رمان ماتیک پارت ۱۷۳

4.5
(137)

 

 

نفس راحتی کشید و پلک هایش را روی هم فشرد

 

انتظار داشت به محض باز کردن در با رگ تیغ زده اش مواجه شود اما اینطور نبود…

 

دخترک آرام روی تخت زیر پتو خوابیده بود و حرکت نمیکرد

 

موهایش را چنگ زد و تلاش کرد فریاد نکشد

 

کلافه و بی حال به آرامی غرید

 

_ سکته‌ام دادی بی شرف…

 

پوف کشید و به تخت نزدیک شد

 

صورتش مهتابی بود و آرایش ساده اش بخاطر گریه خراب شده بود

 

بالای سرش ایستاد و نگاهش را دزدید

 

نمیدانست چه بگوید

 

_ لادن …

 

هیچ صدایی جوابش را نداد

 

گوشه تخت نشست و سرش را میان دستانش گرفت

 

خسته بود…

 

_ میدونم بیداری … قرار بود حرف بزنیم

 

دکمه بالای پیراهنش را باز کرد

 

تنفس برایش سخت بود

 

_ قهری؟

باشه … جواب نده

فقط من میگم

تو گوش بده

 

 

 

مقصر بود و قبول داشت اما…

او هم بریده بود!

چرا هیچکس درکش نمیکرد؟

 

_ وقتی رسیدم و حرفاتو شنیدم خون به مغزم نرسید

من ..‌. من بعضی وقتا ازخودم می‌ترسم لادن

از این ساواشی که بیتا ساخت و ولش کرد و رفت

از این ساواشی که تو و اون امیر بی همه چیز داغون ترش کردید

 

کاش دخترک جوابش را میداد

 

خودش را به خواب زده بود

 

اصلا با آن فریادی که ساواش زده بود می‌توانست بیدار نشود؟

 

بی حال لب زد

 

_ معذرت میخوام

امشب من مقصر بودم

نباید جلوی خانوادم دست روت بلند میکردم

 

ثانیه ای مکث کرد و سرش را میان دستانش گرفت

 

شقیقه هایش تیر میکشید

 

_ نباید دست روت بلند کنم

نباید…

ولی نمیفهمم

دست خودم نیست

ازت متنفرم که از من یک حیوون ساختی لادن

یک حیوون وحشی که حتی کنترل رفتار خودشم نداره

 

نفسش را آه مانند بیرون فرستاد

 

از جا بلند شد و پتو را تا زیر چانه دخترک بالا کشید

 

_ بخواب….

دیگه هیچ وقت امشب تکرار نمی‌شه خانم کوچولو

 

 

 

خواست عقب بکشد اما نتوانست

 

ناخوداگاه لب هایش را به پیشانی دخترک چسباند تا ببوسدش اما همانجا خشک شد

 

پوست صورتش یخ زده و نمناک از عرق بود

 

عرقی سرد

 

بهت زده خیره صورتش شد

 

_ لادن؟

 

صدایی از سمتش نشنید

 

سیلی آرامی روی گونه اش زد

 

_ لادن ‌… صدامو میشنوی؟

 

استرس چندین برابر از قبل سمتش حمله ور می‌شود

 

دست و پایش را گم کرده بود

 

سیلی های پی در پی اما آرام روی گونه‌اش زد و صدایش را بالا برد

 

_ لادن … باز کن چشماتو

صدای منو میشنوی؟ لادن

 

فایده ای نداشت

 

تنش خیس از عرق بود

 

وحشت زده دستش را از زیر پتو بیرون کشید

 

سعی کرد نبضش را پیدا کند

 

نتوانست!

آنچنان عصبی و مضطرب بود که حتی فراموش میکرد نفس بکشد و به خرخر افتاده بود

 

 

سرش را روی سینه دخترک گذاشت و گوشش را به قلبش چسباند

 

هیچ صدایی حس نمی‌کرد!

قلبش نمی‌زد!

 

گوش هایش سوت کشید

 

صدایی در سرش فریاد زد

 

_ مرده ..‌ کشتیش

 

پتو را با شدت کنار زد

 

چندین قوطی قرص آرام بخش و داروهای قوی که زمان بی حسی پاهایش استفاده میکرد روی زمین افتاد

 

ساواش وحشت زده خیره اشان شد

 

همه خالی بودند!

 

معطل نکرد

دست زیر زانوها و گردن دخترک انداخت و روی دستانش بلندش کرد

 

زانوهایش لرزید

 

جان نداشت…

 

به خودش تشر زد و دندان هایش را روی هم سایید

 

وقت برای از پا افتادن هم نداشت

 

خودش را در آسانسور انداخت و در آیینه خیره صورت بی رنگ لادن شد

 

صداهایی در گوشش پیچید

صداهایی که قصد کشتنش را داشتند

 

” بمیر! زودتر بمیر ، بهت قول میدم هیچکس ککشم نمیگزه ”

 

در آسانسور باز شد و او سمت اتومبیل هجوم برد

 

انگار در عالم مستی بود

بی حال پچ زد

 

_ سوییچم … سوییچ کجاست

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 137

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زمردم

  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده…
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…
رمان کامل

دانلود رمان طعم جنون

💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
17 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مبینا نصب
1 سال قبل

عرررررررررر
حس میکنم لادن ببره بیمارستان مدت طولانی بیهوش می مونه نه این که کاملا بمیره که هر کدوم جای خود داره
بمیره یه جور میشه داستان و ادامه داد که مو به تن ادم نمونه
نمیره هم همچنین.. حالا ببینیم نویسنده چی کار می کنه

Zeynab Rostamy
پاسخ به  مبینا نصب
1 سال قبل

خدا کنه نمیره ولی،؛ زنده بمونه تاشاید ساواش بخواد جبران کنه ”
ته دلش هنوز دوسش داره

مبینا نصب
پاسخ به  Zeynab Rostamy
1 سال قبل

دقیقا منم بیشتر حسم به اونهه

مبینا نصب
1 سال قبل

دارم بیهوش می شم

zeinab
1 سال قبل

چرا فردا نمیاد😐💔من چجوری تا فردا صبر کنم
حالا اگه از شانس فردا ام دلش بخواد پارت بده:/

مبینا نصب
پاسخ به  zeinab
1 سال قبل

مگه قرارع فردا نیاد؟

zeinab
پاسخ به  مبینا نصب
1 سال قبل

من دارم میگم چرا فردا زودتر نمیرسه منظورم این بود:/

مبینا نصب
پاسخ به  zeinab
1 سال قبل

اها اوک

مبینا نصب
1 سال قبل

شب چی مشد پارت داشته باشیمممم

Maryam
1 سال قبل

حالا کاش ماشینش رو ندزدیده باشن چون از استرس در ماشین رو باز گذاشت و دوید …
چون نصف شبه و خیابونا خلوت ، باید تو خود بیمارستان بدوه🤣😂😂

مبینا نصب
پاسخ به  Maryam
1 سال قبل

اخ یه مشکل هست ساواش مگه پولدار نیست ؟ماشین ش از اون خفن پیا نسبتا خفن نیست؟ پس چرا دنبال سوییچه!
اون ماشین ها رو اگه قفل نکنی تا پنج دقیقه بعد از خاموشی میتونی بدون ریمت روشن کنی
این یکم ذهنمو درگیر کرده

مبینا نصب
پاسخ به  مبینا نصب
1 سال قبل

عزیزی که منفی زدی دلیلت و بگو
ماشین من اینجوری روشن میشه واسه همین گفتم

Zeynab Rostamy
1 سال قبل

و همچنان حیاتی و حساسی … !

مبینا نصب
1 سال قبل

پارت داد این نویسنده ؟

مبینا نصب
1 سال قبل

بقیه هه رماننن

مبینا نصب
1 سال قبل

امروز باید دو پارت داشته باشیم

مبینا نصب
1 سال قبل

بقیه اش و نداد این نویسنده ؟؟؟

دسته‌ها

17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x