رمان ماتیک پارت ۱۹۵

4.3
(224)

 

 

 

 

گفت و بی توجه به او مشغول صحبت با موبایل شد

 

لادن زیرلب گفت

 

_ محل نده استاد … من که روزای آخرمه تو اون دانشگاه رفت و آمد دارم

خدا به داد تو برسه بعد از این

 

هم زمان که پیتزاها رسید از اتاق با مانتو و شالی که آزادانه روی شانه هایش افتاده بود بیرون زد

 

ساواش اخم کرد

 

_ کجا به سلامتی؟!

 

_ دنبالِ آشی که تو برام پختی

 

صدای ساواش جدی بود

 

_ با من بازی نکن لادن ، کجا میری؟

 

_ دارم میرم با اون چهار تا دلقکی که هم گروهم کردی مذاکره کنم که منو از شر تو خلاص کنن

 

ساواش پیتزاهارا روی میز گذاشت و بی تفاوت پوزخند زد

 

_ به جایی نمیرسی خانم کوچولو

پیشنهاد می‌دم بشینی پیتزاتو بخوری

 

لادن با لبخند سمتش برگشت و قبل از اینکه از در خارج شود چشمک زد

 

_ من پیشنهاد میدم تو هم نخوری!

نهار مهمون منی

 

_ یعنی چی؟

 

لادن خندید و در را پشت سرش بست

 

#part769 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

 

****

نام کافه رستورانِ نزدیک دانشگاه را زیاد شنیده بود اما اولین بار بود آنجا می‌رفت

 

بچه‌ها می‌گفتند قیمت ها زیادی بالاست و هیچ زمان برای نهار آنجا را انتخاب نمی‌کردند

 

به محض ورود چشمش به چهارنفرشان افتاد

 

قهوه سفارش داده بودند و با خنده درباره موضوعی حرف می‌زدند

 

هرکاری میکردند جز کار کردن روی موضوع ارائه!

 

لادن نزدیک میز قدم برداشت و آرمین توسلی با دیدنش زیرلب پچ زد

 

_ بر خرمگس معرکه لعنت

 

بقیه خندیدند و لادن پوزخند زد

 

_ خرمگس استادیه که منو با شما چهارتا دلقک طرف کرده!

 

آرمین خندید

 

_ موافقم!

 

مهتاب گفت

 

_ یه چیزی سفارش بده

 

_ من زیاد نمی‌مونم

 

آرمین ابرو بالا انداخت

 

_ مثل اینکه نمیدونی چه خبره! نگاهی هم به جزوه ننداختی

حالا حالاها اینجایی

 

#part770 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

 

لادن با تمسخر لبخند زد

 

_ اون جزوه برای من شوخیه!

نمی‌مونم چون قرار نیست یه هفتمو بذارم سر یک ارائه‌ی مزخرف

 

مهتاب پوف کشید

 

_ تو هم قراره نمره بگیری!

 

_ شما انجام می‌دید ، منم نمره میگیرم!

 

_ دستور دیگه‌ای ندارید؟

 

آرمین با تمسخر پرسید

 

_ به ما چی میرسه؟

 

لادن با لبخند به میزی که جز نوشیدنی روی آن نبود اشاره زد

 

_ یک نهار تو همین رستوران چطوره؟

 

_ مسخره میکنی؟ بخاطر چهار پرس غذا؟!

 

لادن خندید

 

_ هرچندتا که خواستید

 

_ نمی‌ارزه!

 

مهتاب هم با خنده تایید کرد

 

_ اصلا بیا نهار مهمون ما ، تو ارائه بده و پاور بزن

 

_ نهارِ مهمون شما رو نمی‌خوام

نهار مهمون استاد دانش‌پژوه بهم بدید!

اون زمان من به جای همتون کار می‌کنم

 

#part771 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

 

هر چهار نفر پقی زیر خنده زندند و آرمین مسخره کرد

 

_ نمک ریختنا تموم شد؟ حالا شروع کن!

 

_ نمک نریختم

 

عطیه بی حوصله پوف کشید

 

_ شوخیت گرفته؟ بگیم استاد بیا نهار بده؟ مگه الکیه؟

 

لادن لبخند زد

 

_ اگر نمی‌گید من میگم!

به جاش شما کاری به کارم نداشته باشید برای ارائه

 

_ دیوونه شدی؟

 

ارمین خندید

 

_ ما فکر میکردیم تو از این بچه خرخونای مثبتی

نگو کلا تعطیلی!

 

لادن پوزخند زد

 

بچه مثبت؟

 

زمانی یک مدرسه از دست او آسایش نداشت!

 

_ قبوله یا نه؟

 

آرمین و مهتاب با شیطنت به هم نگاه کردند

 

_ اوکی! شرط

امروز نهار و استاد حساب کنه ما کارارو می‌کنیم

اگرم نتونستی که صددرصد نمیتونی ، هم ارائه و پاور رو اوکی می‌کنی هم میز رو حساب می‌کنی

 

لادن بی معطلی سر تکان داد

 

_ قبول!

 

#part772 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

 

مسعود با تمسخر چشم و ابرو آمد

 

_ حالا بگو استاد بیاد ببینیم چطوری قراره راضیش کنی!

 

لادن موبایلش را از جیب کوله اش بیرون کشید

 

_ شما هرچی میخواید سفارش بدید

استادم میاد حساب میکنه!

 

سرش در موبایلش فرو رفت و آرمین با بدجنسی کنار گوش مهتاب زمزمه کرد

 

_ گرون ترین رو انتخاب کن

 

مهتاب ریز‌خندید

 

_ من سه تا انتخاب کردم

 

 

لادن بی توجه به آن ها برای ساواش تایپ کرد

 

_ کارم تموم شد ، میای دنبالم؟

 

گارسون برای سفارش گرفتن آمد

 

هم زمان پیام ساواش رسید

 

_ هرجور رفتی همون جورم برگرد!

 

لادن چشمانش را در حدقه گرداند

 

مجبور بود مظلوم نمایی کند

 

_ خیلی درد دارم ، حالم خوب نیست

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 224

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ارباب_سالار

خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت…
رمان کامل

دانلود رمان غمزه

  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه…
رمان کامل

دانلود رمان سونامی

خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش…
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین مقدم
9 ماه قبل

مرسی قاصدک♥️کاش نویسنده به راه راست هدایت بشه هرروز پارت بده؟

خواننده رمان
9 ماه قبل

کاش دیگه ادامه دار باشه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x