رمان ماهرو پارت ۷۸

4.3
(133)

 

که می‌گفت رسیدیم ، چشمام و باز کردم.

جلوی خونه خاله بودیم.

 

 

کرایه و حساب کردم و پیاده شدم.

هوا تاریک شده بود.

امشب چون یکی از همکارام نتونسته بود بیاد، من سه ساعت به جای اون شیفت وایستادم.

 

 

زنگ در و زدم و کمی بعد صدای خاله تو اف اف پیچید.

_بیا تو خاله.

 

 

در با صدای تیکی باز شد.

داخل شدم و اول چشمم به ماشین ایلهان افتاد و بعدش ماشین خودم و دیدم.

 

 

خوشحال از اینکه ایلهان خونه اس، پا تند کردم و داخل خونه رفتم.

خاله تنها به استقبالم اومد.

 

 

باهاش احوال پرسی کردم و گفتم اومدم ماشینم و چند دست از لباس هام بردارم.

 

 

خاله دستش پشت کمرم کشید و گفت:

_برو بردار خاله فقط ایلهان تو اتاق خوابه بی سر و صدا برو خسته اس بیدار نشه.

 

 

_باشه حواسم هست.

به طرف اتاق رفتم و اروم در و باز کردم.

با دیدن ایلهان که خواب بود، لبخندی روی لبام نقش بست.

 

 

 

 

در و اروم بستم و بهش نزدیک شدم.

لبه تخت نشستم و به صورت غرق خوابش خیره شدم.

 

 

دستم و اروم جلو بردم و روی گونه اش گذاشتم.

من همیشه دوست داشتم شوهرم ته ریش دار باشه، ایلهان با اینکه ته ریش نداشت، اما بازم دوستش داشتم.

 

 

اروم خم شدم و گونه اش و بوسیدم.

همینکه خواستم عقب بکشم، یهو دستاش دورم حلقه شد.

 

 

هین بلندی کشیدم و به چشمای بسته اش خیره شدم.

یهو منو روی تخت انداخت و روم خیمه زد.

 

 

به چشمام زل زد و گفت:

_من هیچوقت ، هیچ چیزی و بی جواب نمی‌ذارم!

 

 

تا اومدم حرفش و تجزیه و تحلیل کنم و بپرسم منظورش چیه، لبای داغش روی لبام نشست.

 

 

قلبم از هیجان ایستاد و هیچ واکنشی نمی تونستم نشون بدم.

لب های نرمش و حرکت داد و نوازش گونه روی لبام کشید.

 

 

اروم اروم داشت میبوسیدم‌.

اما من نمی تونستم حرکتی بکنم.

کم کم دستام دور گردنش حلقه شد و منم همراهیش کردم.

 

 

 

نفس کم آورده بودم که عقب کشید.

از خجالت گر گرفته بودم و به یقه بازش خیره شده بودم.

 

 

نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم.

_میشه بلند شی؟؛

 

 

با صدایی که شیطنت توش موج میزد گفت:

_نچ جام خوبه!

 

 

اروم سر بلند کردم و بهش خیره شدم.

باورم نمی شد منو بوسیده باشه!

 

 

قلبم هنوز تند می زد و هیجان داشتم‌.

این همه نزدیکی داشت دیوونه ام می کرد.

 

 

فک کنم خودش فهمید که عقب کشید.

سری بلند شدم و به طرف کمد رفتم.

واسه اینکه پیش خاله ضایع نشه، همون‌طوری چند دست لباس و داخل پلاستیک گذاشتم و از اتاق بیرون اومدم.

 

 

خاله تو سالن بود.

_خاله کلید ماشین منو نمیدونی کجا گذاشته ایلهان ؟!

 

 

_بیا بریم تو ماشینمه بهت بدم.

 

 

با شنیدن صداش، دوباره ضربان قلبم بالا رفت.

با خاله خداحافظی کردم و همراه ایلهان از خونه بیرون اومدیم.

 

 

به سمت ماشینش رفت و از داخلش، سوییچ ماشین منو برداشت و بهم داد.

زیر لبی خداحافظی کردم و تند به طرف ماشینم رفتم و سوار شدم.

 

 

 

ایلهان در حیاط و باز کرد.

بوق کوتاهی زدم و با سرعت از حیاط خارج شدم.

 

 

گرمم شده بود.

پنجره ماشین و باز کردم.

هوای ازاد وارد ماشین شد و حالم و بهتر کرد.

 

 

هنوزم قلبم تند تند میزد.

اون صحنه ها همش جلوی چشمم بود.

لبخند عمیقی زدم و دستم و روی لبم گذاشتم.

دیگه کم کم داشت باورم میشد که ایلهان مال من شده!

 

 

با رسیدن به خونه، ماشین و پارک کردم و بعد از قفل کردن، زنگ در و زدم.

هنوز کلید نداشتم‌.

 

 

مامان در و باز کرد.

داخل شدم و زودتر از مامان اعلام خستگی کردم و گفتم میخوام بخوابم و گرسنه نیستم.

 

 

به اتاقم پناه اوردم و خودم و روی تخت انداختم.

 

 

دستم و روی قلبم گذاشتم و دوباره همون صحنه ها واسم تداعی شد.

لبخند عمیقی زدم که صدای پیامک گوشیم بلند شد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 133

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آن شب

          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو…
رمان کامل

دانلود رمان اسطوره

خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج…
رمان کامل

دانلود رمان غمزه

  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
10 ماه قبل

اولش رو نفهمیدم,برگشتم پارت قبل,ولی انگار یه جمله,یا پاراگراف نیست.ممنون و متشکر و مرسی قاصدک جونم😘خیلی به موقع و منظم پارت گزاری,میکنی😊حرفی توش نیست.🤗

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x