صدای خندهی سوگند بلندتر میشود.
بی اختیار دستش را درون موهای لخت و خرمایی رنگ سیاوش که روی پیشانیاش ریخته شده، میکند.
موهایش را بهم میریزد و دلش از شدت جذابیت پسر روبرویش ضعف میرود.
سیاوش با اخم های درهم سرش را بالا میآورد.
– دو دقیقه بشین سر جات.
یکدفعه چشمش به تاپ بازش میافتد.
چشمش را محکم بهم فشار میدهد.
از بین دندان هایش میگوید:
– بس حرص میخورم از دستت آخر سر کچل میشم.
تیشرت خودش را از روی تخت چنگ میزند و در آغوش سوگند میاندازد.
– بپوشون اون سک و سینه بی صاحابتو بفهمم دارم چه غلطی میکنم.
سوگند تیشرت را تن میزند و با کنایه و خنده می گوید:
– پوشیدم. میتونی چشاتو وا کنی یوزارسیف…
چشم سیاوش گرد میشود.
– الله الله… چه رویی داری تو دختر!
سوگند لبش را گاز میگیرد و با همان لبخندی که از روی لبش یک ثانیه محو نمیشود، سرش را پایین میاندازد.
– میتونی پاشی ببرمت تو آشپزخونه یخ بذارم و بانداژ کنم پاتو؟
سوگند در دلش خبیثانه لبخند دندان نمایی میزند و مظلومانه چشمش را برای سیاوش درشت میکند.
– درد میکنه… نمیتونم راه برم.
سیاوش نچ بلند بالایی میکشد.
موهایش را کلافه چنگ میزند و انگار که قلب سوگند را چنگ زده.
– پس از جات تکون نخور برم یخ بیارم.
تا میخواهد از جا بلند شود، سوگند مچ دستش را میگیرد.
– نرو…
سیاوش وسط را خشکش میزند.
سرش را مثل ربات روغن نخورده یواش یواش سمت سوگند میچرخاند.
عاجزانه میپرسد:
– باز چیه؟
سوگند با گوشهی موهایش بازی میکند.
– یخه آب میشه تا بیاریش…
سیاوش دستش را به کمرش میزند و عاقل اندر سفیه نگاهش میکند.
– الله وکیلی فکر کردی تو کویر لوت داریم زندگی میکنیم؟ چرا یخ باید تو چند دقیقه آب بشه؟ اونم تو این سرما که سگ سقط میشه!
– منم ببر.
– خب خودت میگی نمیتونی راه بیای پروفسور! من که اول گفتم بیا…
سوگند چشم میدزدد.
– بغلم کن ببرم.
چشم سیاوش برای هزارمین بار در طول این یک ساعت اخیر گرد میشود.
– بغل لازمی؟
سوگند بی حرف دستانش را از هم باز میکند و دوباره با همان چشمان مظلوم شده به سیاوش خیره میشود.
سیاوش نفسش را خسته و کلافه فوت میکند:
– خب حالا…. نمیخواد قیافهتو مثل خر شرک کنی.
سوگند حرصی کیف کوچک کنار دستش را سمت سیاوش پرتاب میکند.
– بیشعور… اون گربه شرکه!
بی توجه به حرفش، سمتش میرود و یک دستش را زیر زانویش و دست دیگرش را پشت سرش میگذارد و با یک حرکت بلندش میکند.
سمت در میرود و در همان حالت بی رمق لب میزند:
– الله وکیلی تو چه مشکلی با خوابیدن من داری؟ هر سری اد موقع خوابمون باید بیای یه کرمی بریزی!
سوگند را روی جزیره وسط آشپزخانه میگذارد.
سرش را درون فریزر فرو میکند.
– کو این یخاشون؟
سوگند دستش را زیر چانهاش می زند و از پشت سرش چشم چرانی میکند.
انقدر از زمین خوردن سوگند هول شده بود که حتی یادش رفت لباس بپوشد و همانطور با بالاتنهی برهنه از اتاق بیرون زد.
– پیداش کردم.
جلوی پای سوگند می نشیند و یخ را روی مچ پای ظریفش می گذارد.
– خب خداروشکر خیلی باد نکرده. گفتم باز گیج بازی درآوردی خودتو ناکار کردی…
ورم پایش که کمتر میشود سیاوش از جایش بلند میشود.
– میتونی راه بیای دیگه؟
همان لحظه آیلین از پشت سرشان ظاهر میشود.
– چیشده؟
سوگند ترسیده جیغ میکشد و طی عملی آنی، تن لخت سیاوش را در آغوش میکشد.
– نگاه نکن.
وااای چرااا تموم شدددددد🥺🥺🥺
جااان فردا چه شود رفت تو بغلششس😍
ارهههههه😂😂😂