۲ دیدگاه

رمان هیلیر پارت 185

4.6
(36)

 

 

 

 

بی رودرواسی گقت:

 

– کمپانی دوست نداره تو این جا باشی! ازت انتظار داریم بری خونه و از این فرصت استثنایی که معمولا بهذهیچ کس ننیدیم نهایت استفاده رو ببری و بشینی درست و حسابی برای مراسم آماده بشی…

 

حرصی گفتم:

 

– اخرش که من قرار نیست اون کاپو ببرم!

 

اخمی کرد و گفت:

 

– اخرش هرچی که باشه ما ازت یه کار با کیفیت میخوایم که تو رو تا سه نفر برتر ببره!

 

از این که خبر داشت برنده مشخص شده متعجب نشدم. احتمالا ویل بهش گفته بود، جیمز شخص مهمی یود و باید در جریان قرار می گرفت.

 

خواستم حرف بزنم و اعتراض کنم کا عقب گرد کرد و رفت…

اینم از پخ!

زدم زیر گریه…

نمیخواستم برم خونه!

 

**

 

– نوا عزیزم، این جا رو ببین، دقیقا توی اوج آهنگ باید این نتا رو بزنی، به غیر از اوج بقیه جاها یه ریتم مشابه داره…

 

سری تمون داد و شروع کرد به زدن که صداش با صدای گوشی من قلطی شد…

 

لوک بود! قرار بود بهم زنگ بزنه برای یه کار مهم. قبلش بهم پیام داده بود.

 

🎆HEALER

🖤#PART_897

 

 

 

به نوا اشاره کردم ادامه بدع و ازش و ازش فاصله گرفتم و گفتم:

 

– چیه؟

 

– سلام دلیار! تا یک ساعت دیگه باید بری مزون … برای پرو لباست.

 

مغزم یهو جرقه زد… گفتم:

 

– صبرکن ببینم… این مزون که مال دیوره! شما لباس منو دادین یه خیاط معروف طراحی کنه؟

 

بی اهمیت گفت:

 

– اره و ازت میخوام تا حدود یک ساعت دیگه اون جا باشی…

 

مغزم سوت می کشید… پرسیدم:

 

– این لباس چقدر قراره برای کمپانی آب بخوره؟

 

با حالت چندشی گفت:

 

– خیلی زیاد. تو کار به ای این کارا نداشته باش هانی!

 

انقدر سگ بودم که دیگه بحث نکردم و گوشی رو قطعش کردم…

هیاهوی بسیار برای هیچ بود این کار!

 

🎆HEALER

🖤#PART_898

 

 

 

میلیونی خرج می کردن و من می دونستم با نوشته های دبیرستانم حتی تا ده نفر اولم نمیرم چه برسه به سه نفر…

 

با اعصاب خراب برگشتم پیش نوا.

سر و کله زدن با این بچه ها خیلی راحت تر از سر و کله زدن با آدم بزرگایی بود که منو نمی فهمیدن!

 

از وقتی مجبورم کرده بودن نمونم توی خونه و به خیالشون تموم تمرکزمو بذارم روی اهنگ جشنواره ام حتی یک -ثانیه هم توی خونه نمونده بودم!

 

خونه اگر می موندم از فکر و خیال دیوونه می شدم…

 

زدن نوا که تموم شد با لبخند براش دست زدم و گفتم:

 

– این شد یه قطعه درست حسابی! آفرین عزیزم…

 

با غرور بلند شد و تعظیم کرد که باعث شد از خنده ریسه برم.

نوا از همه شاگردام باحال تر. و با استعداد تر بود! این بچه یه چیزی می شد حتما!

 

از خونه اشون که زدم بیرون تاکسی گرفتم که برم طرف مزون. خدا رو شکر که صبحش رفته بودم حمام…

به محض این که رسیدم دیدم یه تکاپوی عجیبی توی مزونه…. هر کی می رفت یه طرف و هر کسی یه چیزی دستش بود…

منو که دیدن همه برگشتن طرفم و همهمه بیشتر شد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…
رمان کامل

دانلود رمان کاریزما

    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که…
رمان کامل

دانلود رمان ارکان

خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان…
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
9 روز قبل

ممنون قاصدک جان بابت این پارت چرا این روزا اینقدر کم پارت میذاری دخترم

خواننده رمان
پاسخ به  خواننده رمان
9 روز قبل

پارت گذاری خیلی کم شده
آیا حال ادمین خوبه؟مشکلی پیش نیومده؟

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x