۱ دیدگاه

رمان هیلیر پارت 184

4.7
(40)

 

 

 

 

سری تکون دادم و گفتم:

 

– تاکید کرد از گردن به پایین هم فلج بشم باید حتما شرکت کنم.

 

قبل ازاین که دوباره حرف بزنه گفتم:

 

– حوصله ندارم کیت. باید بشینم و روی قطعه ای که قراره بزنم کار کنم.

 

توی سرم پر از سر و صدا بود. سر و صداهای نامفهوم. انگار یه دسته زامبی توی سرم بودن و داشتن از درون منو نابود می کردن.

 

رفتم توی استدیو و نشستم پشت میز.

 

پرینت عکسایی که دیروز رو… پرینت عکساییی که دیروز به دستم رسیده بود رو از کیفم در آوردم و گفتم:

 

– بیا کمک. اینا نوشته های خودمه وقتی می رفتم دانشگاه و دبیرستان… خام و اولیه ان. ولی میشه از توشون چیز خوب هم پیدا کرد.

 

 

سری تکون داد و دیگه سوالی نکرد.

چشماش ولی پر از کنجکاوی بود.

 

🎆HEALER

🖤#PART_876

 

 

 

آهی کشیدم و سه تا برگه ای که بهم منگنه شده بود و روی بقیه بود رو برداشتم.

 

ویل دقیقا مثل بقیه ازم خواسته بود بهترین کارمو ارائه بدم. از همیشه بهتر…

 

– چقدر اینا خوبن.. مال کی ان؟

 

با ته اتد لبمو لمس کردم و متفکر گفتم:

 

– هفت سال پیش. اونی که دستته مال دبیرستانمه….

 

نگاهمو انداختم به کاغذای خودم. مال سال دوم دانشگاه بود.

حالا باید چه غلطی می کردم؟ با خودم باید چه غلطی می کردم؟ این کاغذا خوب بودن! آره عالی بودن اصلا! ولی آیا در حدی بودن که منو تا سه نفر نهایی بالا ببرن؟

 

– دلیار؟

 

نگاهش کردم.

 

– ویل میتونست اینو تلفنی یا از طریق یکی دیگه بهت بگه! وقتی بلند شده از نشویل اومده این جا یعنی یه کار مهم تری داشته باهات. درسته؟ چیزی هست که نمیخوای به من بگی؟

 

لب زدم:

 

– اره هست… ولی این نیست که نخوام بگم… من… خودم هنوز هضمش نکردم کاری که ازم خواسته رو.

 

سکوت کرده بود تا بدونه از من چی خواستن. لب زدم:

 

– بهم گفت باید عالی بنوازم و عالی بنویسم! گفت میخواد با دیدن من بهم افتخار کنه. بهم گفت انتطار یه کار عالی ازم داره. گفت… گفت باید کارم در حدی باشه که تا سه نفر نهایی منو بکشونه باالا! از بین بیست و خورده ای نفر از بهترین نوازنده های دنیا…

 

– خب؟

 

نفس عمیقی کشیدم و لب زدم:

 

– بعد ازم خواست وقتی رسیدم به سه نفر نهایی به نفع یکی کنار بکشم!

 

🎆HEALER

🖤#PART_877

 

 

خشکش زد و گفت:

 

– چی؟

 

سری تمون دادم و گفتم:

 

– واقعا توان این که دوباره بگمش رو ندارم! بیا برگردیم سر کارمون!

 

– یعنی چی دلیار؟ اخه مگه میشه یهویی به نفع کسی که نمیشناسی بکشی کنار…

 

بی حوصله برگه ها رو ورق زدم و گفتم:

 

– حالا که شده!

 

– مسخرست!

 

کلاویه های پیانویی که به میز چسبیده بود رو لمس کردم و گفتم:

 

– باید به ویل بگی نه من! منم میدونم مسخرست.

 

چندتا نت اولیه رو زدم، بد بود، علامت زدم تا کیت درستش کنه.

 

– اما اون یارو کیه؟ میشناسیش؟

 

سری تکون دادم و همزمان که نتای بعدی رو می زدم گفتم:

 

– نه!

 

پوف کلافه ای کشید و گفت:

 

– عصبیم!

 

پوزخندی زدم و گفتم:

 

– ببین من دیگه چه حال سگی ای دارم! خودِ خودِمحمد علی شاه قاجارم!

 

🎆HEALER

🖤#PART_878

 

 

-کی؟

 

– محمد علی شاه قاجار! یه زمانی پادشاه ایران بود و ایرانو به گای سگ داد! همین بزرگوار یه نوشته داره که توش به قارسی سلیس و روان میگه از حال من بخواهید، حال سگ!

 

از این که این قدر براش باحوصله توضیح داده بودم گشماش ریخته بود! یه جور عجیبی نگاهم می کرد.

پرسیدم:

 

– چیه؟

 

لب زد:

 

– دیشب…

 

نتای بعدی رو هایلایت کردم، خوب و جون دار بودن. گفتم:

 

– دیشب چی؟ دیگه چه گهی خوردم؟

 

محتاطانه گفت:

 

– دیشب برای چی اون قدر مست کرده بودی؟

 

🎆HEALER

🖤#PART_879

 

 

چشمامو بستم و گفتم:

 

– نیاز داشتم مست بشم…

 

یه جوری نگاهم کرد انگار بمب یاعتیم و گفت:

 

– خب… الان خوبی!؟

 

نتا رو زیر لب تمرار کردم و سری تکون دادم، خوب بود! گفتم:

 

– کاش میشد بازم مست باشم….

 

– پس خوب نیستی!

 

سری تکونددادم و گفتم:

 

– این جا رو گوش کن…

 

و بلند شدم نشستم پشت پیانو، یه تیکه اولو زدم، بی حس گفت:

 

– حتی نتونستی درست بزنی…

 

اخمی کردم و گفتم :

 

– کلیت کارو نگاه کن… ریتمشو… آهنگشو…

 

🎆HEALER

🖤#PART_880

 

 

سری تمون داد و گفت:

 

– دلیار اگه بخوای میتونی بری خونه، من به هیچ کس نمیگم رفتی، میدونی که خوب بلدم همه رو بپیچونم!

 

اره بلد بود! خیلی هم خوب بلد بود همه رو بپیچونه و به همه بگه دلیار الان نیست ولی میاد، چمیدونم، رفته توالت، جوهر ریخت روی لباسش و رفته لباسشو بشوره و این حرفا…

پرسیدم:

 

– چه بلایی سر یه مین میاد وقتی که سالیان سال زیر دل خاک بوده اما یهو منفجر میشه؟

 

– دلیار…

 

– جواب بده کیت…

 

و خودکارو زدم به چونه ام تا نوکش بیاد بیرون.

 

– وقتی روش پا بذاری و حساسیتش رو برانگیخته کنی میترکه!

 

بشکنی زدم و گفتم:

 

– خودشه! برم خونه این دقیقا همون بلاییه که سرم میاد! پس لطف کن و خفه شو، دعنتو ببند و کمکم کن از اون مین لعنتی دور شم. باشه؟ بیا کمکم کن از این کاغذپاره های به درد نخور سومین موزیک بی کلام جشنواره رو دربیاریم!

 

🎆HEALER

🖤#PART_881

 

 

چشماشو تو حدقه چرخوند و گفت:

 

– هیچ وقت از پس تو بر نیومدم!

 

سری تکون دادم و جوابی بهش ندادم. دیشب یه اتفاقی افتاده بود، من یه صصدای خیلی قشنگ شنیده بودم که اگر توی این پنج ماه ده پله افتاده بودم به زحمت جلو، اون صدا منو دوازده پله کشوند عقب!

 

له له شده بودم!

من دیشب خودمو جویدم و تف کردم!

 

– اگهدمیخوای ازراون مین دور بشی باید اول تمرکز کنی. درحد یه دختر بچه پنج ساله پیانو می زنی…

 

راست می گفت. دم عمیقی گرفتم و سعی کردم به یاد بسارم کی ام، چی ام، چه بلایی سرم اومد و چه بلایی سرم اوردن و چیا کشیدم و الان کجام… سعی کردمدیادم بیاد با چه چنگ و دندونی الان این جام…

سعی کردمدبه یاد بیارم که این جا نقطه صفر مختصات آرزوهای من بود..

 

همین کافی بود تا یکم به اعصابم مسلط بشم و شروع کنم دوباره نتای اولیه رو زدن…

 

****

 

– هی دلیار، ویل چیزی بهت نگفت؟

 

بی حوصله گفتم:

 

– بهم گفت تا جایی که میتونم از تو فاصله

 

🎆HEALER

🖤#PART_882

 

 

نیشخندی زد و گفت:

 

– واقعا چیزی نگفت؟ تو به بدترین شکل ممکن کف زمین مرده بودی! اومدن و جمعت کزدن. توبیخ شدی؟

 

سری تکون دادم و گفتم:

 

– حتی به توبیخ نزدیک هم نشده بودمم… درواقع میخواست چندتا نکته درباره مراسم بهم بگه.

لوک چشمای مزخرف و رنگیشو درشت کرد و گفت:

 

– غیر ممکنه! من اگه جای تو بودم اخراج می شدم

 

برگه ها رو گذاشتم روی میزش و گفتم:

 

– تو آس پیک دیزنی و نامزد اسکار بهترین موزیک متن نشدی!

 

پشت چشمی برام نازک کرد و برگه ها رو گرفت دستش و گفت:

 

– اوه پسر… چرا داری روی چیزی غیر از مراسم و آهنگی که قراره بزنی تمرکز می کنی؟

 

دروغ گفتم:

 

– آهنگم آمادست!

 

ناباور نگاهم کرد، شونهذای بالا انداختم و خواستم برم که گفت:

 

– دلیار… ام… میشه بپرسم چرا اون طوری مست کرده بودی؟

 

🎆HEALER

🖤#PART_883

 

 

اخطار آمیز گفتم:

 

– مثل این که جیمز بهت درست اخطار نداده، خوشحال میشم دوباره باهاش تماس بگیرم و…

 

 

– خِیل خب… باشه! از اتاق من برو بیرون!

 

چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:

 

– تا فردا میخوامش! سریع! فایلشو برات میل می کنم!

 

و بعد از اتاقش اومدم بیرون… دیگه داشتم دیوونه می شدم از بس همه بد نگاهم می کردن و ازم چرت و پرت می پرسیدن. کاش می شد با پشت دست بزنم تو دهنشون!

 

من هنوز نتونسته بودم حرفای ویل رو از دیروز هضم کنم، این نگاه مزخرف بقیه هم شده بود قوز بالا قوز.

خبر رسیده بود اوضاع توی ایران اوکی نیست و واقعا به یه ورم بود و عادل هم باهام قهر کرده بود…

 

امروز توی لیست بدترین روزای زندگیم مقام بالایی داشت

 

 

🎆HEALER

🖤#PART_884

 

 

ذهنم درگیر آهنگی بود که کیت برام چندثانیه اولشو ساخته بود، نمبدونستم بقیشو باید چیکار کنم. از طرفی ذهنم درگیر مراسم بود و اون کسی که قراره به نفعش بکشم کنار…

 

از یه طرف دیگه نگران عادل بودم که به خاطر من با دوست دخترش بحثش بشه…

 

من نگران همه چیز بودم!

کاش میشد مثل دیشب مست کنم…

دیشب خیلی خوب یود…

اگر مست نمی کردم تا الان به جنون رسیده بودم… جنون یه صدا… جنون صدای فیک و تقلبی رودین…

 

– دلیار گوشیت دوازدهمین باریه که زنگ میخوره!

 

توجهم جلب شد به کیت، متوجه شدم اصلا یادم نیست چطوری از دفتر ریک خودمو رسوندم به استودیوی خودم!

 

کیت اشاره ای به جیبم کرد و فهمیدم گوشیم هم داره زنگ میخوره…

نگاه کردم دیدم باباست…

 

میخواستم جواب ندم ولی وقتی قیطع شد نگاه کردم و دیدم هفت تا تماس از دست رفته دارم! مثل این که کار واجب داشت.

 

تماسو وصل کردم و گذاشتم در گوشم و گفتم:

 

– بله بابا؟

 

بابا شمرده شمرده و تهدید وار گفت:

 

– بابا؟

 

پلکی زدم!

 

– تو بابا مگه میشناسی! اصلا مگه بابا برات مهمه؟ توی عوضی اگه یک درصد خانوادت برات مهم بودن الان حال و روز من این نبود… الان من…

 

پرسدم وسط حرفش و گفتم:

 

– چی شده مگه؟

 

– چی شده؟ چی شده؟ همین الان، همین حالا دلیار، یه هولپیما میگیری و بر می گردی به همین خراب شده خودمون! سریع دلیار! سریع!

 

🎆HEALER

🖤#PART_885

 

 

پوزخندی زدم و گفتم:

 

– امر دیگه؟

 

داد کشید:

 

– امر دیگه و زهرمار! دختره خیره سر! برات بلیط میگیرم، الان سایت جلومه، از شیکاگو برات میگیرم به مقصد ترکیه، یدونه هم ترکیه میگیرم برات و خبرشو بهت میدم.

 

پوخندن غلیظ تر شد و گفتم:

 

– چشم پدر تو جون بخواه! کیه که عمل کنه….

 

داد زد:

 

– کثافت رذل عوضی! هیچ میدونی چه آتیشی به پا کردی؟ هیچ میدونی چه دردی انداختی تو جون من و فریدون؟

 

خندیدم و گفتم:

 

– سوختید نه؟ فکر کردید مم به همین سادگی خام میشم و بر می گردم ایران تا با اون بچه…. ازدواج کنم؟

 

🎆HEALER

🖤#PART_886

 

 

انقدر صدای دادش بلند بود که به سرفه افتاد:

 

– تو غلط می کنی نخوای با کسی غیر از رودین ازدواج کنی.. اونم با اون برادرِ…

 

نگران هنجره اش بودم، قبل از این که حرفشو کامل کنه و کار بیخ گیدا کنه. گفتم:

 

– هر کاری دلم بخواد می کنم! هر کاری!

 

داد زد:

 

– تو غلط می کنی…. گه میخوری تو! هر کاری رو می کنی که من گفتم، هر کاری رو میکنی که من بخوام!

 

با خودخواهی تمام گفتم:

 

– اخه چیکار میخوای بکنی هان؟

 

نذاشتم جوابی بده و دوباره گفتم:

 

– چیکار می کنی که باعث شه من این زندگی عالی ای که این جا دارم رو ول کنم و بیام زن اون الدنگ بشم؟

 

🎆HEALER

🖤#PART_887

 

 

خواست جواب بده که دوباره نذاشتم حرفی بزنه و گفتم:

 

– من شده خودمو بکشم، شده به خودم چاقو بزنم و بمیرم، گوش میدی مثلا بابا؟ حواستدبه حرفای من هست؟ دارم میگم حتی اگه تفنگ بذاری رو شقیقه من حاضرم بمیرم ولی کاری رو نکنم که تو میخوای!

 

– غلط کردی… با من بحث نکن!

 

– بحث می کنم! بحث می کنم تا بفهمی!

 

پوزخندی زدم و خودکارو محکم توی دستم درشو باز و بسته کردم و با نفرت گفتم:

 

– حرف من این که رودین بچه…..! بحث سر اینه که تو داری مجبورم می کنی! دیر فهمیدی من ادم زیر بار زور برو نیستم…

 

– زور نیست! لازمه دلیار!

 

با حرص گفتم:

 

– لازمه؟ برای من لازمه یا تو؟ یا تو و پولات؟

 

نمیذاشتم حرف بزنه! دوباره گفتم:

 

– من فروشی نیستم پدرجان! اتیکتو از روی من بکن!

 

🎆HEALER

🖤#PART_888

 

 

– دلیار گوش کن، بلند میشی همین الان میای ایران، با رودین عقد می کنی و بعد اگه رودین اجازه داد گورتو گم می کنی و بر می گردی همون امریکا! من حوصله بحث ندارم!

 

– منم حوصله چونه زدم ندارم! هیچ کاری نمیتونی انجام بدی تا الان بتونی منو برگردونی!

 

سکوت کردم و زل زدم توی چشماش!

چه پدر نمونه ای واقعا! دوباره گفت:

 

– چجوری میخوای نظرمو عوض کنی؟ هان؟ بلند میشی میای این جا؟ من خودمو گم و گور می کنم تا دستت بهم نرسه. به همین سادگی.

 

دوباره گفتم:

 

– یا شایدم معرفیم کنی به اینترپل. میدونی برام مهم نیست…

 

– چرت و پرت نگو….

 

– چذت و پرت نیسن،

 

عصبی گفت:

 

– حالا که دلت میخواد پی پرده اصل و اساس همه چیو بدونی باشه

.. فقط بدون!… فقط همین! رودین حودکشی کرده

 

🎆HEALER

🖤#PART_889

 

 

یخ زدم…

دست خودم نبود که شوکه گفتم:

 

– چی؟

 

عصبی گفت:

 

– رودین رگ دستشو زده، به خاطر توی احمق نادون رودین خودکشی کرده!

 

سرمو گرفتم بین دستام. دیلی نویسنده. درسته از رودین متنفر بودم، درسته همیشه توی دست و پام و روی مخم بود ولی بازم راضی به این نبودم که به خاطر من خودشو بکشه!

 

یعنی این قدر به من علاقه داشت؟ یعنی این قدر منو میخواست؟

 

این احمق توی هر چیزی شانس اورد بجز زندگی عشقیش! زندگی عشقیشو به برادرش باخت!

 

قبل از این که بابا باز بخواد حرف بزنه گفتم:

 

– خودتو خسته نکن! برو بیمارستان عیادت رودین و از طرف منم بهش کمپوت بده!

 

و گوشی رو قطع کردم!

 

🎆HEALER

🖤#PART_890

 

 

 

معطل نشدم و فورا زنگ زدم به فریدون. باید می فهمیدم چه اتفاقی افتاده.

رودین درسته آدم چندش و نچسبی بود اما خیلی وقت بود میشناختمش..

. به عنوان دوست خانوادگی نگرانش بودم.

 

کیت با چشمای متعجبش به منی که فارسی حرف می زدم خیره شده بود.

جوابی نداشتم که بهش بدم و توضیحی هم نبود!

 

– دلیار؟

 

نه سلامی کردم و نه احوالی پرسیدم. مستقیم رفتم سر اصل مطلب:

 

– بابام چی میگه؟

 

گیج جواب داد:

 

– چیو بابات چی میگه؟

 

عصبی گفتم:

 

– رودین چش شده؟

 

دم عمیقی گرفت و کلافه گفت:

 

– چیزی نشده! رودین رگای دستشو زده! درواقع بهتره بگم خراش داده تا یکم خون بیان! خوبی تو عمو؟ چیکار می کنی؟

 

🎆HEALER

🖤#PART_891

 

 

 

شت!

من خرو بگو چقدر نگران شدم!

با حرص گفتم:

 

– دفعه بعد اگه خواست به خاطر من خودشو بکشه بفرستش این جا تا بهش یاد بدم چجوری باید تیغو بکشه که بمیره! نه این که فقط روش خط بندازه!

 

در دفاع از پسرش گفت:

 

– تو رو خیلی دوست داشت آخه…

 

حرصی گقتم:

 

– توجیح بدیه! من چهارده سالم که بود این کارو کردم! حتی بخیه هم نخورد! به اون پسر احمقت بگو خودشو جمع کنه و برای جلب توجه من بچه بازی در نیاره!

 

دست خودم نبود که گفتن:

 

– بهش بگو این طوری بدتره! این طوری با جربزه و جنم داداشش مقایسه اش می کنم و این مقایسه اصلا نتیجه خوبی نداره!

 

🎆HEALER

🖤#PART_892

 

 

 

درمونده گفت:

 

– دلیار!

 

حرصی گفتم:

 

– با این تربیت کردنت ریدی فریدون! یه بچه ننه بی مصرف لوس تحویل جامعه دادی که حتی بلد نیست جوون مردانه بجنگه!

 

هیچ وقت تاحالا باهاش اسن طوری حرف نزده بودم و انی قدر زیر سوالش نبرده بودم!

ادامه دادم:

 

– یکی رو پرت کردی بیرون و اون یکی رو شبیه کونیا بار آوردی! اسم خودتم گذاشتی پدر! چقدر تو بدبختی….

 

با بغض گفت:

 

– من به اندازه کافی از خودم حرف میخورم تو دیگه بس کن دلیار!

 

جیغ زدم:

 

– برام مهم نیست! تقصیر توعه! تو زندگی مارو به گه کشیدی! داری همچنان هم می کشی!

 

شمرده شمرده گفتم:

 

– من کلاهمم از این به بعد سمت شما و بچه هات بیوفته نمیام بردارم! دمتونو بذارید روی کولتون و از شهر ما، از خانگاده ما گورتونو گم کنید.

من این قدر مار خوردم که افعی شدم!

 

و دیگه نذاشتم حرف بزنه و گوشی رو قطع کردم!

پرتش کردم روی میز روی نتا و به کیت گفتم:

 

– صحبت کردن با خانواده تخمی ترین کار دنیاست!

 

🎆HEALER

🖤#PART_893

 

 

 

پرسید:

 

– عادل چرا باهات قهره؟

 

زدم به در شوخی و گفتم:

 

– عادل ما چشمتو گرفته؟

 

حرصی گفت:

 

– باز چی شده دختر؟ میدونی چقدر دیگه به مرایم مونده؟

 

بی خیال گفتم:

 

– عادل دون ژوانه! بهش اعتماد نکن. عاشقشم نشو! تیپی که اون بپسنده نیستی….

 

گفت:

 

– زر نزن دلیار! خودت و داداش عتیقه ات برید به جهنم. میگم تو چرا این قدر آنرمالی؟

 

زدم به در بیخیالی:

 

– آنرمال؟ نیستم! من کاملا نرمالم!

 

بی پروا گفت:

 

– گه خوردی!

 

🎆HEALER

🖤#PART_894

 

 

 

خندیدم و گفتم:

 

– منم دوستت دارم عزیزم!

 

لب زد:

 

– عادل بهم گفت خونتون خیلی ریخته بهم!

 

سری تکون دادم و گفتم:

 

– برام مهم نیست!

 

گفت:

 

– بهم گفت یه نفر حسابی ریخته همه چیزو بهم و خداکنه دلیار طاقت بیاره!

 

زدم زیر دستش و گفتم:

 

– طاقت چی بابا! بیا روی این قطعه لعنتی کار کنیم.

 

ولی خودم می دونستم چه جهنمی درونم به پاست… یه پخ میخواستم تا بزنم زیر گریه!

 

و اون پخ هم سریع از راه رسید!

 

– سلام دلیار….

 

 

 

🎆HEALER

🖤#PART_895

 

 

 

سلام جیمز…

 

رو کرد به کیت و بعد از این که سلام کرد گفت:

 

– اوضاع چطور پیش میره؟

 

چرا از کیت می پرسید؟ من این جا دست خر بودم؟ دفعه قبل بهم گفته بود کارای منو رسما اون داره انجام میده، شاید این کارش یه تیکه درست حسابی بود!

کیت با رضایت تمام گفت:

 

– عالیه. دلیار نتا رو به دستم رسونده و دوتایی داریم روش کار می کنیم.

 

موشکافانه بهم نگاه کرد، یادم نرفته بود بهم تیکه انداخت که هیچ کدوم از کارامو خودم انجام نمیدم و یه آهنگساز تقلبیم!

 

– خیلی خوشحالم که اینو میشنوم!

 

پشت چشمی براش نازک کردم! جیمز خندید و گفت:

 

– اومدم خبر بدم دلیار تا روز مراسم میتونه نیاد این جا و توی خونه اش روی آهنگ مراسم کار کنه.

 

معترض گفتم:

 

– من دوست دارم این جا باشم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ارکان

خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان…
رمان کامل

دانلود رمان خدیو ماه

خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در…
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
17 روز قبل

ممنونننننن قاصدک جانننننن پارت عالییییی بود🙏🙏😍😍😍

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x