رمان هیلیر پارت۸۴

4.7
(49)

 

 

 

 

حس غریبی داشتم، از جا بلند شدم.

هر چیزی که بود می دونستم دلم نمیخواد دوباره با دلیار رو به رو بشم. حداقل امروز رو…

 

از خونه زدم بیرون، مهم نبود یهویی میاد میبینه من نیستم، فقط زدم به دل جنگل و رفتم سمت برکه.

 

چشمام میسوختن، دیگه به این سوزش عادت کرده بودم، وقتی پیش دلیار بودم بیشتر می شد. دوستش داشتم، این حس عجیب سوزش چشمم رو…

 

– من دوستت دارم.

 

با شنیدن صداش با وضوح تمام توی ذهنم، ایستادم سر جام و نفسم حبس شد.

حالت چشماش و لباش وقتی اینو می گفت یادم می اومد… لعنتی…

 

سری تکون دادم و سرعت قدم هامو بیشتر کردم. باید از این فکرا در میومدم،نباید احمق باز در می آوردم.

 

ولی یه چیزی عجیب، عجیب بود برام..

 

 

 

 

چرا هرچی روانی بود گیر من می افتاد؟

سادیسم داشت؟

من چند بار سعی کرده بودم بکشمش؟ چند بار سرش داد کشیده بودم و بهش فحش داده بودم؟

چرا این قدر عجیب بود این دختر؟

 

جای انگشتاش روی زخمام می سوخت! درحالی که حتی خودم رغبت نمی کردم توی اینه به زخمام نگاه کنم دلیار امروز نوازششون کرده بود و به مدیا فحش داده بود!

 

شلوارمو در آوردم و توی یه حرکت پریدم توی برکه. نیاز داشتم خنک بشم، اون همه مدت اون بالا بودن، درحالی که یه دختر بهم ابراز علاقه کرده بود و لم داده بود توی بغلم باعث شده بود حسابی گرمم بشه

 

****

 

– شنیدم مزاحمت شده بودن؟

 

پوزخندی از پشت تلفن بهش زدم و گفتم:

 

– سگ کی باشن که مزاحم رویین ایزدستا بشن!

 

 

 

 

فکور خندید و گفت:

 

– همین که بی کله ای باعث میشه ازت خوشم بیاد. برگشتی پادگان ترفیع میگیری. صادقیو میخوام بندازم بیرون

 

لگدی به تیکه چوبی که افتاده بود جلوی کلبه زدم و گفتم:

 

– ترفیع نمیخوام! من پشت میز بشین نیستم

 

متفکر گفت:

 

– پس چی میخوای؟ باید یه جوری جبران کنم کارت رو.

 

سرمو گرفتم بالا و خیره شدم به ساختمون سفید رنگ رو به روم و گفتم:

 

– اره یه چیزی هست که ازت میخوام

 

سکوت کرد و هیچی نگفت. شاید ترسیده بود که آم عجیبی مثل من چی ممکنه ازش بخواد.

نیشخندی زدم و گفتم:

 

– زیاد سخت هم نیست!

 

 

 

 

بازم حرفی نزد. گفتم:

 

– چی شد حاجی ترسیدی؟

 

صداشو شنیدم:

 

– نه هر چی یخوای بهت میدم.

 

خندیدم و گفتم:

 

– خوبه حاجی. خوبه.

 

– چی میخوای؟

 

دم عمیقی گرفتم و گفتم:

 

– امنیت!

 

متعجب گفت:

 

– چی؟ امنیت؟

 

خندیدم و گفتم:

 

– اره فکور جون! امنیت! نه برای خودم من تخمم هم نیست یهویی بریزن سرم و بکشنم. برای یکی دیگه میخوام!

 

و هم زمان فکر کردم که آهای رویین ببین به کجا رسیدی!

اونی که می خوسات بکشتش کجا و اینی که داره برای امنیتش به کله گنده ترین ادم ارتش رو میندازه کجا!

 

 

 

 

حاجی گفت:

 

– برای کی میخوای؟

 

گفتم:

 

– من یه همسایه دارم. وقتی ریختن این جا اذیت شد .امنیت کل این منطقه رو میخوام. نمیدونم چطوری اما برام تامینش کن!

 

پوفی کشید و گفت:

 

– نمبذارم دیگه این اتفاق بیوفته. اول جاده ای که منتهی به خونت میشه هم یه ایستگاه نگهبانی میزنم. خوبه؟

 

خندیدم و گفتم:

 

– دمت گرم حاج فکور! آدم عاقلی هستی! میدونی کی به دردت میخوره!

 

– نمیتونم برای مرخصی سه ماهت هیچ کاری بکنم. این طوری همه می فهمن من طرف توام و برات بد میشه. اما از پس این یکی بر میام. بیشتر از اینا بهت مدیونم.

 

همون طوری که داشتم با فکور حرف می زدم یه آن یه چیز عجیبی به ذهنم رسید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 49

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_صنم

  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه…
رمان کامل

دانلود رمان فودوشین

  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند.…
رمان کامل

دانلود رمان ماهی

خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی…
رمان کامل

دانلود رمان درد_شیرین

    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها…
رمان کامل

دانلود رمان آمال

  خلاصه : آمال ، دختر رقصنده ی پرورشگاهیه که شیطنت های غیرمجاز زیادی داره ، ازدواج سنتیش با آقای روان شناس مذهبی و…
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
11 ماه قبل

قلب قلبی شدم.😍

camellia
11 ماه قبل

امروز پارت نداریم?!😐

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x