رمان هیلیر پارت ۹۶

4.5
(65)

 

 

 

هولم داد روی کاناپه . توی یه آن حوله رو انداخت روی سرم و شروع کرد موهامو خشک کردن!

غرغر کردم:

 

– نکن دلیار.

 

جدی گفت:

 

– حرف نزن ببینم! کلا فکر خودت نیستی نه؟ اصلا برات جسم خودت اهمیتی نداره، هوم؟ به کیرته! ماموریتای خطرناک میری، با دم شیر بازی می کنی، با یه لشکر یه تنه رو به رو میشی، تو این هوای سرد و بارون میری آب تنی می کنی! اصلا برات مهم هست سلامتیت یا فقط منم که دارم حرص و جوش می زنم؟

 

غرق لذت شده بودم. این حسای جدیدی که داشتم تجربه می کردم خیلی قشنگ بودن. این که یکی نگرانم شه، یکی غر بزنه سرم و به کارام گیر بده، یکی موهامو بخشکونه و حواسش باشه موهام کشیده نشه! لذت محض بود، اکسیتوسین خالص! صادقانه گفتم:

 

– تو کل تاریخ زندگی من فقط تو بودی که نگران سلامتیم بودی!

 

یهو دستاش خشک شدن و نگاه از موهام گرفت و زل زد به چشمام. مغموم گفت:

 

– بگردمت بچم!

 

چند ثانیه بهم خیره شدیم. حتی ترحم کردنش هم بهم مزه می داد. اینو قبلا خیلی چشیده بودم. یکم که گذشت نفس عمیقی کشید و گفت:

 

– بلند شو برو بالا. توی اتاق من برس و سشوار هست. موهاتو درست بخشکون، لباستم عوض کن و بیا. منم صبحانه رو درست می کنم. پاشو رویین، این جوری سرما میخوری.

 

 

 

مطیعانه از جا بلند شدم، حوله رو انداختم دور گردنم و رفتم سمت پله ها، میخواستم دیگه حرص نخوره، اگر این طوری خیالش راحت می شد مشکلی باهاش نداشتم.

 

از پله ها رفتم بالا، قبل هم این جا اومده بودم! اومده بودم به قصد کشت! اون روزایی که دیوونه شده بودم و می خواستم هر کسی مالک این هیولای سفید وسط جنگل انحصاری منه رو بکشم!

رسیدم به سالن بالا و نگاهم نشست روی گیتاری که گوشه سالن بود، یادمه اون روز زدمش! رویین درونم، رویین بی گناه و آسیب دیده درونم طغیان کرد و فوران کرد و متفجز شد و نتیجش شد چند ثانیه گیتار زدن!

 

نگاه ازش گرفتم و رفتم سمت اتاقی که می دونستم مال دلیاره. بازش که کردم هجوم یه دفعه ای عطر تنش نزدیک بود به زانو درم بیاره!

اتاقش بوی تنش رو می داد، بوی این جا با بوی یه تیکه از بهشت برابری می کرد.

 

رفتم داخل و درو بستم.

خیلی دخترونه بود . گلبهی و سفید. کاغذدیواری های گلبهی و طلایی، سرویس خواب سفید و روتختی گلبهی. یه عروسک بزرگ پنگوئن رو نشونده بود روی صندلی راکی که گوشه اتاق بود.

دور و بر میز تحریرش که یه گوشه اتاق بود پر بود از برگه های نوت و برگه های یادداشت کوچولو که زده بودشون به دیوار.

 

روی میز ارایشش سشوار و برس رو دیدم با یه عالمه قوطی های استوانه ای رنگ و وارنگ! از دیدن اون همه رنگ نیشم باز شد!

یه عالمه لاک داشت این بچه، برای همین بود که هر روز ناخناش یه رنگی بودن. یه عالمه وسیله آرایشی و مراقبت پوستی داشت!

 

لپتاپش روی تختش توی شارژ بود و آرم مایکروسافت روش برق می زد! لپتاپ قبلی منم همین مارک بود. یادش بخیر، اون پیرسگ با تموم آهنگام که توش بود شکستش و بعد سوزوندش.

 

خواستم قدم بردارم و برم سمت سشوار که یهویی پا گذاشتم روی یه چیزی!

نگاه کردم و با دیدن چیزی که زیر پام بود نیشم باز شد!

یه سوتین زرشکی توری بود! از اون ناجوراش!

 

 

سعی کردم دلیارو تصور کنم درحالی که اینو پوشیده! به آنی سرخ شدم! لعنتی!

سری تکون دادم تا تصویری که توی ذهنم بود بره و از روی اون تیکه پارچه لعنتی پریدم. نفس کلافه امو فوت کردم و سریع لباس خیسم رو در آوردم و با پلیور خودم که دیشب دلیار پوشیده بود جایگزینش کردم.

سریع موهامو خشکوندم.

دخترا واقعا دنیای متفاوتی داشتن!

 

دلیار حتی از مدیا هم عجیب غریب تر بود. مدیا بیشتررفتارش خشن و مردونه بود اما دل آ… لعنت بهش!

 

ده سال بود میل جنسی توی وجود من کاملا مرده بود! کاملا!

انقدر سمن داشتم که یاسمن سکس توش گم بود!

اما حالا… هوفففففف!

 

از اتاقش بعد از ربع ساعت زدم بیرون و رفتم پایین.

بوی خوبی توی خونه راه افتاده بود، بارون همچنان بی وقفه می بارید.

بی سر و صدا رفتم پشت سر دلیار و از پشت آروم بغلش کردم. جا خورد اما سریع خودشو جمع و جور کرد و دستاشو گذاشت روی دستام. کنار گوشش پرسیدم:

 

– چی درست می کنی؟

 

نفس عمیقی کشید و گفت:

 

– پنکیک.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 65

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان غمزه

  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه…
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
1 سال قبل

و ممنونم به خاطر این رمان قشنگ که داره قشنگتر و جذاب تر میشه 😍قاصدک جونم.

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x