که میگفت رسیدیم ، چشمام و باز کردم.
جلوی خونه خاله بودیم.
کرایه و حساب کردم و پیاده شدم.
هوا تاریک شده بود.
امشب چون یکی از همکارام نتونسته بود بیاد، من سه ساعت به جای اون شیفت وایستادم.
زنگ در و زدم و کمی بعد صدای خاله تو اف اف پیچید.
_بیا تو خاله.
در با صدای تیکی باز شد.
داخل شدم و اول چشمم به ماشین ایلهان افتاد و بعدش ماشین خودم و دیدم.
خوشحال از اینکه ایلهان خونه اس، پا تند کردم و داخل خونه رفتم.
خاله تنها به استقبالم اومد.
باهاش احوال پرسی کردم و گفتم اومدم ماشینم و چند دست از لباس هام بردارم.
خاله دستش پشت کمرم کشید و گفت:
_برو بردار خاله فقط ایلهان تو اتاق خوابه بی سر و صدا برو خسته اس بیدار نشه.
_باشه حواسم هست.
به طرف اتاق رفتم و اروم در و باز کردم.
با دیدن ایلهان که خواب بود، لبخندی روی لبام نقش بست.
در و اروم بستم و بهش نزدیک شدم.
لبه تخت نشستم و به صورت غرق خوابش خیره شدم.
دستم و اروم جلو بردم و روی گونه اش گذاشتم.
من همیشه دوست داشتم شوهرم ته ریش دار باشه، ایلهان با اینکه ته ریش نداشت، اما بازم دوستش داشتم.
اروم خم شدم و گونه اش و بوسیدم.
همینکه خواستم عقب بکشم، یهو دستاش دورم حلقه شد.
هین بلندی کشیدم و به چشمای بسته اش خیره شدم.
یهو منو روی تخت انداخت و روم خیمه زد.
به چشمام زل زد و گفت:
_من هیچوقت ، هیچ چیزی و بی جواب نمیذارم!
تا اومدم حرفش و تجزیه و تحلیل کنم و بپرسم منظورش چیه، لبای داغش روی لبام نشست.
قلبم از هیجان ایستاد و هیچ واکنشی نمی تونستم نشون بدم.
لب های نرمش و حرکت داد و نوازش گونه روی لبام کشید.
اروم اروم داشت میبوسیدم.
اما من نمی تونستم حرکتی بکنم.
کم کم دستام دور گردنش حلقه شد و منم همراهیش کردم.
نفس کم آورده بودم که عقب کشید.
از خجالت گر گرفته بودم و به یقه بازش خیره شده بودم.
نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم.
_میشه بلند شی؟؛
با صدایی که شیطنت توش موج میزد گفت:
_نچ جام خوبه!
اروم سر بلند کردم و بهش خیره شدم.
باورم نمی شد منو بوسیده باشه!
قلبم هنوز تند می زد و هیجان داشتم.
این همه نزدیکی داشت دیوونه ام می کرد.
فک کنم خودش فهمید که عقب کشید.
سری بلند شدم و به طرف کمد رفتم.
واسه اینکه پیش خاله ضایع نشه، همونطوری چند دست لباس و داخل پلاستیک گذاشتم و از اتاق بیرون اومدم.
خاله تو سالن بود.
_خاله کلید ماشین منو نمیدونی کجا گذاشته ایلهان ؟!
_بیا بریم تو ماشینمه بهت بدم.
با شنیدن صداش، دوباره ضربان قلبم بالا رفت.
با خاله خداحافظی کردم و همراه ایلهان از خونه بیرون اومدیم.
به سمت ماشینش رفت و از داخلش، سوییچ ماشین منو برداشت و بهم داد.
زیر لبی خداحافظی کردم و تند به طرف ماشینم رفتم و سوار شدم.
ایلهان در حیاط و باز کرد.
بوق کوتاهی زدم و با سرعت از حیاط خارج شدم.
گرمم شده بود.
پنجره ماشین و باز کردم.
هوای ازاد وارد ماشین شد و حالم و بهتر کرد.
هنوزم قلبم تند تند میزد.
اون صحنه ها همش جلوی چشمم بود.
لبخند عمیقی زدم و دستم و روی لبم گذاشتم.
دیگه کم کم داشت باورم میشد که ایلهان مال من شده!
با رسیدن به خونه، ماشین و پارک کردم و بعد از قفل کردن، زنگ در و زدم.
هنوز کلید نداشتم.
مامان در و باز کرد.
داخل شدم و زودتر از مامان اعلام خستگی کردم و گفتم میخوام بخوابم و گرسنه نیستم.
به اتاقم پناه اوردم و خودم و روی تخت انداختم.
دستم و روی قلبم گذاشتم و دوباره همون صحنه ها واسم تداعی شد.
لبخند عمیقی زدم که صدای پیامک گوشیم بلند شد.
اولش رو نفهمیدم,برگشتم پارت قبل,ولی انگار یه جمله,یا پاراگراف نیست.ممنون و متشکر و مرسی قاصدک جونم😘خیلی به موقع و منظم پارت گزاری,میکنی😊حرفی توش نیست.🤗