صدای دبیر پرورشی آمد
همان خانم تپل با حرف های خاله زنکش که لادن از آن تنفر داشت :
_ والا دختر خوبم کم نیست! تو همین مدرسه دختر بهترین خانواده های تهران درس میخونن
لادن شیطانی لبخند زد
این روزها زندگی اش زیادی روتین شده بود
فریبا ، آخرین خواهرش دوماه پیش عروس شده بود
حال هفت خواهر داشت که خانهی خودشان بودند و او مانده بود با مامانمنیر و باباجی
باباجی یا همان حاج مرتضی اجازه ی شیطنت نمیداد
وقتش بود بازی را با این استاد زیادی جذاب و خشک که کل دخترهای مدرسه برایش جان میدادند شروع کند!
لب هایش کش آمد
چه شود!
ادامسش را قورت داد ، خط چشمش را با انگشت پاک کرد و مقنعه اش را جلو کشید طوری که موهایش زیر مقنعه پنهان شدند
با لبخندی محجوبانه از پشت دیوار بیرون آمد و سمتشان رفت
زیرلب زمزمه کرد :
_ حالا دیگه با سخت گیریات زنگای فیزیک و بهم زهر میکنی آره استاد دانشپژوه؟! تو هنوز منو نشناختی! یک خاندان هیجده ساله از دست من آسایش ندارن!!!
لادن مقابلشان که رسید سلام کرد
هرسه با خوش رویی جوایش را دادند
ته تغاری حاج فخرآرا که به تازگی در این مدرسه ثبت نام کرده بود را به خوبی میشناختند
مربی پرورشی ضربه آرامی به شانه ی مدیر زد و با اشارهای نامحوس به لادن و صدایی که سعی داشت به گوش او نرسد پچ زد :
_ اینم یک نمونه از اون دخترا که گفتم!
لادن اما گوش هایش تیز بود و شنید
سعی کرد لبخند شیطانیاش را مهار کند
مدیر نگاهی خریدارانه به سرتاپای لادن انداخت و لبخندی رضایت آمیز روی لبش نشست :
_ اوضاع درس ها چطوره دخترم؟
با بچه ها و استاد های جدید کنار اومدی؟
لادن محجوبانه لبخند زد
در تمام عمرش هیچ وقت سعی نکرده بود اینقدر خانمانه رفتار کند
اگر در هر زمان دیگر بود، ابدا حوصلهی گفت و گو با آنها را نداشت اما اینبار فرق داشت
کاری میکرد ساواش دانش پژوه در تمام عمرش نام لادن را فراموش نکند
_ بله واقعا که این دبیرستان بهترین معلم ها رو داره
دستی به مقنعهاش کشید
سعی کرد چهره اش خجول بنظر برسد
_ مخصوصا استاد دانش پژوه واقعا فیزیک رو عالی تدریس میکنن
در دل فحشی نثار ساواش و درس مزخرف فیزیک کرد و با لبخند تصنعی اش ادامه داد :
_ با لحن شیوایی که دارن کل مسئله ها رو یاد گرفتم
مدیر که حسابی از تعریف های لادن سر ذوق آمده بود با لبخندی عمیق حرف لادن را تأیید کرد
ناظم با خوشحالی به تمجید کردن از ساواش پرداخت
_ آقای دانش پژوه رتبه دوم کنکور ریاضی بودن
به اصرار زیاد تونستیم ایشون رو راضی کنیم تا گوشه ای از وقتشون رو در اختیار ما بذارن و حداقل یک روز در هفته به مدرسه ما بیان.
لادن دستش را جلوی دهنش گرفت تا دهن کجیاش به چشمشان نیاید
برای رسیدن به هدفش مجبور بود به تماشای چنین حرف های حال به هم زنی بنشیند
بعد از چند دقیقه که با صحبت هایی از جمله موفقیت های ساواش و تسلطش در ریاضیات و اهمیت درس فیزیک در کنکور، که از نظر لادن مزخرف ترین حرف هایی بود که تا به حال شنیده گذشت، زمانی که اشاره ها و پچ پچ هایشان راجع به خودش که گویا حسابی از او خوششان آمده بود را شنید با خداحافظی گرمی از آنها فاصله گرفت :
_ با اجازتون
خانم دانش پژوه با لبخند سر تکان داد :
_ راستی چیکار داشتی دخترم؟
لادن مات ماند
فکر اینجایش را نکرده بود!
ذهنش را جمع کرد و لبخند زد :
_میخواستم اطلاع بدم فردا نمیام
خانم طلوعی ابرو درهم کشید :
_ اتفاقی افتاده؟
لادن نگاهی به چادر عربی و حجاب کامل عمهی ساواش که در دبیرستان دخترانه هم رعایتش می کرد انداخت و بدجنسی را به آخرین مرحله رساند :
_ مامان منیرم ختم قرآن دارن
باباحاجیمم قراره اگر خدا بخواد نذری بدن
واییییییییییی
چه شیطونی هس این
همین شیطنتا کار دستش میدع👽🗿
خیلی دنبال این رمان میگشتم
یه پارتش رو خونده بودم خیلی خوشم ازش اومد
ولی کانالش برام پرید
خوشحال شدم ک اینجا داره پارت گزاری میشه
فقط کاش نویسنده بیشتر مینوشت
قبلن در رمانهاای دیگه فکرکنم به گمونم اشاره کرده بودم•• یسری موضوعات هستن که جز دسته های خاص هستن و مدتهاس دریسری رمانها خییلی مورد استفاده قرار میگیرن،
مانند خان،خانزاده ها و استاد،دانشجو• ( این رمان هم فکرکنم شاید به گمانم در دسته رمانهای استاد دانشجویی قرار بگیره ) ، مثل• اُستاد خاص/من_ اُستادخلافکار_ استاد م،ت،ج،ا،و،ز من_ دلبر استاد_عروس استاد_ معشوقه فراری استاد_ هلما و استاد ب تمام معنا_ دانشجو شیطون بلا و••••••••••••
اما کاش یجورایی متفاوت بشه
من اینو میخوندم تا
اونجایی که ۳ سال بعد شد
و اینا درگیر کارای دادگاه بودن
ولی کانالش پریددددد🗿🌸
.
قاصی رمان لاوندر رو هم بزار👽🤍
لاوندر پارتاش خیلی کمن باید صبر کنیم