رمان پروانه ام پارت 138

3.9
(58)

 

 

 

 

#پروانه_ام 🦋

#پارت_۶۸۰

رعشه ای عمیق به تن پروانه افتاد … صدای آوش از برف های نشسته روی زمین سردتر بود !

و بعد … صدای تلخِ نیلا :

– و دددرست همین جا برادرم ککشته شد !

نگاه پروانه کشیده شد به طرفش … نیلا اشاره کرد به زمینِ یخ زده ی زیر پاهاشون .

– همین جایی که حاالا ایستادیم !

حالت نگاهش … و چیزی که گفت … انگار از دیدن آوش و پروانه غافلگیر نشده بود ! انگار انتظارشون رو می کشید … ! …

پروانه نرم پلک زد :

– خانمِ نیلا محسنین !

عمیق نگاهش کرد … این زن لاغر و همیشه مضطرب … با لکنت زبانش … ! … زنی که یک زمانی آوش بهش علاقه داشت … .

نیلا به روی پروانه لبخند حزن آلودی زد :

– خووشحالم ددوباره می بینمتون … خانم ! … شهامت تتنها رو در رو شددن با آقای امیر افشار ررو نداشتم !

پروانه نگاه گیجش رو بین آوش و نیلا چرخوند . سر در نمی آورد … چه اتفاقی در شرف وقوع بود ؟! …

آوش گفت :

– حالا میخوای حرف بزنی ؟ … بعد از ده سال !

نگاه تلخ و بی گذشتش خیره به دریاچه ی یخ بسته بود … .

– چی می خوای بگی ؟! چی داری که بگی ؟!

صورت نیلا حالتی گرفته بود … انگار هر آن امکان داشت به گریه بیفته :

– من بچه بوددم … خیلی ترسیدم ! … من … فکر می کردم … اون من ررو هم می کشه ! …

و واقعاً هم به گریه افتاد … قطرات داغ اشک از گوشه ی چشماش جاری شد و روی صورت بی رنگش لغزید .

– ممن … همه ی این سسالها زجر کشیدم ! … از ترس … ااز عذااب وجدان !

پروانه مبهوت نگاه می کرد به اون دو نفر … انگار مشغول تماشای تئاتری بود ! … از هیچ چیزی سر در نمی آورد ! پرسید :

– چی دارید می گید ؟! من نمی فهمم !

چشم های اشکی نیلا به سمت اون برگشت :

– س…سیاوش قاتل ب..برادرم بود ! اون ن..ناصرو کشت !،… من ددیدم !

 

 

 

#پارت_۶۸۱

انگار کسی با مشت کوبید زیر جناق سینه ی پروانه … نفسش از دردی عظیم بند اومد ! مردمک های تیره ی چشم های فراخ شد و مثل ماهی دور افتاده از آب … دهانش رو باز و بسته کرد … .

سر انجام وقتی تونست چیزی بگه … زمزمه مانند تکرار کرد :

– این … امکان نداره !

و بعد صداشو پیدا کرد … با حیرت به آوش چشم دوخت :

– همه ی این سالها می دونست … که شما بی گناهی ؟ … می دونست و اجازه داد در تبعید بمونی ؟!

نگاه آوش هنوز به دریاچه بود … و بعد خندید ! … تلخ و بی سرانجام !

نیلا طاقت از کف داده … دست هاشو در هوا تکون داد :

– من ب..با چشمای خ…خودم دیدم ! من ااینجا بودم … درست کن…نار همین دریاچ..چه !

دست های لرزان و بی قرارش … به حاشیه ی دریاچه اشاره کرد … .

– م…من ایستاده بوددم این…جا ب…به دریاچه نگ..گاه می کردم ! … م..من داشتم به ر…رویاهام فکر می کردم … ! … دداشتم ب…به تو فکر می… کردم !

حالا علناً هق هق می کرد … . نگاه ملتمس و آرزومندش رو دوخت به آوش … ولی چشم های آوش هنوز خیره بود به دریاچه … .

– اون اومد … م..منو گرفت ! م…من سعی کردم ف…فرار کنم ، ولی … اون از من قو…وی تر بود ! م..من جیغ زدم ! … ا…التماس کردم ! … اون می… می خواست به من ت…تجاوز کنه !

نفسش از هق هق بی امانش برید … دیگه نا نداشت ! … این رازی بود که ده سال در سینه اش محفوظ نگه داشته بود … ده سال کامل ! … حتی به خورشید نگفته بود … ولی حالا به آوش می گفت … .

دست هاشو مقابل سینه اش درهم چلیپا کرد … انگار می خواست خودشو در آغوش بکشه … .

باز با حس بدبختی تکرار کرد :

– من ب…بچه بودم ! … بی دفاع بودم … ت…ترسیده بودم !

 

 

 

#پارت_۶۸۲

پروانه بی اختیار به گریه افتاد . چیزی که می دید … براش خارج از تحمل بود . انگار خودش رو می دید ! … این نیلای درد کشیده و گریان … خودش بود که ماه ها قبل تنش زیر دست های بی رحم و جنایتکار سیاوش خان به حراج رفت ! تن معصوم و پاکش …

به سرعت به سمت نیلا رفت و دست هاشو گرفت .

– عزیزم ! آروم باش … آروم باش ! … عزیز دلم !

ای کاش می تونست بهش بگه … ای کاش از درد مشترکشون چیزی می گفت !

نیلا نگاه درد آلود و پر اشکش رو به پروانه دوخت :

– ن…نمی تونم آروم باشم ! ب…باید بهش بگم! باید م…منو ببخشه !

– می بخشه ! … تو رو درک می کنه ! … مطمئن باش، تو رو می بخشه ! … مگه نه آوش ؟ … مگه نه ؟!

و نگاه خیس و ملتمسش رو برگردوند به جانب آوش . … اما آوش هنوز به مقابل خیره بود … به اونا نگاه نمی کرد ! …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 58

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…
رمان کامل

دانلود رمان غمزه

  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x