رمان هیلیر پارت ۱۶۵

4.3
(58)

 

🖤#PART_801

 

 

 

لبخند نشست روی لبم…

آثار نبودن دلیار از چند ساعت قبل از نبودنش شروع شده بود…

 

جنون!

صدای اون آشغال بود!

داشت به ریش من می خندید!

 

تکیه دادم به پشتی کاناپه و لباس دلیارو گرفتم توی دستم… خیره شدم به سقف و سوراخایی که توش بود…

 

جلوی همین کلبه لعنتی دلیار منو بوسیده بود… بوسه ای که باهاش یه تیکه از روح خودش رو هم توی جسم من دمید…

بارون می اومد… اولین باری که تونستم رنگی ببینمش کل زمین و زمان خاکستری شده بود…

 

صدای آواز خوندنشو تو پس زمینه ذهنم میشنیدم…

 

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد…. انگار نه از یه شهر دور، که از همه دنیا میاد…

 

کاش می شد دور صداش بگردم!

 

آخ دلیار …

چرا هر کی میخواد بره باید از من رد شه؟

حتی تو! حتی تویی که عابر نبودی…

 

🎆HEALER

🖤#PART_802

 

 

 

یادم اومد این تقدیر منه…

یادم اومد این پیشونی نوشتمه…

همه باید از من میگذشتن…

پدرم، مادرم، تو دلیار… تو! تویی که همه کسمی! حتی توهم باید ازم بگذری!

 

یاد اون روزی افتادم که باهم رفتیم دریا… دلیار می گفت زشته ده دقیقه تا دریا فاصله داشته باشیم و نریم اونجا و باهم خاطره نسازیم….

 

رفتیم به یه اسکله متروکه. بهش گفتم من خیلی شبیه این اسکله ام! منو ساختن برای رفتن! برای این که همه از روم رد بشن وبرن. دلیار از پشت بغلم کرد و گفت از بچگی ارزو داشته روی یه اسکله خونه بسازه!

اون روز به حرفش خندیده بودم و حالا آرزو می کردم ای کاش خونه اشو روی این اسکله لعنتی می ساخت! کاش این منِ لعنتیِ متروکو آباد می کرد.

 

اون روز تموم تنم چشم شد و دو ساعت بی وقفه دلیارو نگاه کردم که با یه مایو دو تیکه دراز کشید روی شنا و آفتاب گرفت. بهش گفته بودم حق نداره پوستشو تیره کنه و گفته بود یه لایه ضخیم ضد آفتاب روی پوستشه.

راست می گفت، پوستش به همون روشنی ای بود که من عاشقش بودم.

 

– داره میره بیچاره! داره ولت مثل سگ ولت می کنه.

 

با عصبانیت داد کشیدم:

 

– آره داره میره! داره میره! میدونم! خفه شو! خفه شو!

 

و اولین چیزی که دم دستم بود رو پرت کردم سمت در… دیر فهمیدم چی بوده… دیر…

وقتی فهمیدم زانوهام خم شد و نشستم روی زمین! لعنت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 58

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ماهی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی و برگشت به تهران، ماهی به…

دانلود رمان شاه_صنم 4.2 (11)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی…

دانلود رمان شاه_مقصود 4.2 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده زیبا که قبلا ازدواج کرده و…

دانلود رمان تاروت 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
28 روز قبل

خیلی خوبه روزی دو پارت😂

camellia
28 روز قبل

خیلی خوبه ها که زود به زود پارت داریم 😊🤗دستت درد نکنه قاصدک خانم جونم😍😘ولی قبلا پارتا طولانی نبود!?

خواننده رمان
28 روز قبل

قاصدک جان این مدیرتون چرا چواب نمیده رمانای اشتراکی رمان دونی پارت بیاد نمیتونم بخونمشون چون رمز عبورم تایید نمیشه به فاطمه خانم هم نمیتونم پیام بدم

خواننده رمان
پاسخ به  قاصدک .
28 روز قبل

اشتراکم که تموم شده تو رمان وان هم تموم شده ولی ورود رو که کلیک میکنم مشخصاتم تایید میشه و رمانای اشتراکی رو میخونم از دیروز که گوشیمو آبدیت کردم دیگه رمان دونی تاییدم نمیکنه

خواننده رمان
پاسخ به  خواننده رمان
28 روز قبل

ولی اینجا فوری تایید شد حالا رمان دونی شده مثل قبلا که تو سایت رمان وان نمیتونستم وارد شم برا کامنت گذاشتن😧

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x