رمان گل گازانیا پارت ۱۲۱

4.1
(116)

 

 

 

 

فرید چمدانش را که دید، با اخم نگاهی به صورتِ دمغ و ناراحتش انداخت.

– عموت میخواد بیاد دنبالت؟

 

غزل با دلخوری سری تکان داد و سپس از جا برخاست. نفسش را با ناراحتی از سینه خارج کرده و مشغولِ تن زدنِ مانتویش شد.

– گفت تا یک ساعت دیگه میرسه.

 

مرد که دلش گرفته بود و حالا فهمیده بود با رضایت دادن به این سفر که خطایی کرده، سریع جلو رفته و بازویش را چنگ زد.

– یک ساعت دیگه؟ از الان چرا آماده میشی تو پس؟

 

به آرامی دستش را کشیده و اخم بر ابرو هایش نشاند.

– چه فرقی داره!

 

مرد با بی تابی دستش را دور کمرش حلقه کرده و غزل را به آغوش کشید.

– فرقش اینه که من الان می‌خوامت! پیش من بمون تا بیاد باشه؟

 

چشمهای دلخور و ناراحتش را به نگاه فرید دوخت و سری تکان داد.

– بمونم چکار کنم؟!

 

مرد انگشت شستش را به نرمی، گویی که جسم شکننده و ظریفی را لمس می‌کند، بر لبعایش کشیده و اغواگرانه نجوا کرد.

– بمون یه کام از این لبات بده دختر!

 

اخمش بیشتر قد علم کرده و لب هایش به پوزخندی گشوده شد.

– وقت می‌کنی؟ آخه الان باید بری سرِ صحنه یا….

 

فرید امانش نداده و لبهایش را سریع بر لبهای دخترک نشاند. به آرامی لبش را فشرده و انگشت هایش روی کمرش به حرکت در آمدند.

دروغ بود اگر غزل می‌گفت دلتنگش نشده بود!

حتی اگر خودش را به نفهمی هم بزند، ضربانِ قلبِ بی‌قرارش همه چیز را لو میداد!

 

فرید با عجله مانتوی دخترک را از تنش کنده و لبهایش را فاصله داد.

– فرهام خوابیده؟

 

غزل که چشمهایش خمار شده بود و در صورتش خون دویده بود، سر پایین انداخت و لب زد.

– خوابیده.

 

همین را که شنید، تی‌شرتی که به تن داشت را در آورد و به غزل اشاره کرد روی تخت برود.

– بدو!

 

غزل اخم کرده نشست و با غرغر لب زد.

– واسه حاملگی ضرر داره!

 

فرید خندید و کنارش نشست. نگاهش با شیفتگی روی صورت کلافه‌اش چرخید و سپس به سمتش خم شد.

– دکتر که گفت واسه تو مشکلی نداره!

 

چشمکی زده و با عطش بوی تنش را به مشام کشید. ناخودآگاه صورتش غمگین شده و لحنش از حالتِ شیطنت خارج شد.

– غزل چی میشه نری؟

 

 

 

 

 

غزل با چشمهایی درشت شده به صورت خواهشمندِ فرید نگاه کرده و پوزخند زد.

– الان یادت افتاده؟

 

مرد دستش را روی رانش به حرکت در آورد و سپس دستش سوی شکمش رفت.

شکمش را نوازش کرده و درحالی که نگاهش به شکم غزل بود، جواب داد.

– بچه‌مون خوبه؟

 

این تغییر های آنی و سریعش بخاطر ترسش از رفتن غزل و دلتنگ ماندن بود؟

غزل شانه بالا انداخت و آرام زمزمه کرد.

– نمی‌دونم که! یک هفته دیگه میرم واسه چکاب… آخرین بار خوب بود.

 

فرید با حسرت بوسه‌ای بر گردن غزل آویخته و همانجا لب جنباند.

– من بیام خونه و تو نباشی، دلم میگیره! زنگ بزنیم عموت بگیم کار پیش اومده بعداً خودمون باهم میریم.

 

غزل دستش را یک سمت صورتش گذاشته و با لبخندی معناداری سرش را چپ و راست کرد.

– چته انگار بچه‌ای فرید!

 

مرد سرش را به سینه هایش نزدیک کرده و بوسه‌ای ریز بر آنجا گذاشت.

– بچه بشم میمونی؟

 

ناخودآگاه دلش داشت نرم میشد و خودش اصلا همچین چیزی نمی‌خواست… اگر میماند، بیشتر آزار میدید و اذیت میشد!

با داغ شدن گردنش، اخم بر ابرو نشاند و به فرید نگاه کرد.

– نکن خب!

 

مرد دستش را روی شانه‌هایش گذاشت و به سوی تخت هدایت کرد. وقتی غزل کامل دراز کشید، به آرامی لبش را روی لبهایش کشید و با نفسهای داغش، روی جای جای صورتش زد انداخت و در آخر لبهایش لاله‌ی گوشش را شکار کردند.

به نرمی لاله‌ی کوشش را مکید و همانجا پچ زد.

– می‌دونی بچه شیر می‌خواد؟

 

به سختی آب دهان قورت داده و پاسخگو شد.

– چرا همچین می‌کنی تو؟ دیوونه شدی!

 

دستش را روی سینه هایش کشید و زبانش از لاله‌ی گوشش تا خط سینه‌اش امتداد پیدا کرد.

داغ شدن تنِ غزل زیرش موجب شد که لبخندی بر لب هایش جان بگیرد و دستش پایین تر برود.

به آرامی دکمه‌ی شلوار جینش را باز کرده و بدون توجه به اعتراض غزل، شلوار را از پایین بیرون کشید.

 

دستهایش به نرمی ران‌های غزل را نوازش کردند و دستش سوی تاپ دختر رفت.

بعد از اینکه تاپ را از تنش در آورد، با حرص زمزمه کرد.

– لباس زیر ست می‌پوشی واسه سفر! لعنتی چرا ستی که من دوسش دارم و باید بپوشی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 116

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سدم

    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی…
رمان کامل

دانلود رمان زیتون

خلاصه : داستان باده من از شروع در نقطه پایانی آغاز میشه از همون جایی که باده برای زن بودن ، نفس کشیدن ،…
رمان کامل

دانلود رمان بلو

خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار…
رمان کامل

دانلود رمان آدمکش

    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x