نفس راحتی کشید و پلک هایش را روی هم فشرد
انتظار داشت به محض باز کردن در با رگ تیغ زده اش مواجه شود اما اینطور نبود…
دخترک آرام روی تخت زیر پتو خوابیده بود و حرکت نمیکرد
موهایش را چنگ زد و تلاش کرد فریاد نکشد
کلافه و بی حال به آرامی غرید
_ سکتهام دادی بی شرف…
پوف کشید و به تخت نزدیک شد
صورتش مهتابی بود و آرایش ساده اش بخاطر گریه خراب شده بود
بالای سرش ایستاد و نگاهش را دزدید
نمیدانست چه بگوید
_ لادن …
هیچ صدایی جوابش را نداد
گوشه تخت نشست و سرش را میان دستانش گرفت
خسته بود…
_ میدونم بیداری … قرار بود حرف بزنیم
دکمه بالای پیراهنش را باز کرد
تنفس برایش سخت بود
_ قهری؟
باشه … جواب نده
فقط من میگم
تو گوش بده
مقصر بود و قبول داشت اما…
او هم بریده بود!
چرا هیچکس درکش نمیکرد؟
_ وقتی رسیدم و حرفاتو شنیدم خون به مغزم نرسید
من ... من بعضی وقتا ازخودم میترسم لادن
از این ساواشی که بیتا ساخت و ولش کرد و رفت
از این ساواشی که تو و اون امیر بی همه چیز داغون ترش کردید
کاش دخترک جوابش را میداد
خودش را به خواب زده بود
اصلا با آن فریادی که ساواش زده بود میتوانست بیدار نشود؟
بی حال لب زد
_ معذرت میخوام
امشب من مقصر بودم
نباید جلوی خانوادم دست روت بلند میکردم
ثانیه ای مکث کرد و سرش را میان دستانش گرفت
شقیقه هایش تیر میکشید
_ نباید دست روت بلند کنم
نباید…
ولی نمیفهمم
دست خودم نیست
ازت متنفرم که از من یک حیوون ساختی لادن
یک حیوون وحشی که حتی کنترل رفتار خودشم نداره
نفسش را آه مانند بیرون فرستاد
از جا بلند شد و پتو را تا زیر چانه دخترک بالا کشید
_ بخواب….
دیگه هیچ وقت امشب تکرار نمیشه خانم کوچولو
خواست عقب بکشد اما نتوانست
ناخوداگاه لب هایش را به پیشانی دخترک چسباند تا ببوسدش اما همانجا خشک شد
پوست صورتش یخ زده و نمناک از عرق بود
عرقی سرد
بهت زده خیره صورتش شد
_ لادن؟
صدایی از سمتش نشنید
سیلی آرامی روی گونه اش زد
_ لادن … صدامو میشنوی؟
استرس چندین برابر از قبل سمتش حمله ور میشود
دست و پایش را گم کرده بود
سیلی های پی در پی اما آرام روی گونهاش زد و صدایش را بالا برد
_ لادن … باز کن چشماتو
صدای منو میشنوی؟ لادن
فایده ای نداشت
تنش خیس از عرق بود
وحشت زده دستش را از زیر پتو بیرون کشید
سعی کرد نبضش را پیدا کند
نتوانست!
آنچنان عصبی و مضطرب بود که حتی فراموش میکرد نفس بکشد و به خرخر افتاده بود
سرش را روی سینه دخترک گذاشت و گوشش را به قلبش چسباند
هیچ صدایی حس نمیکرد!
قلبش نمیزد!
گوش هایش سوت کشید
صدایی در سرش فریاد زد
_ مرده .. کشتیش
پتو را با شدت کنار زد
چندین قوطی قرص آرام بخش و داروهای قوی که زمان بی حسی پاهایش استفاده میکرد روی زمین افتاد
ساواش وحشت زده خیره اشان شد
همه خالی بودند!
معطل نکرد
دست زیر زانوها و گردن دخترک انداخت و روی دستانش بلندش کرد
زانوهایش لرزید
جان نداشت…
به خودش تشر زد و دندان هایش را روی هم سایید
وقت برای از پا افتادن هم نداشت
خودش را در آسانسور انداخت و در آیینه خیره صورت بی رنگ لادن شد
صداهایی در گوشش پیچید
صداهایی که قصد کشتنش را داشتند
” بمیر! زودتر بمیر ، بهت قول میدم هیچکس ککشم نمیگزه ”
در آسانسور باز شد و او سمت اتومبیل هجوم برد
انگار در عالم مستی بود
بی حال پچ زد
_ سوییچم … سوییچ کجاست
عرررررررررر
حس میکنم لادن ببره بیمارستان مدت طولانی بیهوش می مونه نه این که کاملا بمیره که هر کدوم جای خود داره
بمیره یه جور میشه داستان و ادامه داد که مو به تن ادم نمونه
نمیره هم همچنین.. حالا ببینیم نویسنده چی کار می کنه
خدا کنه نمیره ولی،؛ زنده بمونه تاشاید ساواش بخواد جبران کنه ”
ته دلش هنوز دوسش داره
دقیقا منم بیشتر حسم به اونهه
دارم بیهوش می شم
چرا فردا نمیاد😐💔من چجوری تا فردا صبر کنم
حالا اگه از شانس فردا ام دلش بخواد پارت بده:/
مگه قرارع فردا نیاد؟
من دارم میگم چرا فردا زودتر نمیرسه منظورم این بود:/
اها اوک
شب چی مشد پارت داشته باشیمممم
حالا کاش ماشینش رو ندزدیده باشن چون از استرس در ماشین رو باز گذاشت و دوید …
چون نصف شبه و خیابونا خلوت ، باید تو خود بیمارستان بدوه🤣😂😂
اخ یه مشکل هست ساواش مگه پولدار نیست ؟ماشین ش از اون خفن پیا نسبتا خفن نیست؟ پس چرا دنبال سوییچه!
اون ماشین ها رو اگه قفل نکنی تا پنج دقیقه بعد از خاموشی میتونی بدون ریمت روشن کنی
این یکم ذهنمو درگیر کرده
عزیزی که منفی زدی دلیلت و بگو
ماشین من اینجوری روشن میشه واسه همین گفتم
و همچنان حیاتی و حساسی … !
پارت داد این نویسنده ؟
بقیه هه رماننن
امروز باید دو پارت داشته باشیم
بقیه اش و نداد این نویسنده ؟؟؟