رمان هیلیر پارت ۹۸

4.4
(62)

 

 

 

 

سری تکون داد و گفت:

 

– یه روز برات می رقصمش.

 

یادم نرفته بود دلیار بالرینه. حتی رقصش رو هم دیده بودم. اون روز هم میکاپ و لباسش شبیه قو بود.

 

– ادامه بده.

 

شونه ای بالا انداختم و گفتم:

 

– هیچی دیگه! زندگی فوق العاده لاکچری داشتم. هر چیزی که فکرش رو بکنی. یه خانواده خوشبخت. یه عالمه استعداد! سر یه سال که می شد از مربی های موسیقیم می زدم جلو! دیگه خودشون می رفتن پیش اون زن و اون پیری و می گفتن ما چیز بیشتری نداریم یاد رویین بدیم. چند سالم بود؟ سیزده سال!

 

دلیار لبخندی زد و گفت:

 

– ای جانم. واقعا توی انگشتات یه دنیا استعداده رویین.

 

لبخندی بهش زدم و گفتم:

 

– اون دوتا هم فهمیده بودن. تخصصم پیانو بود هرچند سنتور و گیتار و ویولن سل هم می زدم. حتی ساز دهنی رو هم تفریحی کار می کردم.

 

دلیار اخم ریزی کرد و بعد انگار یاد یه چیزی افتاده باشه گفت:

 

– پس اون روز که ساز دهنی من توی جنگل گم شد و بعدش از سمت کلبه ات صدای ساز دهنی شنیدم واقعا کار خودت بود؟

 

 

 

سری براش تکون دادم و گفتم:

 

– اره! دارمش هنوز، یادم بنداز بهت بدمش.

 

سریع گفت:

 

– نه مال خودت باشه. خیلی دوست دارم دوباره موسیقی بزنی.

 

آهی کشیدم و گفتم:

 

– فکر می کردم توی وجودم مرده. دفنش کرده بودم!

 

دلیار یه جرعه از چایش رو نوشید و گفت:

 

– دفنش کردی که بکشیش! ببین الان جوونه زده! بیشتر شده!

 

تک خنده غمگینی کردم. تفسیر قشنگی بود. ولی واقعا ناراحتم کرد. حسرت و حسرت و حسرت تنها حسی بود که داشتم. ده سال از عمرم رو واقعا بدون موسیقی هدر داده بودم. ده سال از عمرم رو توی جهنم بودم! دلیار حس کرد چقدر غمگینم که گفت:

 

– داشتی می گفتی. از مربیات زده بودی جلو.

 

آهی کشیدم و گفتم:

 

– سیزده سالم بود که اون زن از یکی از دوستاشو دعوت کرد بیاد چند ماه ایران و یکم باهام کار کنه. قرار بود اگر کارم خوب بود باهاش برم زوریخ و اون جا تحصیلات موسیقیم رو ادامه بدم. اصالتا چینی بود و اسمش چا یو جین بود! من بهش میگفتم یوجین!

 

 

 

دلیار جیغی کشید از جا بلند شد!

دوباره به ری اکشنش خندیدم.

 

دستشو گذاشت روی دهنش و مات و متحیر با صدایی که زیر شده بود گفت:

 

– شوخی می کنی؟

 

یکم از تستم رو خوردم و گفتم:

 

– نه!

 

چند لحظه با چشمایی که گرد و پر از اشک شده بودن، با نگاه ناباور و با نفس حبس شده نگاهم کرد و گفت:

 

– یوجین؟ اسطوره پیانو؟ رویین…. توروخدا بگو داری شوخی می کنی! اون آدم الگو و اسوه من توی تمام زندگیه. تموم قطعه هاشو حفظم. پوستراشو زدم به اتاقم.. این نمیتونه درست باشه! واقعا تو با خود شخص یوجین کار کردی؟ مربیت… خدای من…

 

آهی کشیدم و گفتم:

 

– دل آ آروم باش…. من بهت دروغ نمیگم. سودی ازش بهم نمیرسه.

 

البته که ری اکشنش طبیعی بود. یوجین واقعا آدم سرشناس و با استعدادی بود. خدای پیانو! کسی که خیلی ها می گفتن روح بتهوون درش دمیده شده. واقعا براش سر و دست میشکوندن.

دلیار برگشت سرجاش. این بار جوری بهم نگاه می کرد انگار به جای من یوجین روی صندلی نشسته. پچ پچ وار گفت:

 

 

 

– اجازه بده هضمش کنم.

 

سری تکون دادم و یکم چای خوردم. دلیار رنگش پریده بود. اره من خودم هم اون سال واقعا متعجب بودم که چطور یوجین منو به شاگردی قبول کرد. خود من هم اون سال ها روی ابرا بودم.

اون سالها یوجین شد حدای روی زمین من! یوجین شد بت و من پرستیدمش! من شدم بت و یوجین پرستید! ما شیفته هم بودیم! ما هم دیگه رو می پرستیدیم.

 

– ادامه بده.

 

تونسته بود هضمش کنه انگار. سری تکون دادم گفتم:

 

– به همین سادگی ها هم قبول نکرد. اون زن خیلی ازش خواهش کرد. انگار یوجین بهش مدیون بود که بلاخره قبول کرد. فکر می کرد قراره بیاد مربی مهد یه بچه زبون نفهم و بی استعداد بشه. بعدها بهم گفت همین که من نشستم پشت پیانو، همین که انگشتام نشست روی کلاویه ها فهمیده بود من با بقیه متفاوتم.

 

دلیار دستشو دراز کرد و آروم دستمو لمس کرد… بند بند انگشتامو.

 

– دل آ زندگی من دو قسمت شد! قبل از دیدن یوجین و بعد از دیدن یوجین.

همین الان که یادش افتادم یهو این به ذهنم رسید که من اون سالها می پرستیدمش. باورت بشه یا نه اولین عشق زندگی من یوجین بود. به عشق این که کارمو تایید کنه شبانه روز تمرین می کردم. اون عوضی برام یه اتاق اکوستیک ساخته بود، یه استودیو. اون جا خودمو آماده می کردم تا اون دو روز در هفته ای که قرار بود با یوجین تمرین داشته باشم بی نقص باشم. و بی نقص بودم. همیشه تحسینم می کرد،همیشه کار کردن باهام رو دوست داشت.

 

یهو دلیار با بغض گفت:

 

– اون تو بودی؟ اون شاگردی که همیشه توی مصاحبه هاش ازش اسم میبره! اون شاگردی که هر موقع یادش می افته اشک میریزه تو بودی رویین؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 62

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زمردم

  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده…
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
10 ماه قبل

این یکی که خیلی خوب و متفاوته.😍

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x