رمان ماتیک پارت ۱

4.4
(101)

 

 

 

_ من باید برم دسشویی استاد!

 

ساواش این صدا را خوب می‌شناخت

صدای لادن بود

دخترک تخس و زبان‌درازی که کل مدرسه را بهم می‌ریخت

 

در عرض همین دوجلسه خوب شناخته بود این موش کوچک سرتق را

 

با خشم و جدیت ماژیک را پایین آورد و غرید :

 

_ نیازی به اعلام نیست دخترخانم! گفتم سرکلاس من کسی حق خارج شدن نداره

 

لادن آدامسش را ترکاند و شانه بالا انداخت

خط چشم باریکی کشیده بود اما هیچ آرایش دیگری نداشت

 

کل دویست و هفتاد دانش‌آموز دبیرستان نور به لادن‌فخرآرا ، ته‌تغاری حاج مرتضی حسادت می‌کردند

 

دخترک هجده‌ساله ی زیبا ، سرتق و حرف‌گوش نکن خانواده‌ی فخرآرا :

 

_ کار مهم دارم!

 

ساواش با جدیت رو به دخترها تذکر داد :

 

_ مثال سوم رو حل کنید

 

دخترها بدون هیچ حرفی مسغول شدند اما لادن از نیمکت آخر بازهم ساکت نماند :

 

_ مثالا رو خود کتاب جواب داده

 

ساواش با اخم نگاهش کرد :

 

_ اما من گفتم شماها حلش کنید!

 

 

_ چرا وقتی جوابش جلوی چشممونه دوباره حلش کنیم؟

 

_ چون من گفتم دخترخانم

 

لادن بدون دلخوری خندید :

 

_ میخوام برم دسشویی استاد! کار مهم دارم

 

ساواش موبایل گران قیمتش را از جیب کتش بیرون آورد و دستی به موهایش کشید

 

دخترها زیرچشمی به استاد بیست و هفت ساله‌ی جذابی نگاه می‌کردند که اولین استاد مرد دبیرستان بود

 

_ تو سرویس بهداشتی همه همون کاری رو دارن که شما دارید اما باید تا زنگ‌تفریح صبرکنید!

 

هر بیست و سه دانش‌آموز با نگرانی به لادن خیره شدند

 

می‌دانستند جنگ در راه هست

 

کل محل بدقلق‌ترین دختر دبیرستان را می‌شناختند!

 

لادن خونسرد ابرو بالا انداخت :

 

_ نه دیگه! شما و بقیه دوستاتون برای شماره یک و شماره دو میرید اما من و بقیه دخترا کارای دیگه ای هم اونجا میکنیم!

 

زیرلب ادامه داد :

 

_ البته اگر دوست دختراتونو جز دوستاتون حساب نکنیم

 

 

ساواش پوزخند زد

 

دخترک شر و کله خراب در همین دوجلسه امانش را بریده بود

 

_ حتما آرایش و مو درست کردن

 

لادن لبخند زد

یک هفته ی پیش به پدرش گفته بود کاری می‌کند از این دبیرستان هم اخراج شود

 

مثل اینکه امروز روز موعود بود!

 

_ خیر! تعویض پدبهداشتی!

 

کل کلاس سرشان را پایین انداختند و لب گزیدند

 

باورشان نمی‌شد چه شنیدند

 

ساواش از شدت عصبانیت دندان هایش را روی هم فشرد :

 

_ برو بیرون! سریع بیرون

 

لادن لبخند زد

 

_ فرض رو بر این میگیرم که برای دسشویی رفتن بهم اجازه دادید نه اینکه از کلاس بیرونم کرده باشید!

 

ساواش با اخم و تاسف سر تکان داد

 

دخترک از رو نمی‌رفت

 

لادن قبل از رفتن کیفش را گشت اما خبری نبود

 

ناخوداگاه پوف کشید و صدایش را بالا برد :

 

_ دخترا کی نواربهداشتی داره؟!

 

 

به محض گفتن از شدت خجالت خندید و دستش را جلو دهانش گرفت

 

دوستش ، پریناز با بازو به شکمش کوبید و او با خنده توضیح داد :

 

_ به خدا این یکی از دهنم پرید

 

ساواش با اخم خیره نگاهش کرد تا ببیند دخترک تا کجا پیش می‌رود

 

بعد از پایان امروز با خانم طلوعی درباره این دختر یاغی صحبت می‌کرد…

 

یکی از دخترها با عجله پدبهداشتی را دستش داد :

 

_ بیا فقط برو بیرون

 

لادن که از در بیرون زد ساواش به کتاب خیره شد

 

برای فراموش کردن گذشته به خواهش عمه اش هفته ای دوساعت را در این مدرسه میگذراند

 

ساواش‌دانش‌پژوه ، رتبه دوم کنکور ریاضیات ، تنها وارث خانواده دانش‌پژوه و یکی از به نام ترین مهندسین عمران تهران به اجبار یک روز در هفته را با این توله‌شیر سرکش می‌گذراند

 

اینبار راحت کوتاه نمی‌آمد…

 

چه خواب هایی که برای دختر گستاخ ندیده بود!

 

 

به دخترها تشر زد :

 

_ به چی نگاه می‌کنید شماها؟ حواستون به کتابتون باشه

 

لادن با خنده سمت سرویس بهداشتی رفت

 

چند روز پیش بعد ازینکه حاج مرتضی همراه دوست مدرسه‌ی قبلی اش در پارک پیدایشان کرده بود و فهمید از مدرسه فرار کردند اینجا ثبت نامش کرد

 

برای لادن تفاوتی نداشت

 

ته‌تغاری خانواده فخرآرا هرکجا که بود مدیر و ناظم وانمود می‌کردند دوستش دارند آن هم بخاطر اینکه می‌دانستند حاج مرتضی خوب به مدرسه دخترش کمک می‌کند!

 

با این همه با خودش عهد کرده بود پدرش را پشیمان کند

 

قبل ازینکه وارد راهرو شود صدای زنانه ای آمد

 

پشت دیوار راه‌پله قایم شد

 

این صدا را می شناخت

عمه‌ی استاد ساواش دانش پژوه یا همان مدیر مدرسه!

 

با خانم طلوعی ناظم مدرسه صحبت می‌کرد

 

_ نمی‌دونم بخدا ، بعد از اینکه اون دختره ی گوربه گورشده از زندگیش رفت هرچی اصرار کردم زن بگیر راضی نشد که نشد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 101

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان پاکدخت

    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن…
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…
رمان کامل

دانلود رمان ارتیاب

    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می…
رمان کامل

دانلود رمان سدم

    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی…
رمان کامل

دانلود رمان خدیو ماه

خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
2 سال قبل

رمان باحال و خوبی به نظر میرسه . ممنون💜

...
2 سال قبل

🤣🤣🤣پخخخخخخ دختره رو
نکنه آخرش لادن ساواش عاشق هم بشن؟🤔
قاصدکی جونم سلام چطوری ♥️
قاصدکی روزانه پارت میزاری؟و همین ساعت؟

...
پاسخ به  قاصدک
2 سال قبل

ممنونم♥️♥️♥️

Ziba
2 سال قبل

رمان باحالی به نظر میاد❤

سولومون
2 سال قبل

عررررر .
خودمو تو رمان دونی کشتم
ساواش عشقمو بزار
نذاشت تو گذاشتی
یه ماچ بدعععععع🗿💋

سولومون
پاسخ به  قاصدک
2 سال قبل

نمدونوم
ناز میکردن🗿🫀

نیوشاخاتون
2 سال قبل

من این اسم ساواش تو فیلم،سریالهای ترکی دیده، شنیده بودم ، این همان اسم سیاوش خوده ما{( ایرانیها ) هاست••

لمیا
پاسخ به  نیوشاخاتون
2 سال قبل

اره اسم ساواش تو فیلم ترکی محکوم

Ziba
2 سال قبل

لطفا پارتاشو طولانی بذارید ممنون💙

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x