قبل ازینکه دیر شود با پاهای برهنه بی تعادل از تخت پایین رفت و ناله کرد
_ نرو … ساواش
ساواش محلش نداد
_ توروخدا منم ببر
سمت در قدم برداشت اما دخترک اجازه نداد
بی توجه به خونی که از جای سرم جاری بود خودش را روی زمین انداخت و پای ساواش را چنگ زد
پرستارها با ترحم و چشمان گشاد شده نگاه میکردند و ساواش خشک شده بود!
لادن اما با گریه سرش را به پای او چسباند و زار زد
_ بذار باهات بیام … غلط کردم فرار کردم
به خدا … به جون عزیزترین کسم قسم دیگه فرار نمیکنم
ساواش موهای خودش را برای هزارمین بار چنگ زد
مگر تحقیر شدن دخترک را نمیخواست؟
پس چرا از دیدن حالش انقدر بهم ریخته بود؟
خواست پایش را آزاد کند که دخترک محکم تر چسبید
_ هرچی تو بگی همون میشه
حرف نمیزنم … هرکار تو بخوای میکنم
به خدا دیگه اذیتت نمیکنم ساواش
من بهت خیانت نکردم
بذار بمونم
بذار ثابت کنم خائن نیستم
بذار حقیقت و بفهمیم بعدش اگر خیانت کرده بودم جونمو بگیر
توروخدا ساواش اینطوری ولم نکن
پرده ها کنار رفته بود
انگار رفتار همسایه ها و خانوادهاش واقعیت را مثل سیلی محکمی بر دهانش کوبیده بود
حقیقت این بود که او حتی از نظر مادرش هم خائن و کثیف بود
اشتباه کرده بود
اعتماد به امیر و پشت کردن به ساواش اشتباه بود و حال باید میجنگید!
برای ثابت کردن پاکیاش…
پلک هایش را روی هم فشرد و هق زد
حاضر بود روزها زیر مشت و لگد ساواش جان دهد اما اینطور تحقیر نشود
او تهتغاری خانه بود
از بچگی هرچه اراده کرد در اختیارش گذاشته شد
حتی در ازدواجش هم این ساواش بود که همیشه کوتاه میآمد
او شرمنده و گناهکار بود و دخترک طلبکار!
حال انگار جایشان عوض شده بود و لادن عادت نداشت
عادت نداشت به بی پناهی
به اینکه هیچکس حامیاش نباشد
به بازی نقش گناهکار داستان عادت نداشت اما مگر چاره ای بود؟!
بالاخره یکی از پرستارها نگاه سرزنش آمیزی به ساواش انداخت و با ترحم جلو آمد
_ بلندشو عزیزم دوباره فشارت میفته
ساواش سمت در قدم برداشت و لادن دوباره با گریه جیغ کشید
_ ساواش…
مرد ایستاد و پرستار بازوی لادن را گرفت
_ عزیزم سکوت رو رعایت کن اینجا مریض خوابیده
حال خودتم خوب نیست این چه کاریه؟
لادن بی توجه به او ادامه داد
_ قسم میخورم پشیمونت نمیکنم
فرار نمیکنم ، اعتراض نمیکنم
توروخدا…
ساواش که سمتش برگشت دکتر و پرستارها برای چندمین بار اخطار دادند سکوت را رعایت کنند و بعد با اخم تنهایشان گذاشتند
ساواش بالای سرش ایستاد ، دست هایش را در جیب شلوارش فرو برد و با تحکم لب زد
_اینبار پا بذاری تو خونهای که من هستم دیگه بیرون رفتنش با خودت نیست
مُرد اون ساواش احمقی که چندسال تو زندان فکر و ذکرش تو و بلایی بود که سرت اومده و بعدش ماه ها واسه خندهات جون کند
میشنوی؟! مُرد ، تو کشتیش!
روی بدن کم جان دخترک خم شد و تهدیدآمیز ادامه داد
_ این بازی رو شروع کنی سوت پایانش دست منه لادن
اجازه نمیدم دوباره لگد بزنی به آبروم
اجازه نمیدم تو املاک بهم بخندن ، که وکیل برای زرنگ بازی زنم مسخرم کنه ، که همسایه پچ پچ کنه ، که ضررمالیتو تا چندسال نشه جبران کرد ، که شوهرخواهر کثافتت برگرده بهم بگه اگه مرد بودی زنتو جمع میکردی!
لادن چشمانش را روی هم فشرد و برای لحظه ای به او برای این حجم از خشم حق داد!
ساواش اما چانه ظریف دخترک را چنگ زد و عصبی غرید
_ دارم میبرمت جهنم لادن
جهنم با قانون خودم!
میای؟
دخترک خیره در چشمانش زمزمه کرد
_ میام؟
ساواش صدایش را بالا برد و چانه اش را محکم تر فشرد
_ نشنیدم صداتو
میای؟
اینبار لادن بلندتر جواب داد
_ میام … میام
پی دی اف کاملش نیس؟
نه آنلاینه
کاش این داستان جوری بشه که ساواش بفهمه اشتباه قضاوت کرده ولی لادن نبخشدش 🥲
😐 😕 😑
پوزش میخوام،
چراا تو بعضی رمانها میخوان
به صورت عجیبغریبی دختراان* زنان ایرانی رو زبون خارو حقیر ذلیل نشونبدن بدتر از زمان: قاجار••••]
دختره میگه من خیانت نکردم غلط کردم منو ولم نکن طرف میگه برگردی پوستت میکنم بلای زمین آسمون سرت میارم : موهات با قیچی و موزر از ته میزنم بعدشم آتیش میزنم میسوزونمت••••
دختره میگه غلط کردم منو ببر تنها نذار عَملن میگه هرکاری می خوای بکن هربلایی دلت خواس به سره من بیار••••
عجب!!!!!!!!!!
😡 😠 😱 😨 😵 😳
چراا یه دختر باید حقیر و آویزون باشه که مردی از دستش عصبانی به خودش اجازه بده هر بلایی خواست سرش بیاره••••
کاش ساواش حقیقت را بفهمه اما موقع دیرشه برای اینکه از لادن عذر خواهی کند…..
کاش ساواش حقیقت را بفهمه اما اون موقع دیرشه برای اینکه از لادن عذر خواهی کند…..