یعنی اون موقع که عین مرغ پر کندهی بی سر داشتی بال بال می زدی از نبود سوگند، باید فیلمتو میگرفتم تا حرف میزدی پخشش میکردم. عنتر بوزینه داداشتو به یه دختر فروختی؟
و اینبار با بغض ساختگی ادامه میدهد:
– ولی من و تو فقط دو روز از ازدواجمون میگذشت خیانتکار کثیف!
سوگند برایش شکلکی در میآورد و سیاوش با بی خیالی سوگند را بیشتر به خودش می چسباند.
تا در اتاقشان را باز میکنند، با جهانگیری رو برو میسوند که دستش را دور کمر دختری تایلندی با لباس ساحلی حلقه کرده و بدتر از سیاوش که سوگند را گرفته بود، او را به خودش چسبانده.
فک هر سه تایشان در لحظه می افتد.
جهانگیر با ذوق به دختر کنار دستش اشاره میکند و رو به بچه ها میگوید:
– بچه ها معرفی میکنم مامان جدیدتون، مین.
آرش با صدایی ما بین جیغ و داد و سکته می پرسد:
– اسمش مینه؟ یا مین!
سیاوش با وحشت به آرش نگاه میکند.
– الان تو این وضعیت اسمش مهمه؟ من ریدم تو سرت آرش که پِهِن گاو توش بود بیشتر کارایی داشت تا مغز
.سوگند در بین کلکل هایشان بی حال میپرسد:
– عمو؟ چرا اینکارا رو میکنی؟ چرا؟
آرش خیره به مین نگاه می کند و جواب سوگند را میدهد:
– ضعف داف داره بابام… به خدا به مامان میگم جرت بده بذار. تو نمیخوای برگردی تهران نه؟ فرانک کم بود رفتی مین هم گرفتی؟
و اینبار سیاوش اضافه می کند:
– مین که چه عرض کنم جهان جون، ننه خوندهم مین و نارنجک رو باهم میکنه یه جاییت. خود دانی حالا!
جهانگیر در جواب تمام تحقیر ها و تهدید و خونسرد میگوید:
– مگه حالا قراره فرانک چیزی بفهمه؟
هر سهشان همزمان و بی درنگ پاسخ میدهند:
– من میگم بهش!
آرش با سرخوشی به سوگند و سیاوش نگاه میکند.
– نه خدایی اتحاد رو حال کردم.
و بعد از اینکه سیاوش و سوگند توجهی به حرفش نمیکنند، سمت جهانگیر میرود.
دستش را سمتش دراز میکند.
– اگه همین الان مثل بچه خوب دست مین رو بذاری تو دستم، قو میدم از خطاهات بگذرم.
جهانگیر چشم غرهای به آرش میرود.
– برو بچه… دست به مین بزنی با من طرفی.
آرش سمت مین میچرخد و میگوید:
– خانوم انتخاب با خودت. من یا این پیری؟
جهانگیر پس گردنیای حوالهاش میکند.
– پیری ریختته آرش برو گمشو اونوور. مین مال خودمه.
سیاوش ناباور میگوید:
– مگه پاستیل خرسیه حاجی که مال خودته؟ جهانگیر خان داری کفرمو در میاری این کارا چیه آخه مرد مومن سن و سالی ازت گذشته!
سوگند دستش را روی سرش میگذارد و مینالد:
– وای… الانه که از حال برم. سیاوش باباتو جمع کن.
جهانگیر حق به جانب میگوید:
– ای بابا مگه خلاف شرع کردم اینجوری میکنید شماها؟
سوگند با حرص جواب میدهد:
– نه پس… کاملا حلال و طیب از کف پاتایا داف بلند کردی!
جهانگیر متفکر میگوید:
– از کجا میدونی حلال نیست؟ شاید اصلا من صیغهش کرده باشم. تا کی تهمت؟
آرش با تمسخر نگاهش میکند.
– بعد احیانا قَبِلتُ رو با عربی گفت یا تایلندی. آخه نیس یکم زبونشون سخته واس همون میگم بنده خدا نارنجک بهش فشار نیومده باشه. چیز… مین… منظورم مینه!
در بین جر و بحث هایشان، خانم مین چیزی را تند و تند با زبان تایلندی میگوید و جهانگیر بدون اینکه بفهمد چه میگوید، با لبخند برایش سر تکان میدهد.
کشدار هم میگوید:
– جون… عزیزم تو فقط حرف بزن.
آرش صورتش را درهم میکشد.
– خدایا کارما که میگن اینه؟ امروز چرا تنها فرد غیر چندش جمع من شدم؟ چرا همه دارن زجرم میدن؟
و بعد رو به جهانگیر داد میکشد:
– نه آخه تو فهمیدی این چی میگه که با لبخند تایید میکنی و جون جون میگی بهش؟ شاید اصلا داشت فحشت میداد!
سیاوش با تاسف سر تکان میدهد.
– نچ نچ نچ… دو ساعت فقط خوابمون برد با کله افتاد تو میدون مین.
آرش مثل فلک زده ها به سیاوش نگاه میکند.
– خان داداش؟
سیاوش چشم غرهای خرجش میکند.