۴ دیدگاه

رمان پروانه ام پارت 150

4.2
(93)

 

 

 

نگاه نگرانش به پنجره بود … که آوش اون رو مخاطب قرار داد :

 

– پروانه حالت خوبه ؟!

 

سر پروانه به سرعت برگشت به سمت آوش … پاسخ داد :

 

– خوبم ! کمی خسته ام !

 

سعی کرد لبخند بزنه ! آوش هوومی متفکرانه کشید :

 

– حق داری ! … بهتره شما رو برسونم منزل ! آهو جان ؟ …

 

عمه توران با چشم هایی دریده از وحشت و ناباوری … گفت :

 

– میخوای آهو رو ببری خونه ؟ … آهو باید پیش شوهرش باشه !

 

نگاه آوش تیز و هشدار دهنده شد … خواست پاسخ تندی به عمه اش بده، که آهو پیش دستی کرد :

 

– آوش جان … به نظرم من بمونم بهتره !

 

و با نگاهی پر از خواهش به سمت برادرش … .

 

آوش نفس عمیقی کشید :

 

– هر طوری میلته خواهر جان ! … پروانه بریم !

 

کلماتش راحت و خودمونی بودند . دیگه جلوی دیگران حتی سعی نمی کرد فاصله ای با پروانه حفظ کنه ! پروانه وزنه ی سنگینِ نگاه توران رو روی خودش احساس می کرد … . با لحنی خجالتی رو به فرخ گفت :

 

– دعا میکنم حالتون بهتر بشه !

 

آوش باز هم شونه ی فرخ رو بین انگشتانش فشرد :

 

– شنیدی فرخ ؟ … برای تو دعا می کنه !

 

لحنش سنگین و معنا دار بود . فرخ نمی تونست حرف بزنه … اما پلک هاشو روی هم گذاشت و لبخندی کج و معوج … نشانِ تشکر یا تسلیم روی صورتش نقش بست .

 

آوش از تخت فرخ فاصله گرفت و با علامت کوتاهی به پروانه … به سمت در رفت .

 

پروانه از آهو و توران خداحافظی کرد و از دری که آوش براش باز نگه داشته بود خارج شد .

 

با خروجش از اتاق … حس می کرد بهتر می تونه نفس بکشه .

 

مجبور شد چند دقیقه ای منتظر بمونه تا آوش با ودود حرف بزنه و سفارشاتی بهش بکنه … و بعد بلاخره آوش بهش ملحق شد .

 

– عذر میخوام … طول کشید ! … خیلی منتظر موندی !

 

هر دو در طول کلیدورِ بیمارستان دوشادوش همدیگه قدم برداشتند . پروانه پرسید :

 

– حالا چی میشه ؟

 

– چی، چی میشه عزیزم ؟!

 

نگاهش به روبرو بود … اما پروانه گرمای دستش رو روی گودی کمرش احساس می کرد .

 

– آهو ! … منظورم اینه که … چطوری قراره با یک شوهرِ اینطوری زندگی کنه ؟

 

– قرار نیست زندگی کنه ! یکی دو ماه بگذره … طلاقش رو میگیرم ! تا همین حالا هم زیادی کش داده شده …

 

– اما اگه راضی به طلاق نشه ؟

 

اخمی کمرنگ بین ابروهای آوش نقش بست .

 

– آهو اون یارو رو دوست نداره !

 

– اما ممکنه بهش ترحم کنه !

 

– نمی کنه ! من نمی ذارم ! طلاقش رو میگیرم و بهش یه زندگی جدید می دم !

 

پروانه لبخندی زد . شک نداشت … آوش می تونست به آهو زندگی جدیدی ببخشه ! … اون می تونست زندگی هر کسی رو بهتر کنه !

 

– اما تو نگران به نظر می رسی ! … خسته بودنت بهانه بود ! مگه نه ؟

 

پروانه ناچار شد اعتراف کنه :

 

– نگرانِ رهام !

 

آوش پووفی کشید … .

 

– دایه اش هست ! عمه ات هست ! سالومه هست ! از همه مهم تر … خانم بزرگ بالا سرشه ! نگران چی هستی ؟!

 

پروانه نمی خواست بهش بگه تا چه حد از خورشید و دسیسه های بی پایانش می ترسه ! … گفت :

 

– حس خوبی ندارم که ازش دورم ! نا سلامتی مادرشم !

 

– کسی مادریتو زیر سوال نمی بره ! …

 

دست پروانه رو گرفت و صاف زل زد توی چشم هاش … و با لحن شوخ و معناداری اضافه کرد :

 

– اما اگه فکر کردی قراره بقیه ی عمرت رو بذاری پای بزرگ کردن اون بچه … کور خوندی پروانه خانم !

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 93

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
رمان کامل

دانلود رمان خط خورده

  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با…
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…
اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
17 روز قبل

اینم از اون رماناییه که چندین بار خونده بشه بازم تکراری نمیشه قاصدک جان هیلیر دیگه پارت گذاری نمیشه

Mahan M
پاسخ به  قاصدک
16 روز قبل

سلام اسم رمان شوکا ک فایل شده چیه

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x