رمان هیلیر پارت 180

4.1
(62)

 

 

و دوباره قبل از این که بخواد حرف بزنه یه حالتی که شوق ذوق درونم رو نشون بده گفتم:

– اینو خودم باید مشخص کنم. اجازه نمیدم شما دخالت کنین. من باید با رودین وقتی اومدم حرف بزنم و یه تاریخ درست حسابی انتخاب کنیم. شاید شب ولنتاین!

بابا گفت:

– چرا حس می کنم یه کاسه ای زیر نیم کاسه ات هست دلیار؟

احمق نبودن که به همین سادگی باور کنن. باید یه کاری می کردم که باور نن برای همین سرد گفتم:

– برای اون نتای لعنتی مجبورم به هر ساز مزخرفی که می زنید برقصم! حتی عقد کردن با اون گونی سیب زمینی!

– دلیاررررررررر!

شونه ای بالا انداختم و گفتم:

– چیه؟ درست دارم میگم دیگه. قطع می کنم. بعد بهتون زنگ می زنم تا تاریخ برگتنم رو بهتون بگم!

و بعد تماسو قطع کردم و گوشی رو پرت کردم روی میز!
حالت تهوع داشتم!
دلم یه مامان و بابای خوب میخواست! یه پدر و مادری که حتی اگه فقیر و بی چیز هم بودن اما منو دوست داشتن! اما حاضر نبودن دخترشونو بفروشن!

 

سرم به دوران افتاده بود.
احتیاج داشتم برم یه جا جیغ بزنم! اون قدر جیغ بکشم تا گلوم پاره شه!
تصویر رودین روی کاناپه خونمون یه لحظه هم از یادم نمی رفت…

من احمق! من گاو! من بیعورِ نفهم مثل خرا دنبال وجه اشتراک بودم!
خاک بر سرم!
چرا نمی مردم من؟
بغضمو قورت دادم.
نه! نباید بهش فکر می کردم. اگه بهش فکر می کردم متلاشی می شدم.

گوشیمو دوباره برداشتم و این بار پیام دادم به رودین!

– رودین جان سلام! خوبی؟ خونه ماییی الان؟ ببین یه کاری بهت بگم می کنی؟ بدون این که به مامان وبابام بگی! اصلا باهاشون حرف نزن. خب؟ وقتی پیاممو گرفتی بهم تکست بده.

قبلا گوشی رودین این طوری بود که نوتیف پیام من روشن بود و وقتی من زنگ می زدم حتی اگه گوشیش سایلنت هم بود زنگ می خورد.

امیدوار بودم الان هم همون طوری باشه.

و بود! چون بلافاصله جواب داد:

– دلیار؟ خودتی؟

پوزخندی زدم و با انزجار نوشتم:

– خودمم. الان خونه مایی درسته؟ بلند شو سریع یه بهانه جور کن و برو اتاق من. چیزی نگو، فقط برو. باشه؟

دوتا تیک خورد و بلافاصله تایپینگ شد:

– باشه!

 

پسره احمق!
چند لحظه بعد گفت:

– توی اتاقتم.
– وای دلیار!
– داری دوباره باهام حرف می زنی؟ عمو و زن عمو توی اتاقشون بودن.

به سه تا پیامی که داده بود با انزجای نگاه کردم و بعد برای این که تاثیر کارم بیشتر بشه گفتم:

– یه ویس الان بهت میدم، صداشو کم کن و گوش بده. خب؟

و بعد شروع کردم براش ریکورد کردن:

– سلام رویین جان! خوبی؟ چیکارا می کنی؟ ببین یه زحمتی برات داشتم. میخوام مامان اینا به هیچ عنوان نفهمن. الان برو در اتاقمو از پشت قفل کن. باشه؟ الان بلند شو برو قفل کن.

سریع تیک دومو خورد و نقطه ای که نشون می داد ویس خونده نشده از بین رفت. چند ثانیه بعد نوشت:

– قفل کردم!

بدبخت!
دوباره براش ویس گرفتم:

– خب حالا از قفسه کتابام، کنار میزم، میبینیش؟ سریع ازش یه عکس بهم بده.

ویسو گوش داد و فورا عکسشو برام فرستاد.

ای جان! دلم برای اتاقم تنگ شده بود! لبخند از سر دلتنگیم فقط دو ثانیه ادامه داشت.
با یاد آوری این که این عکس از لنز دوربین بی مصرف رودین گرفته شده و رودین الان توی اتاق من و حریم شخصی منه جوش اوردم و جلوی خودمو گرفتم که براش فحش تایپ نکنم.
دفترامو پیدا کردم و دوباره ویس گرفتم:

– خب حالا اون دفتر صورتیه رو میبینی که گلای آبرنگی بنفش داره؟ با اون دفتره که حالت روزنامه های قدیمیه جلدش، و اون که عکس استاد شجریان روشه… این سه تا رو بردار… ببخشید ممکنه یکم طول بکشه ولی از تک تک صفحه هاشون برام عکس بگیر بفرست. میتونی؟

سریع تایپ کرد.

– اره میتونم. هر چی تو بخوای. بعدش میشه باهم حرف بزنیم؟

با انزجار نوشتم:

– اتفاقا میخواستم بعدش بهت زنگ بزنم. اینا رو سریع برام بفرست بعد باهم صحبت می کنیم. باشه؟

 

نوشت باشه و تند تند شروع کرد برام عکس دادن.
وقتی عکسا رو باز می کردم خنده وحشیانه ای روی لبم بود!

فرزاد شرافت فکر می کرد من به همین سادگی تن به ذلت میدم؟
فکر می کرد من همون دختر بچه سوسول سابقشونم؟

اگه رودین اون جا نبود همین فردا بر می گشتم هز جوری شده ایران، دفترامو می دزدیدم و بر می گشتم!
شده تونل می زدم داخل اتاقم ئلی این کارو میکردم.

من زیر بار زور نمی رفتم اونم زیر بار زور آدمای پول پرست و پستی مثل اون دوتا!

جالب بود که بعد از اون همه تنش توی خونه من و اون همه فحش و فحش کاری و دعوا هنوزم باهم بودن.

طلاق توی خانواده و خاندان ما مرسوم نبود آخه.
شرط می نبدم اصلا به پشم جفتشونم نبود که چه حرفایی اون روز بهم دیگه زدن!

 

بابا می رفت با دوست دخترش میخوابید و مامان زنگ می زد به دوست پسرش و گریه می کرد و این جوری جفتشون آروم می شدن!
همین قدر طنز..
همین قدر کثیف!

رودین حدود بیست ا عکس فریتاده بود.
نگاه کردم و دیدم اینا قطعه هایی هستن که وقتی می رفتم دانشگاه ساختم.
اینا از بقیه بهتر بودن. خوب بود که از دفتر اصلیه شروع کرده بود این طوری اگه بر حسب اتفاق مامان اینا می فهمیدن رودین داره اینا رو برام بیفرسته و جلوشو می گرفتن من اون خوباشو داشتم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 62

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…
رمان کامل

دانلود رمان ارتیاب

    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می…
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x