رمان هیلیر پارت ۸۰

4.6
(60)

 

 

 

نگاه تحقیر آمیزی بهم انداخت و گفت:

 

– این دیگه مشکل من نیست!

 

آهی کشیدم و گفتم:

 

– کسی که به اون زیبایی پیانو می زنه و میتونه اشک منو با ملودیش دربیاره نباید این قدر بی رحم باشه.

 

سکوت کرد و جوابی نداد. از بیرون صدای صحبتای بیخودی و الکی می اومد. صدای نفسای رویین رو زیر گوشم به هر صدای دیگه ای ترجیح می دادم.

نمیدونم چقدر گذشت، شاید ربع ساعت که پرسید:

 

– کی وقت کردی گوشیتو برداری؟

 

لب زدم:

 

– هر وقت میخوام برم دستشویی گوشیمو حتما با خودم می برم! امروزم از خواب که بیدار شدم گوشیمو گذاشتم توی جیبم که برم دستشویی که دیدمشون.

 

با یاد آوری اون صحنه نفس توی سینه ام حبس شد و گفتم:

 

– وقتی دیدمشون مردم! برای چند ثانیه جون از تنم رفت.

 

 

 

بخیه های یکی از زخمای تنشو آروم آروم لمس کردم… سیزده تا بود. هم زمان گفتم:

 

– واقعا معجزه بود که خودمو رسوندم بهت. معجزه ست که تا الان زنده موندیم.

 

یکم بینمون سکوت شد. دوباره صدای قلب و نفسش و بوی عجیب و لعنتیش داشت دیوونم می کرد.

 

دستمو آروم کشیدم زیر زخمش و متوجه شدم یه زخم دیگست! خدا لعنتش کنه! کی این بچه رو این طوری زخمی کرده بود؟

انگشتامو آروم کشیدم روی بخیه هاش. این یکی پونزده تا بود.

 

کلافه گفت:

 

– میشه این قدر منو دستمالی نکنی؟

 

غمگین پرسیدم:

 

– کی این بلا رو سرت آورده؟

 

 

 

آهی کشید و گفت:

 

– مدیا!

 

دوباره نزدیک بود داد بکشم!

لعنتی! لعنتی!

چی؟ مدیا؟

مدیا مگه عشقش نبود؟

چرا نمی فهمیدم چه خبره! عصبی پرسیدم:

 

– مگه مرض داشت؟ همه زخمات کار اونه؟

 

دوباره آه کشید. اون قدر عمیق که بغض کردم براش. پچ پچ وار گفت:

 

– اره همه زخمام کار خودشه! و درباره مرض! نمیدونم! شاید داشت!

 

زخمشو نوازش کردم و گفتم:

 

– دستش بشکنه! چرا این کارو باهات کرد آخه؟

 

انتظار نداشتم جواب بده اما گففت:

 

– این چیزی بود که از منم میخواست براش انجام بدم!

 

 

 

یخ کردم! یعنی چی؟ چرا یه چیزی این وسط بود که من متوجهش نمی شدم!؟ چه بلایی سر رویین آورده بود؟ چرا این قدر زخم روی بدنش بود؟ چرا مدیا باید این قدر آدم آشغالی بود که این بلا رو سر یه آدم بیاره؟ چرا انتظار داشت این کارو رویین هم با خودش بکنه؟

همه این چراها چرخید و چرخید و شد یه کلمه:

 

– اخه برای چی؟

 

– لب زد:

 

– ازم موقع سکس یه چیزایی می خواست و من نه می تونستم و نه دلم می اومد خواسته هاشو بر آورده کنم. اونم عصبی می شد و مثلا میخواست بهم یاد بده باید باهاش چیکار کنم و … نتیجش شد این کاردستیا…

 

دوباره می لرزیدم. چه بلایی سر این مرد اومده بود؟ نالیدم:

 

– رویین؟

 

خسته لب زد:

 

– چقدر راجع به BDSM میدونی دلیار؟

 

 

 

اسمش برام اشنا بود. یکم فکر کردم و یهو یادم افتاد به یه فیلم. فیفیتی شیدز آف گری!

یادمه انقدر برام خشن و دردناک بود و انقدر نارحت شدم که دیگه قسمتای بعدشو ندیدم.

 

درباره مردی بود که از یه دختری خوشش اومد اما موقع رابطه داشتن باهاش دوست داشت بهش آسیب برسونه.

 

ناخودآگاه اشک جمع شد توی چشمام و لب زدم:

 

– اون.. مدیا .. این طوری بود؟

 

آهی کشید و سری تکون داد و گفت:

 

– اوایل رابطه امون وقتی میبوسیدمش یا نوازشش می کردم هیچ حسی بهش دست نمیداد. بیشتر خوشش می اومد موقع بوسیدن گلومو محکم فشار بده یا گازم بگیره.

 

هیچ حرفی نداشتم بزنم.

بغض گلومو گرفته بود. چی به سر رویین اومده بود؟

 

 

 

گفت:

 

– من اون موقع کنکوری بودم. یه پسر چشم و گوش بسته. باورت میشه حتی نمی دونستم سکس چیه!؟ جسته گریخته شنیده بودم ولی هیچ وقت بهش زیاد فکر نکرده بودم. سرم تو کار خودم و آهنگام بود. اما مدیا….

 

دست خودم نبود وقتی دستم اومد بالا و آروم آروم با انگشت شست گونشو نوازش کردم.

 

دوباره گفت:

 

– یهویی مدیا منو پرت کرد توی بزرگسالی. من نمیخواستم رابطه امونو به سکس بکشونم اما اون خیلی عجله داشت انگار. بلافاصله بعد از آشناییمون مجبورم کرد باهاش بخوابم.

 

خدا لعنتش کنه.

دوباره گفت:

 

– بعد از این که باهاش خوابیدم، یه رابطه عادی بود، بدون هیچ خشونتی. خودش حتی ذره ای لذت نود اما من… من بهش معتاد شدم. دیوونش شدم. نمیتونستم یه لحظه هم از فکر کردن بهش دست بردارم.

یهویی خشن شد و گفت:

 

– اون ولی نقشه های دیگه ای توی سرش داشت…

 

 

 

با خشم گفت:

 

– کم کم اون روی دیگه اشو بهم نشون داد. کم کم بهم گفت چه هیولاییه. اون آشغال برام چندتا فیلم پورن گذاشت که هنوز که یادشون می افتم حالت تهوع میگیرم.

 

باورم نمی شد. نمی دونستم چی باید بهش بگ. اصلا نمی دونستم چی میشه به مردی که عشق اولش این بلا رو سرش اورده گفت.

لال شده بودم. رویین ادامه داد:

 

– بهم می گفت منو دوست داره. واقعا هم دوستم داشت دلیار. اما به سبک خودش! اگر دوستم نداشت می رفت با کسی دیگه، کسی که مثل خودش باشه. دور و برش کم نبودن چنین آدمایی. ولی نرفت چون دوستم داشت! چند روز قربون صدقم می رفت و با زنانگی و ملایمت بهم التماس می گرد توی رابطه حداقل یه بار جوری رتار کنم که اون میخواد.

 

نفسشو با حرص داد بیرون و گفت:

 

– سعی خودمو می کردم اما نمیشد! کار من نبود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 60

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان فودوشین

  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند.…
رمان کامل

دانلود رمان یاسمن

خلاصه: این رمان حکایت دختری است که بعد از کشف حقیقت زندگی اش به ایران باز می گردد و در خانه ی عمه اش…
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
1 سال قبل

این یکی که قاصدک جونم از اول هم منظم بود و متفاوت وعالی و جالب.😍

Asale
1 سال قبل

مچکر که زود زود پارت میدی❤️❤️

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Asale

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x