۱ دیدگاه

رمان گل گازانیا پارت 127

4.4
(74)

 

 

 

فرید موهای ریخته روی صورتش را کنار زده و با مهربانی گفت:

– پاشو ببینم.

 

با اعتراض و غرغر در جایش نشست و نگاهش اخمو شد.

خمیازه کشیده و ناله کرد.

– خوابم میاد فرید!

 

مرد بدون توجه دست زیر بغلش گذاشته و بلنش کرد. گرمی تنش به فرید رسید و با ناراحتی سری چپ و راست کرد.

غزل که دوباره اعتراض کرد، مرد با خشم لب زد.

– داری میسوزی زندگیم! چشاتو باز کن ببین دارم چکار میکنم محض رضای خدا غزل…

 

با اخم و ناراحتی چشم گشود و اندکی راه رفتنش درست شد.

فرید او را در حمام انداخت و با عجله دوش آب را باز کرد.

 

با ریختن آب روی سرش، چشمهایش درشت شده و نفسش به یکباره رفت. متعجب به فرید نگاه کرده و از جایش بلند شد. شیر آب را بسته و مانند موش آب کشیده، ایستاد.

با اخم ضربه‌ای به بازویش زده و درحالی که بیرون می‌رفت، غر زد.

– حداقل لباسم و در می‌آوردی!

 

وارد اتاق شده و شروع کرد به در آوردن لباسهایش. فرید هم دنبالش بیرون آمده و با نگرانی گفت:

– بهتری غزل؟

 

موهایش را جمع کرده و درحالی که آبش را می‌گرفت، جوابگو شد.

– من خواب بودم فرید، مگه می‌دونم چطوری بودم؟ الان اصلا خوب نیستم. دارم یخ میزنم.

 

مرد جلو رفت و کمک کرد که برهنه شود.

قفل سوتینش را باز کرده و با اعتراض زمزمه کرد.

– چرا با سوتین میخوابی روانی؟

 

شانه بالا انداخت و به سمت تخت رفت.

– دوس دارم.

 

ملافه را دور خودش پیچید و منتظر به فرید خیره شد.

مرد سری تکان داد و به سمت کمد رفت.

تاپ و شلوارکی که تازگی برایش خریده بود را با لبخند برداشت و به سمتش برگشت.

– اینارو بپوش ببینم تو تنت.

 

غزا اما با اخم نگاهش کرده و دلخور لب برچید.

– این چه وضع درمان کردنه؟ نمیگی سکته میکنم یهویی تو خواب منو میندازی زیر آب سرد!

 

فرید جوابی نداد و به آرامی روی صورتش خم شد. لبش را روی پیشانیش گذاشت و چند ثانیه مکث کرد.

با رضایت لبخندی زد.

– فعلا یکم بهتری… لباس بپوش و بخواب، من بیدارم.

 

سپس به سمت در رفت. غزل که متوجه شد امشب زیاد تند بخورد کرده و فرید دلخور است، نفسش را یک ضرب بیرون داد و صدایش زد.

– فرید! میخوای تنهام بذاری؟

 

برگشت و خیره به چشمهای معصوم دخترک، لبخند زورکیش را تکرار کرد.

– غزل واقعا کشش اینهمه غرغر شنیدن و ندارم! داشتی آتیش می‌گرفتی، اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود! الان بدهکار شدم؟

 

 

 

لبش پایینش را بیشتر جلو داده و چشمهایش را خواهشمند کرد. مرد دستی به چشم‌هایش کشید و با خستگی به سمتش رفت.

– داری اذیتم می‌کنی و من انقدر آدم صبوری نیستم غزل! دوس دارم درک کنم و با حوصله جوابتو بدم، اما ذهنم آشفته است و نمیتونم کنترل کنم خودمو… میشه یکم هم تو درک کنی و کمتر بهونه بگیری؟ این حاملگی پدر منو در آورده دختر، از بس لوس و دل نازک شدی تو!

 

غزل نفسش را با ناراحتی و آه مانند بیرون داد و زیر لب به آرامی گفت:

– یعنی از حاملگی من اذیت میشی و خوشحال نیستی؟!

 

چشمهای مرد درشت شد و شلیک خنده‌ی غزل به هوا رفت. دستش را به حالت تسلیم بالا برده و با شیطنت لب زد.

– شوخی کردم جون تو!

 

فرید سری با تأسف چپ و راست کرده و اندکی نزدیکش شد.

– تبت بهتر شد وروجکِ روانی؟

 

دخترک لبش را جلو داد و با حالتی بچگانه جواب داد.

– خودتی روانی!

 

دست دور کمر برهنه‌اش انداخت و غزل را روی سینه‌ی خودش کشید. با حس خاصی بوسه بر گردنش زد.

– تا دو دقیقه پیش میخواستم خفه‌ت کنم، الان چرا میخوام‌تا خود صبح ببوسمت؟

 

غزل با حالتی بامزه بینی چین داد.

– تا صبح؟ خسته میشیم. وای فرید بغلت گرمه حالم بد میشه!

 

فرید چشمهایش از حالت خنده خارج شده و رنگ کلافگی گرفت.

خنده‌ی خسته‌ای کرده و عاجز شد.

– میخوای باز شروع کنی دختر؟

 

چشمکی زده و سری چپ و راست کرد. روی مرد خودش را بالا کشیده و لبش را به لبش چسباند.

مانند خودش به آرامی لبش را نوازش وار تا گردنش کشید و دم گوشش زمزمه کرد.

– دلم نمیاد بیشتر اذیتت کنم… اجازه میدم تا صبح در آرامش باشی!

 

فرید هم با زرنگی دستش را روی تن برهنه‌ی دختر به حرکت در آورده و با نوازش های وسوسه کننده، تنش را به بازی گرفت.

چشمهای غزل که روی هم افتاد و دمای بدنش بالا رفت، لبخند فرید کش آمده و اینبار او سرش را جلو برد.

به نرمی لب زیرینش را به دهان برده و کوتاه مک زد.

– فکر می‌کنی فقط یه روش دارم واسه تشنه کردنت؟

 

سپس دستش پایین رفته و انگشت های کشیده‌اش را روی مهره کمرش، به آرامی تا پایین برد.

– فرید!

 

 

مرد لبش را نرم بوسید و سپس پاسخ داد.

– جانِ فرید؟

 

فاصله گرفته و با نارضایتی لب جنباند.

– صبح میریم دکتر!

 

لبخندی زده و سر تکان داد.

– دکتر چه ربطی داره به بغل کردن؟

 

خودش را کنار کشیده و سریع تاپ را تنش کرد. بدون توجه به حسهای بیدار شده‌اش، با همان عجله شلوارک را هم تن زد و دوباره کنار فرید دراز کشید.

– بخوابیم.

 

فرید قهقهه زده و کمرش را از پشت محکم گرفت.

– پدرسوخته خودت شروع می‌کنی میخوای فرار کنی؟

 

لبش را گزید و درحالی که سعی داشت خنده‌اش را کنترل کند، تند تند سری تکان داد.

فرید زبانش را به لاله‌ی گوشش کشید و با نفس نفس زدن، پچ زد.

– فکر می‌کنی انقدر راحته؟ آتیش به پا کنی و خودت و بکشی کنار؟

 

با شیطنت از گوشه‌ی چشم نگاهش کرده و گفت:

– من مریضم… دلت میاد اذیتم کنی؟

 

دست فرید داخل تاپ رفته و شروع کرد به آرامی سینه هایش را به بازی گرفتن و بدون توجه به حرفش، لبهایش دوباره به جان گردنش افتادند.

آب دهان قورت دادن غزل را حس و دست دیگرش را روی ران دخترک نوازش وار بالا و پایین کرد.

– فرید!

 

کلافگیش مشهود بود و همین بیشتر فرید را سر کیف آورده و جواب دادم.

– نمیخوای؟

 

درمانده و ناراحت لب زد.

– خب شاید واسه بچه خوب نباشه آخه!

 

دستش که درون تاپ بود را با فشار بیشتری به حرکت در آورد و بوسه بر سر شانه‌ی غزل زد.

– کاری نمی‌کنم که… نکنه تو دلت میخواد کاری کنم؟ یا بعداً نمیتونی نصفه نیمه کنار بکشی!؟

 

دستش را روی دست فرید گذاشت و مرد به آرامی دستش را بیرون آورد.

غزل نفسی عمیق کشیده و به سمتش چرخید.

صورتش را جلو برده و بوسه‌ی آرامی بر لب مرد نشاند.

– همیشه تو ور بری با من؟

 

ابرو های فرید با تعجب بالا پریدند و لبخندی معنادار گوشه‌ی لبش نشست.

– مگه توهم بلدی خانم خانما؟

 

چشم‌هایش را تنگ کرده و با اعتماد به نفس نشست.

– شاید بلد باشم! برق و خاموش می‌کنی؟

 

فرید سری تکان داد و به سمت کلید برق رفت.

زمانی که برق را خاموش کرد و برگشت، خواست پیراهنش را در بیاورد، که غزل سریع لب زد.

– دست نزن!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 74

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان چشم زخم

خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال…
رمان کامل

دانلود رمان تکرار_آغوش

خلاصه: عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینه‌ی درمان مادرش مجبور میشه رحمش رو به زن و شوهر جوونی که تو همسایگیشون هستن اجاره بده،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
16 ساعت قبل

آخری بود یا بازم پارت هست قاصدکی؟

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x