمد
احساس میکرد تمام تنش پر از حشرات موذی شده است!
لادن آلبالوهارا چنگ زد
ساواش غرید
_ نشستهست ، مریض میشی
#part864
دخترک بی توجه به او همه را با هم در دهانش چپاند و با لذت چشمانش را بست
ساواش متاسف سر تکان داد
_ من نمیخورم ، مرسی که تعارف کردی
لادن آلبالوهای ترش مزه را در دهان چرخاند و بی توجه به او ناله کرد
_ یادت باشه به مامانت اینا بگی وقتی آلبالوهاش رسید برای تو هم جمع کنن
ساواش ابرو بالا انداخت و دخترک با بدجنسی ادامه داد
_ نگو لادن دوست داره وگرنه درختو قطع میکنن جاش گلابی میکارن!
_ خیلی رفتارت زشته…
لادن بی توجه به او شانه بالا انداخت
سفرشان دو روز بیشتر زمان نبرد
آنقدر لادن نگران درس و کنکورش بود که شب آخر دست به سینه و آماده کنار در نشست تا ساواش شبانه برگرداندش!
روز دوم دریا رفتند ، ساواش با بی رحمی موش آب کشیده اش کرد و بعد مثل پیرمردها در ساحل قلعه شنی ساخت
او را مجبور کرد کنارش عکس بگیرند و دخترک تمام مدت به رفتارهای بزرگانهاش خندید
خیلی خسته وکلافه شدم کم کم دارم خشن میشم اونم ناجور 😤😤😤