گفت و بی توجه به او مشغول صحبت با موبایل شد
لادن زیرلب گفت
_ محل نده استاد … من که روزای آخرمه تو اون دانشگاه رفت و آمد دارم
خدا به داد تو برسه بعد از این
هم زمان که پیتزاها رسید از اتاق با مانتو و شالی که آزادانه روی شانه هایش افتاده بود بیرون زد
ساواش اخم کرد
_ کجا به سلامتی؟!
_ دنبالِ آشی که تو برام پختی
صدای ساواش جدی بود
_ با من بازی نکن لادن ، کجا میری؟
_ دارم میرم با اون چهار تا دلقکی که هم گروهم کردی مذاکره کنم که منو از شر تو خلاص کنن
ساواش پیتزاهارا روی میز گذاشت و بی تفاوت پوزخند زد
_ به جایی نمیرسی خانم کوچولو
پیشنهاد میدم بشینی پیتزاتو بخوری
لادن با لبخند سمتش برگشت و قبل از اینکه از در خارج شود چشمک زد
_ من پیشنهاد میدم تو هم نخوری!
نهار مهمون منی
_ یعنی چی؟
لادن خندید و در را پشت سرش بست
#part769 مــــــ💄ــــــاتیک
****
نام کافه رستورانِ نزدیک دانشگاه را زیاد شنیده بود اما اولین بار بود آنجا میرفت
بچهها میگفتند قیمت ها زیادی بالاست و هیچ زمان برای نهار آنجا را انتخاب نمیکردند
به محض ورود چشمش به چهارنفرشان افتاد
قهوه سفارش داده بودند و با خنده درباره موضوعی حرف میزدند
هرکاری میکردند جز کار کردن روی موضوع ارائه!
لادن نزدیک میز قدم برداشت و آرمین توسلی با دیدنش زیرلب پچ زد
_ بر خرمگس معرکه لعنت
بقیه خندیدند و لادن پوزخند زد
_ خرمگس استادیه که منو با شما چهارتا دلقک طرف کرده!
آرمین خندید
_ موافقم!
مهتاب گفت
_ یه چیزی سفارش بده
_ من زیاد نمیمونم
آرمین ابرو بالا انداخت
_ مثل اینکه نمیدونی چه خبره! نگاهی هم به جزوه ننداختی
حالا حالاها اینجایی
#part770 مــــــ💄ــــــاتیک
لادن با تمسخر لبخند زد
_ اون جزوه برای من شوخیه!
نمیمونم چون قرار نیست یه هفتمو بذارم سر یک ارائهی مزخرف
مهتاب پوف کشید
_ تو هم قراره نمره بگیری!
_ شما انجام میدید ، منم نمره میگیرم!
_ دستور دیگهای ندارید؟
آرمین با تمسخر پرسید
_ به ما چی میرسه؟
لادن با لبخند به میزی که جز نوشیدنی روی آن نبود اشاره زد
_ یک نهار تو همین رستوران چطوره؟
_ مسخره میکنی؟ بخاطر چهار پرس غذا؟!
لادن خندید
_ هرچندتا که خواستید
_ نمیارزه!
مهتاب هم با خنده تایید کرد
_ اصلا بیا نهار مهمون ما ، تو ارائه بده و پاور بزن
_ نهارِ مهمون شما رو نمیخوام
نهار مهمون استاد دانشپژوه بهم بدید!
اون زمان من به جای همتون کار میکنم
#part771 مــــــ💄ــــــاتیک
هر چهار نفر پقی زیر خنده زندند و آرمین مسخره کرد
_ نمک ریختنا تموم شد؟ حالا شروع کن!
_ نمک نریختم
عطیه بی حوصله پوف کشید
_ شوخیت گرفته؟ بگیم استاد بیا نهار بده؟ مگه الکیه؟
لادن لبخند زد
_ اگر نمیگید من میگم!
به جاش شما کاری به کارم نداشته باشید برای ارائه
_ دیوونه شدی؟
ارمین خندید
_ ما فکر میکردیم تو از این بچه خرخونای مثبتی
نگو کلا تعطیلی!
لادن پوزخند زد
بچه مثبت؟
زمانی یک مدرسه از دست او آسایش نداشت!
_ قبوله یا نه؟
آرمین و مهتاب با شیطنت به هم نگاه کردند
_ اوکی! شرط
امروز نهار و استاد حساب کنه ما کارارو میکنیم
اگرم نتونستی که صددرصد نمیتونی ، هم ارائه و پاور رو اوکی میکنی هم میز رو حساب میکنی
لادن بی معطلی سر تکان داد
_ قبول!
#part772 مــــــ💄ــــــاتیک
مسعود با تمسخر چشم و ابرو آمد
_ حالا بگو استاد بیاد ببینیم چطوری قراره راضیش کنی!
لادن موبایلش را از جیب کوله اش بیرون کشید
_ شما هرچی میخواید سفارش بدید
استادم میاد حساب میکنه!
سرش در موبایلش فرو رفت و آرمین با بدجنسی کنار گوش مهتاب زمزمه کرد
_ گرون ترین رو انتخاب کن
مهتاب ریزخندید
_ من سه تا انتخاب کردم
لادن بی توجه به آن ها برای ساواش تایپ کرد
_ کارم تموم شد ، میای دنبالم؟
گارسون برای سفارش گرفتن آمد
هم زمان پیام ساواش رسید
_ هرجور رفتی همون جورم برگرد!
لادن چشمانش را در حدقه گرداند
مجبور بود مظلوم نمایی کند
_ خیلی درد دارم ، حالم خوب نیست
مرسی قاصدک♥️کاش نویسنده به راه راست هدایت بشه هرروز پارت بده؟
کاش دیگه ادامه دار باشه