HEALER
🖤#PART_837
لبخند دندون نمایی زد و گفت:
– پس یه نقشه ای داری؟ آره؟
سری تکون دادم و گفتم:
– ای.. بگی نگی. میتونی این کارو بکنی برام.
سری تکون داد و گفت:
– بله بله حتما. از من خواسته شده دائم در خدمت تو باشم.
چشمامو تو حدقه چرخوندم و گفت:
– کیو هم گذاشتن! تو خودت چهار نفر آدم نیاز داری تا در خدمتت باشن.
خندید و گفت:
– پس من برم. بعد بهم بگو آهنگی که میسازی درباره چیع و چه مفهومی رو داره می رسونه. باشه. باشه؟
لبخند سردی زدم و گفتم:
– صحبت نکن کیت. حوصله ندارم. برو!
خونسردانه سری تکون داد و رفت… هه! نقشه! از من انتظار داشتن یه آهنگ بنویسم که یه مفهوم برسونه ؟ من حتی نمی تونستم بیست ثانیه بداهه پیانو بزنم…
🎆HEALER
🖤#PART_838
کلافه برگشتم سر کارم.
من هیچ نقشه ای نداشتم اما بهتر بود کیت و بقیه عوامل فکر کنن که یه کاری دارم می کنم و بی فکر نیستم. اگر می فخمیدن من حتی تلاشم نمی کنم همه چیز خیلی بدتر می شد.
باید زنگ می زدم به مامان و می گفتم اتاقمو بگرده و یکی از دفتر نتام رو که وقتی بچه تر بودم توش می نوشتم پیدا نه.
توی اونا آهنگسازی کرده بودم.
خیلی خشک و خام و بچگونه بودن اما کارای خودم بودن. باید از توی همونا، از ترکیب همونا یه چیزایی در می اوردم.
چاره ای نداشتم
باید یه داستانی براش در می اوردم که توی مراسم افتضاح به بار نیارم…
نمیدونم، شاید یکیشو می دادم به کیت و می گفتم برام ادیتش کنه.
تا اون موقع باید وانمود می کردم که دارم کار میکنم.
این تنها کاری بود که از دستم بر می اومد.
توی گیر و دار ادیت آهنگی که چند روز پیش زده بودمش بودم که یه آن گوشیم زنگ خورد.
نمی دونستم کجاست…
بعد از یکم گشتن متوجه شدم تو جیب پالتوم مونده.
سریع دویدم سمت گوشی و قبل از قطع شدنش برش داشتم و صفحه اشو نگاه کردم…
خون تو رام یخ بست…
کسی که داشت بهم زنگ می زد از دل دل گذشته هام بود…
نصفش که پروانه بود قاصدکی