رمان هیلیر پارت ۱۳۰

4.5
(81)

 

 

– بدو بغلم! بدو بدو!

 

واقعا سرخ شده بودم! دیشب اتاق نیمه تاریک بود، الان هزارتا چراغ این جا روشن بود! دستشو گرفتم و سریع توی وان پناه بردم به آغوشش و اونم جفتمونو کشید زیر کفا!

سرمو توی گودی گردنش پنهان کردم و با خنده لب گزیدم.

تنم کامل توی آغوشش جا شده بود.

رویین با خنده گفت:

 

– کاپ قهرمانی ادا تنگا رو از آن خودت کردی!

 

با خنده سرمو بیشتر تو بغلش قایم کردم و گفتم:

 

– بیشعور! دیشب نیمه تاریک بود! بعدشم هورنی بودن زده بود به چشمام! الان فرق داره.

 

روی موهامو بوسید و گفت:

 

– توی نور زیبا تری!

 

توی بغلش آروم گرفتم و غرق آرامش شدم. کلا رویین منبع آرامش بود! انگار هزار سال بود مشناختمش! انگار سالهای سال توی آغوشش زندگی کرده بودم. اشنا بود برام، انگار گمش کرده بودم و حالا بلاخره پیدا شده بود.

پرسید:

 

– ناراحت میشی یکم راجع به مدیا حرف بزنم؟

 

 

 

 

سر بلند کردم و زل زدم توی چشماش، موهاشو کامل بسته بود تا خیس نشه خودم براش بسته بودم، خودش بلد نبود تمیز ببنده.

گفتم:

 

– اگه ازش تعریف کنی آره!

 

اخمی کرد و گفت:

 

– برای چی باید از اون زنیکه تعریف کنم آخه!

 

با خنده گفتم:

 

– آخیش! دلم خنک شد! بگو.

 

دم عمیقی گرفت و گفت:

 

– میدونم خوشت نمیاد اما دیشب با مدیا مقایسه ات کردم. نا خودآگاه بود! دست خودم نبود…

 

گفتم:

 

– قبلا هم این کارو کردی، نوتلا و خون… یادته؟

 

🎆HEALER

🖤#PART_660

 

 

 

سری تکون داد و گفت:

 

– یادمه. دیشب هر لحظه منتظر بودم دل آ… هر ثانیه اشو…

 

– منتظر چی؟

 

آهی کشید و زل زد توی چشمام و صادقانه گفت:

 

– که مثل مدیا رفتار کنی… منو ببندی به تخت، لبمو گاز بگیری، ناخناتو فرو کنی توی تنم…میدونی من به شکل دیفالت توی مغزم جا افتاده بود که سکس این طوریه… فکر می کردم دخترا از این چیزا خوششون میاد. فکر می کردم مشکل منم که این طوری اذیت میشم.

 

دلم براش خون بود. لعنت به مدیا. لب زدم:

 

– بخدا ببینمش پاره اش می کنم که این کارو باهات کرده.

 

آروم گفت:

 

– تو مثل حریری دل آ… حتی اگر بخوای هم نمیتونی آسیب برسونی. جواب نوازشو با نوازش بیشتر میدی، جواب بوسه رو با بوسه… حواسم بود دیشب تک تک زخمامو بوسیدی. حواسم بود که حواست بهم بود! حواسم بود که دیشب نگرانم بودی! فکر نکن نفهمیدم! مراقبم بودی، نگران بودی زخمایی که مدیا ده سال پیش به روحم زده دیشب سر باز کنن…

 

دستمو گرفت و گذاشت روی یکی از زخمای گردنش و گفت:

– خواستم بگم دیشب همه اینا رو دوباره پانسمان کردی! این بار اصولی، اساسی، جوری که واقعا خوب بشن! دلیار، حالم باهات خیلی خوبه! بعد از سی سال زندگی بلاخره حالم خوبه.

 

🎆HEALER

🖤#PART_661

 

 

 

گونشو نرم بوسیدم و گفتم:

 

– دیگه تموم شد رویین. حالا وقتشه دیگه کامل مدیا رو بندازی دور و همه چیزو با من از نو شروع کنی. میخوام کمکت کنم همه چیزو از زاویه دید من ببینی. میخوام همه اولین بارایی که با مدیا تجربه کردی رو یه بار دیگه با من بفهمی… میخوام یه کاری کنم که عاشق زندگی کردن بشی. میخوام بهت بفهمونم هر لحظه و هر ثانیه به جای این ده سالی که از خودت نفرت داشتی، خودتو دوست داشته باشی. میخوام بهت بفهمونم زندگی یعنی چی رویین.

 

لبخند تلخی زد و گفت:

 

– واقعا از خودم متنفر بودم.

 

یکی از زخمای سینه اشو بی حواس لمس کردم و گفتم:

 

– نمیتونی تصور کنی من چقدر الان دوستت دارم. بیشتر از اون ده سالی که از خودت متنفر بودی! بیشتر از هر کسی که توی زندگیت بوده و هست. رویین تو شدی برام با ارزش ترین آدم زندگیم. حتی بالا تر از عادل! باور می کنی یا نه ولی تو قشنگ ترین چیزی هستی که توی زندگیم تا حالا بدست آوردم.

 

دستمو از روی سینه اش برداشت و گرفت بین دوتا دستاش و نوازش وار روی دستمو لمس کرد و گفت:

 

– دل آ هیچ کس رغبت نمی کرد تو پادگان حتی بیشتر از ده ثانیه نگاهشو به زخمای تنم بندازه. این قدر نفرت انگیز و حال بهم زن بودم. تو کار همیشه اته لمس این زخما… همین برای این که بهم ثابت بشه چقدر منو دوست داری کافیه.

 

صادقانه گفتم:

 

– حال بهم زن و نفرت انگیز؟ نه! اولین باری که دیدم چقدر تنت پر از جای زخمه به این فکر کردم که چقدر ترسناکی! به این فکر کردم که با اون همه زخم قلوه کن شده چقدر ابهت داری!

 

🎆HEALER

🖤#PART_662

 

 

خندیدم و گفتم:

 

– الان به نظرم این زخما واقعا جذابت کردن! انگار یه قسمت از شخصیتت شده باشن. انگار همین زخمان که تو رو رویین کردن.

 

خندید، سر شونه امو بوسید و گفت:

 

– سلیقه ات واقعا مزخرفه عزیزم!

 

با عشق نگاهش کردم و گفتم:

 

– چند هفته پیشو یادت میاد؟ میخواستی منو پاره کنی! می خواستی منو بکشی! همش دنبال راه حل می گشتی منو دک کنی تا گورمو از جنگلت گم کنم. داد می کشیدی و فحش می دادی، تهدید می کردی و وسایلمو میشکستی. میخواستی این خونه رو روی سر من خراب کنی.

 

با شیطنت گفتم:

 

– الان بهم میگی عزیزم! الان شدم دل آت… از یه پلنگ نر تبدیلت کردم به یه گربه خونگی!

 

عمیق نگاهم کرد و گفت:

 

– این پلنگ نر فقط برای تو این طوریه.

 

اخمی کردم و گفتم:

 

– خیلی خوبه! چون توی یه مدت خیلی کم، در حد دو ساعت، حدود پنج هزارتا خاطرخواه پیدا کردی آقای رویین خان!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 81

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان نهلان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
3 ماه قبل

مرررررسیی قاصدک جوووونم😘

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x