الهی بگردم!
گفتم:
– برای چی؟
چشماش دوباره برای یه لحظه ترسناک شد و جواب داد:
– اضافه خدمت، اخراج، زندان، اسلحه،فحش، مرگ و تیر اندازی و این که به کجا شلیک کنی تا طرفت درجا بمیره خندیدن نداره!
از جوابش ترسیدم.
برای این که دوباره اعصابش تخماتیک نشه سریع بحثو عوض کردم و گفتم:
– ببین پسرم! به کسی که دوست داشتنیه، آدم میخواد بغلش کنه و بچلونه… یا بهتر بگم فشارش بده میگن گوگولی! کیوت!
دوباره گیج نگاهم کرد و گفت:
– کجاشو فشار بده؟ چرا باید آدم کسیو که دوست داشتنیه فشار بده؟
میدونست وقتی این طوری میشه چقدر جذبش میشم؟ نقطه ضعفمو فهمیده بود حتما!
با حوصوله جواب دادم:
– ببین از شدت دوست داشتنه! نمیخوایم بهش اسیب برسونیم، فقط میخوایم از بس دوستش داریم یه جورایی توی خودمون حلش کنیم! یه همچین حسی!
بعد با احتیاط گفتم:
– میترسم رم کنی وگرنه بغلت می کردم و میچلوندمت که قشنگ منظورمو بفهمی!
اخطار داد:
– بمون سر جات!
دست به سینه شدم و مثل سگ دروغ گفتم:
– معلومه که میمونم! دوست داشتنی نیستی که بخوام بچلونمت!
در واقع همین که این طوری گیج و گوگولی ازم می پرسید گوگولی یعنی چی دلم می خواست انقدر محکم فشارش بدم که جونش دربیاد!منتها نمیشد به خودش بگم!
پررو میشد !
حس کردم دیگه حرفی نمونده که بخواد باهام بزنه. حس کردم الانه که بلند شه بره برای این که جلوگیری کنم از رفتنش گفتم:
– میخواستی باهام منطقی حرف بزنی
گفت:
– میخواستم باهات به زبون آدمیزاد صحبت کنم که جل و پلاستو جمع کنی و از جنگل من بری!
از صراحتش خندم گرفت. گفتم:
– من که بهت میگم جانم… من که به حرفات می خندم… من که بغلت می کنم و انقدر نازت میکنم تا خوابت ببره… من که جیک و جیک میکنم برات! دلت میاد برم؟
وقتی دیدم داره پوکر نگاهم می کنه فهمیدم واژه لاس براش تعریف نشده!
گفتم:
– اوه ببین! فراموش کن چی گفتم! بذار منم منطقی و به زبون آدمیزاد بهت بگم! من از این جا نمیرم به هزاران دلیل. یکی این که عاشق جاها و چیزای دست نخورده و بکرم…
معنادار نگاهش کردم ولی اصلا نفهمید!
به خاطر این که بیشتر خودمو احمق جلوه ندم گفتم:
– یه دلیل بزرگش اینه که من یه پیانیستم و صداش همه رو اذیت می کنه پس ناچارم! و دلیل بزرگ دیگش هم اینه که من برای کمپانی دیزنی… که احتمالا نمیدونی چیه کار می کنم و براشون اهنگسازی می کنم! و بهشون قول دادم تا سه ماه آینده بهشون موزیک متن و موزیک پایانی رو تحویل بدم و هیچ جا مثل این جا اون شخصیت آهنگساز منو تحریک نمی کنه!
لال شدم و اجازه ندادم لبام با گفتم ” دلیل آخرشم تویی” رسوام کنن!
رویین جواب داد:
– نتونستی قانعم کنی!
خب به نازنین تخمدانم!
رویین از جا بلند شد و گفت:
– پس همه چیز طبق برنامه سابقمونه! میری! یا میتونی تشریفت رو ببری! میتونی این جا رو ترک کنی! حتی میتونی گورتو گم کنی!
پوکر گفتم:
– گزینه دیگه ای نداری؟
یه قدم رفت عقب و با نیشخند گفت:
– گم هم میتونی بشی! کاملا حق انتخاب داری!
و بعد پشتشو بهم کرد و ازم دور شد…
قبل از این که خیلی بخواد ازم دور بشه گفتم:
– هی رویین؟
برگشت سمتم. با لبخند گفتم:
– هر وقت حالت بد شد، یا دلت برای بلک سوان تنگ شد بیا پیش خودم.
یه نگاه عجیب غریب دیگه بهم انداخت و رفت…
حال خیلی خوبی داشتم.
از این که باهاش مسالمت آمیز حرف زده بودم و باهام درد و دل کرده بود خوشحال بودم.
**
– اومدی ریدی تو جمع گرم و مهربون خانوادگیمون و رفتی دلیار خانم!
خدا ازت نگذره بابا یه چشمش اشکه یه چشمش خون!
یه گیلاس پرت کردم سمتش و گفتم:
– چقدر تو خوشمزه ای مرتیکه جان!
عادل با خنده چشمکی زد و گفت:
– والا بخدا! جواب قلب ضعیف و بیمار ثمر خانومو کی میخواد بده؟
پغ زدم زیر خنده. ثمر دوست دختر بابا بود که به تازگی ازش رونمایی کرده بود! خیلی هم لوس و از خود راضی تشریف داشت و من و عادل همیشه مسخرش می کردیم.
اما پشت این بگو بخندامون یه حقیقت زشت و کپک زده وجود داشت…
بابا و مامان بعد از این که اون طوری از مراسم خاستگاری فرار کردم و اومدم این جا اصلا براشون مهم نبود کجام و چیکار می کنم
اصلا نپرسیده بودم این دختر چی شد پس؟ زندست… مرده… کجاست اصلا؟!
سلام میشه pdf کامل رمان رو بزارین
سلام انلاینه فایل نداره