رمان هیلیر پارت ۵۱

4.8
(35)

 

 

 

 

 

الهی بگردم!

گفتم:

 

– برای چی؟

 

چشماش دوباره برای یه لحظه ترسناک شد و جواب داد:

 

– اضافه خدمت، اخراج، زندان، اسلحه،فحش، مرگ و تیر اندازی و این که به کجا شلیک کنی تا طرفت درجا بمیره خندیدن نداره!

 

از جوابش ترسیدم.

برای این که دوباره اعصابش تخماتیک نشه سریع بحثو عوض کردم و گفتم:

 

– ببین پسرم! به کسی که دوست داشتنیه، آدم میخواد بغلش کنه و بچلونه… یا بهتر بگم فشارش بده میگن گوگولی! کیوت!

 

دوباره گیج نگاهم کرد و گفت:

 

– کجاشو فشار بده؟ چرا باید آدم کسیو که دوست داشتنیه فشار بده؟

 

میدونست وقتی این طوری میشه چقدر جذبش میشم؟ نقطه ضعفمو فهمیده بود حتما!

با حوصوله جواب دادم:

 

– ببین از شدت دوست داشتنه! نمیخوایم بهش اسیب برسونیم، فقط میخوایم از بس دوستش داریم یه جورایی توی خودمون حلش کنیم! یه همچین حسی!

 

 

بعد با احتیاط گفتم:

 

– میترسم رم کنی وگرنه بغلت می کردم و میچلوندمت که قشنگ منظورمو بفهمی!

 

اخطار داد:

 

– بمون سر جات!

 

دست به سینه شدم و مثل سگ دروغ گفتم:

 

– معلومه که میمونم! دوست داشتنی نیستی که بخوام بچلونمت!

 

در واقع همین که این طوری گیج و گوگولی ازم می پرسید گوگولی یعنی چی دلم می خواست انقدر محکم فشارش بدم که جونش دربیاد!منتها نمیشد به خودش بگم!

پررو میشد !

 

حس کردم دیگه حرفی نمونده که بخواد باهام بزنه. حس کردم الانه که بلند شه بره برای این که جلوگیری کنم از رفتنش گفتم:

 

– میخواستی باهام منطقی حرف بزنی

 

گفت:

 

– میخواستم باهات به زبون آدمیزاد صحبت کنم که جل و پلاستو جمع کنی و از جنگل من بری!

 

از صراحتش خندم گرفت. گفتم:

 

– من که بهت میگم جانم… من که به حرفات می خندم… من که بغلت می کنم و انقدر نازت میکنم تا خوابت ببره… من که جیک و جیک میکنم برات! دلت میاد برم؟

 

وقتی دیدم داره پوکر نگاهم می کنه فهمیدم واژه لاس براش تعریف نشده!

 

 

گفتم:

 

– اوه ببین! فراموش کن چی گفتم! بذار منم منطقی و به زبون آدمیزاد بهت بگم! من از این جا نمیرم به هزاران دلیل. یکی این که عاشق جاها و چیزای دست نخورده و بکرم…

 

معنادار نگاهش کردم ولی اصلا نفهمید!

به خاطر این که بیشتر خودمو احمق جلوه ندم گفتم:

 

– یه دلیل بزرگش اینه که من یه پیانیستم و صداش همه رو اذیت می کنه پس ناچارم! و دلیل بزرگ دیگش هم اینه که من برای کمپانی دیزنی… که احتمالا نمیدونی چیه کار می کنم و براشون اهنگسازی می کنم! و بهشون قول دادم تا سه ماه آینده بهشون موزیک متن و موزیک پایانی رو تحویل بدم و هیچ جا مثل این جا اون شخصیت آهنگساز منو تحریک نمی کنه!

 

لال شدم و اجازه ندادم لبام با گفتم ” دلیل آخرشم تویی” رسوام کنن!

رویین جواب داد:

 

– نتونستی قانعم کنی!

 

خب به نازنین تخمدانم!

رویین از جا بلند شد و گفت:

 

– پس همه چیز طبق برنامه سابقمونه! میری! یا میتونی تشریفت رو ببری! میتونی این جا رو ترک کنی! حتی میتونی گورتو گم کنی!

 

پوکر گفتم:

 

– گزینه دیگه ای نداری؟

 

یه قدم رفت عقب و با نیشخند گفت:

 

– گم هم میتونی بشی! کاملا حق انتخاب داری!

 

و بعد پشتشو بهم کرد و ازم دور شد…

 

 

 

قبل از این که خیلی بخواد ازم دور بشه گفتم:

 

– هی رویین؟

 

برگشت سمتم. با لبخند گفتم:

 

– هر وقت حالت بد شد، یا دلت برای بلک سوان تنگ شد بیا پیش خودم.

 

یه نگاه عجیب غریب دیگه بهم انداخت و رفت…

حال خیلی خوبی داشتم.

از این که باهاش مسالمت آمیز حرف زده بودم و باهام درد و دل کرده بود خوشحال بودم.

 

**

 

– اومدی ریدی تو جمع گرم و مهربون خانوادگیمون و رفتی دلیار خانم!

خدا ازت نگذره بابا یه چشمش اشکه یه چشمش خون!

 

یه گیلاس پرت کردم سمتش و گفتم:

 

– چقدر تو خوشمزه ای مرتیکه جان!

 

عادل با خنده چشمکی زد و گفت:

 

– والا بخدا! جواب قلب ضعیف و بیمار ثمر خانومو کی میخواد بده؟

 

پغ زدم زیر خنده. ثمر دوست دختر بابا بود که به تازگی ازش رونمایی کرده بود! خیلی هم لوس و از خود راضی تشریف داشت و من و عادل همیشه مسخرش می کردیم.

 

اما پشت این بگو بخندامون یه حقیقت زشت و کپک زده وجود داشت…

بابا و مامان بعد از این که اون طوری از مراسم خاستگاری فرار کردم و اومدم این جا اصلا براشون مهم نبود کجام و چیکار می کنم

اصلا نپرسیده بودم این دختر چی شد پس؟ زندست… مرده… کجاست اصلا؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sanan hasanizadeh
1 سال قبل

سلام میشه pdf کامل رمان رو بزارین

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x