مازیار که آثار شوخی در صورت ساواش ندید ، دستانش را به نشانهی تسلیم بالا آورد.
_خیلی خب داداش، یه سرنخایی پیدا کردیم اما تو مطمئنی که نمیخوای پای پلیس به این مسئله باز بشه؟!
ساواش رهایش کرد و او ادامه داد
_ من احساس میکنم این قضیه سر درازی داشته باشه.
با همان اخمهایی که عضوی از صورتش شده بود ، مازیار را به عقب هل داد:
_فعلا وقتش نرسیده.
دستانش را در جیب شلوارش کرد و پشت پنجره ایستاد.
مازیار نیشخندی زد و با تلخی جواب داد:
_داداش این محتاط بودنت رو اگه توی زندگی مشترکت داشتی الان وضعت این نبود.
دندان روی هم فشرد
_خفهشو.
مازیار با همان لبخندی که زیادی اعصاب خرد کن بود ، شانهای بالا انداخت.
_شایدم هنوز نگران زنتی؟
ساواش پوزخندی زد و بدون اینکه پلک بزند مرموز جواب داد:
_آره اونم چه جور
مازیار در سکوت به ساواش خیره شد.
رفیق چندین و چندسالهش را خوب شناخته بود
_ میترسونیم ساواش
پوزخند زد و سیگاری از جیبش بیرون کشید
مازیار کلافه گفت
_ باید پلیسو در جریان بذاریم
_ گفتم نه ، زبون نمیفهمی تو؟
مازیار صدایش را بالا برد و گفت آنچه نباید گفته میشد!
_ لعنتی حالت منو یاد روزای خیانت بیتا میندازه!
چه بسا خراب تر
دوباره بلایی سر دختره بیاری چی؟
چندسال دیگه باید بخاطر لادن بیفتی گوشه زندان؟
_ اینبار فرق داده
_ اره فرق داره
اون سری ناخواسته هلش دادی فلج شد
این سری با قصد قبلی جونشو میگیری اره؟
ساواش انکار نکرد
همین قصد را داشت!
_ این سری زنمه!
خونشم بریزم زنمه
زن فراریم که خیانت کرده
شقیقهی ساواش تیر کشید که انگشتش را روی آن فشرد.
مازیار با دیدن این صحنه نفسش را کلافه بیرون فرستاد و نزدیکش شد.
دستش را روی شانهی او گذاشت
_ بیا و بگذر
تحویلشون بده به قانون
ساواش در چشمانش خیره شد
_ قانون فقط واسه من قانونه
من و سه سال میندازه پشت میله ها و همه دارو ندارمو ازم میگیره
واسه لادن قانون نیست!
واسه اون عوضی خودم قانون میشم!
مازیار کلافه و دودل زمزمه کرد
_بچهها تونستن رد ماشین رو بزنن و به محض پیدا کردن آدرس برای ما میفرستن.
ساواش با لحنی که زیادی ترسناک بود ، جواب داد
_خوبه.
سمت پنجره برگشت و از سیگارش کام گرفت
به ظاهر مردمی که در تکاپو و جنب و جوش بودند را نگاه میکرد اما باطن چیز دیگری بود.
غرق در افکاری که او را تا مرز دیوانگی میکشاند.
افکاری که مانند موریانه مغز او را سوراخ میکردند.
لادن ، آن دختری نبود که نشان میداد.
او در تلاش برای جبران اشتباهات و دخترک در تلاش برای زمین زدن ساواش.
اما آسیاب به نوبت ، حالا دیگر دور ، دور او بود!
* * * * *
نفس عمیقی کشید که بوی نامطلوبی ، مشامش را پر کرد.
عصبی بینیاش را گرفت و به سختی روی پاهایش ایستاد.
هنوز راحت نمیتوانست قدم بردار اما نسبت به قبل وضعیت خیلی بهتری داشت.
دستش را به دیوار گرفت و با کمک آن قدم برداشت ، همان لحظه صدای چرخش کلید را در قفل شنید.
ابروهایش را در هم کشید و دست به سینه ایستاد.
امیر در حالی که نایلونی دستش بود ، وارد خانه شد.
با دیدن لادن که روی پاهایش ایستاده بود ، چشمانش برقی زد.
_جان جان ، عشقم نکنه داشتی میومدی استقبال من!
لادن نفسش را کلافه بیرون فرستاد و پشت چشمی نازک کرد.
_بسه امیر ، این مدت فقط به مسخره بازی گذشت ، من خسته شدم دیگه.
امیر چشمانش را روی هم فشار داد و نایلون را روی مبل پرت کرد.
_باز شروع کردی خوشگلم؟! گفتم که بذار کارها رو اوکی کنیم ، چشم میریم.