رمان هیلیر پارت ۷۶

4.4
(87)

 

 

 

با صدایی که خودمم به زور میشنیدم پچ پچ وار گفتم:

 

– پیدامون میکننن … مطمئنم! تو رو می کشن و بعد چون من شاهد قتل تو بودم منو هم می کشن! هیچ کسی هم نمی فهمه من این جا مردم… تنها میمیرم!

 

مثل خودم آروم گفت:

 

– نمیمیری! نمیذارم!

 

نالیدم:

 

– تو خودت همون ثانیه اول میمیری. چجوری قراره وقتی مردی نذاری منو بکشن… اخه چطوری… من… من نمیخوام بمیرم! نه این طوری مثل یه جاسوس! نه این طوری تو خفا و بی خبری…

 

می لرزیدم و هیستریک اینا رو می گفتم. دست خودم نبود. اون قدر شدید می لرزیدم که صدای برخورد دندونام بهم می اومد.

 

یه دفعه رویین صورتمو گرفت بین دستاش و گفت:

 

– دلیار…

 

نمیتونستم تمرکز کنم. اشکام می ریخت روی گونم و اصلا کنترلی روی خودم نداشتم. بیرون صدای حرف زدن می اومد و بالا پایین رفتن بی وقفه سربازا از پله ها.

اما با کاری که یه دفعه ای رویین انجام داد رسما لال شدم!

 

 

 

یه ان خودمو توی یه جای گرم دیدم…

توی یه فضای تنگ….

صدای تپشای بی وقفه قلبش رو زیر گوشم میشنیدم. گرمای سینه برهنش پوست صورتم رو می سوزوند.

عطر لعنتی تنش تموم بینیم رو پر کرده بود.

صدای لعنتی و بمش رو از فاصله خیلی نزدیک شنیدم:

 

– هیشششش! نمیذارم کسی بهت آسیبی برسونه… نترس دل آم…

 

ماتم برد…

چقدر ذهنم توهم می زد! چرا فکر می کردم رویین آخر اسمم میم آورده؟

چرا فکر می کردم دل آ ی رویینم؟ چرا این قدر احمق بودم من؟

 

دستاش نرم نرم نشست روی موهام و پچ پچ کرد:

 

– افرین دختر! بهم اعتماد کن! نمیذارم هیچ بلایی سرت بیاد!

 

نه نه تو رو خدا رویین. فقط یه بار دیگه بگو منو چی صدا کردی؟

فقط یه دفعه!

بار اول خیلی آروم بود و مثل یه توهم… یه بار دیگه بگو… خواهش می کنم.

 

اما رویین نمیتونست خواهشای دلمو بشنوه.

خودمم ناتوان تر از این حرفا بودم که بخوام حرف بزنم

 

 

 

دستاش رفت لا به لای موهام و کلیپسمو باز کرد. بی صدا گذاشتش یه کناری و بعد آروم تموم موهامو پخش کرد روی شونه ام….

مثل مسخ شده ها سرشو فرو کرد بین موهام و عمیق بو کشید….

 

داشت دیوونم می کرد! داشتم روانی می شدم.

 

هر کسی دیگه ای این کارو باهام می کرد می گفتم قطعا از روی علاقه اشه ولی رویین!؟

یه مرد نظامی با زخمای قلوه کن شده روی تنش، با اون همه نفرت توی چشماش وقتی بهم نگاه می کنه…

از این کارای چنین آدمی چه برداشتی می تونم بکنم؟

 

– موهات لعنتی موهات…

 

اون قدری آروم شده بودم که نه تنها دیگه نمی ترسیدم بلکه سرریز شده بودم از امنیتش و دیگه برام مهم نبود یه گردان سرباز دنبال مان تا تیکه و پاره امون کنن!

پرسیدم:

 

– موهام چی؟

 

یه طره موهامو گرفت توی دستش و نوازش کرد و لب زد:

 

– خیلی بلنده، خیلی نرم، خوش بو، موهات انگار متعلق به این دنیا نیست دلیار…

 

 

 

خیلی خوب بلد بود ارومم کنه. فکر کنم رگ خوابمو فهمیده بود و می دوسنت چقدر ساده مسخ میشم.

 

دیگه هیچ استرسی نداشتم. اصلا به جهنم! بذار پیدامون کنن، بذار بکشنمون! اصلا دیگه مهم نیست…

مهم منم و مردی که یه زمانی غیر قابل نفوذ بود ولی من الان توی آغوششم!

مهم رویین بود و من!

 

دم عمیقی گرفتم و پرسیدم:

 

– موهای مدیا بلند نبود؟

 

یهویی صداش خشک و بی انعطاف شد و گفت:

 

– یه طرف موهاشو می تراشید. اون طرفشم سه چهارسانت بود. ده سال پیش همه موهاشو سفید کرده بود. روی گردنش خالکوبی داشت.

 

با حسادت گفتم:

 

– چقدر جزئیات ازش یادته!

 

موهامو داد پشت گوشم، آهی کشید و گفت:

 

– آدمی نبود که از یاد بره!

 

 

 

 

یه صدایی شنیدم:

 

– توی جنگل هم نبود قربان. بچها هنوز دارن می گردن اما هیچ خبری ازش نیست!

 

توی نور کم گوشیم بهم نگاه کردیم. نمیدونم من نگران تر بودم یا اون.

 

– همین جاهان. یه جایی توی این خونه ان حسم میگه! همه سوراخ سنبه هارو دقیق بگردین. اتاق زیر شیروونی نداره این خراب شده؟

 

لب زدم:

 

– رویین؟

 

نگاهم کرد. گفتم:

 

– حالا که قراره بمیریم…

 

سریع گفت:

 

– کسی قرار نیست بمیره.

 

بی اهمیت بهش گفتم:

 

– نه گوش کن. باید قبل از این که بمیرم یه چیزی رو بهت بگم.

 

 

 

 

دستشو گذاشت روی لبام و گفت:

 

– هیچی نگو! اگه تا الان پیدامون نکردن تا یه ساعت دیگه هم پیدامون نمی کننن. اگر هم کسی قراره بمیره اون تو نیستی!

 

لبخند نشست روی لبم و معنادار خیره شدم بهش.

لب زد:

 

– چیه چرا نیشت بازه؟

 

با شیطنت گفتم:

 

– یه نفر همین یک ماه پیش میخواست منو بکشه! یادت میاد کی بود؟

 

چپ چپ نگاهم کرد و گفت:

 

– من بودم. حق داشتم! هنوزم مزاحمی! یه درصد اگه زنده ای به خاظر پیانوته!

 

حقیقت تلخی بود متاسفانه!

رویین اگر الان رویی بود فقط و فقط به خاطر پیانوی من بود که به یاد بلک سوان می نواختش.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 87

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بومرنگ

خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم…
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…
رمان کامل

دانلود رمان وان یکاد

خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که…
رمان کامل

دانلود رمان ماهرخ

خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه…
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
11 ماه قبل

کاش هر روز پارت داشتیم.👀

ساناز
پاسخ به  camellia
11 ماه قبل

کااااااااش

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x