رمان گل گازانیا پارت ۱۲۴

4.1
(136)

 

 

مشتش را روی دیوار کوبید و با خشم نفسش را رها کرد.

دستی به صورتش کشید و همانگونه که تند تند و با حرص نفس می‌کشید، با خودش زمزمه کرد.

– این گندی که بالا اومده، حاصل ندونم کاری خودم بوده! لعنت بهت پسر چه غلطی کردی همه چیز و به فرید گفتی!

 

چند تقه به در اتاق خورده و صدای پروین به گوشش رسید.

– پسرم… بیدار شدی مادر؟

 

گلویی صاف کرده و پس از چندبار عمیق دم و بازدم گرفتن، جواب داد.

– بیدارم پروین… کاری داری؟

 

در گشوده شد و زن با لبخندی مهربان داخل اتاق آمد.

– یکم صحبت کنیم؟

 

 

قباد با لبخندش حرفش را تایید کرده و اشاره کرد که کنارش بنشیند‌.

پروین همینکه نشست، با دلسوزی نگاهش کرده و لب گشود.

– خوبی قباد تو؟

 

پسرک از گوشه‌ی چشم نگاهش کرده و سری تکان داد. اما پروین که ناراحتیش را حس کرده بود، دست روی بازویش گذاشت و به آرامی بازویش را نوازش کرد.

– خوب نیستی پسرم، می‌دونم دلت نا آرومه! میخوای یکم درموردش صحبت کنیم؟

 

قباد گلویی صاف کرده و سری چپ و راست کرد. صدای گرفته و ناراحتش در اتاق طنین انداخت.

– حرف بزنیم که چی بشه مامان پروین؟ هر غلطی کردم تهش جوابش و گرفتم! فقط یه آدم تو این دنیا پای من مونده بود، اونم الان دیگه جواب سربالا میده بهم! باید درمورد چی صحبت کنیم؟

 

پروین دستش را برداشته و با ناراحتی نگاهش را به پنجره دوخت.

– می‌دونم پسرم. اما تو بد کردی که اینا سر راهت اومدن! نمیخوای قبول کنی تو خطا کردی و باید این اشتباه هارو اصلاح کنی تا بقیه تورو ببخشن؟

 

با کلافگی به موهایش دست کشید و نفسش را یک ضرب از ریه خارج کرد.

جوابی نداشت بدهد. اگر قبول کند و برای جبران هم تلاش کند، قرار نبود چیزی عوض شود!

 

زن دوباره با دلسوزی گفت:

– می‌دونم که فکر می‌کنی هیچی جبران نمیشه و نمیتونی خطا هات و اصلاح کنی… می‌دونم که نمیشه قلب‌هایی که شکستی و ترمیم کنی و همه چیز فراموش بشه، اما شاید تونستی دوباره عشقت و برگردونی مامان جان… قباد شاید تونستی واسه اون آدم که پات مونده جبران کنی و دلش و به دست بیاری! آدم عاشق بخشنده است پسرم… تو تلاش کن که اگه نشد هم، به خودت لعنت نفرستی تلاش نکردی!

 

 

 

قباد تنها سری تکان داد و از جایش بلند شد.

– من باید برگردم تهران… باید رو در رو با نازی حرف بزنم. اگه باباش بفهمه دختره با من خوابیده، اجازه نمیده ازدواج کنیم.

 

پروین لبخندی زده و به تبعیت از او، از جایش برخاست.

به سمت در رفت و در همان حال، لب زد.

– هرکار میخوای انجام بده پسرم، اما قبلش به خودت قول بده عوض شی و دل شکستن آدما برات راحت نباشه. قبل از اینکه به فکر دل بردن دوباره از دختره باشی، بشین و ذات خودت و درست کن. اگه از درون خوب نشی و تصمیم نگیری عوض بشی، هیچ چیزی درست نمیشه… اشکال نداره دیرتر بری سراغش، اما با دل پاک تر و ذات تمیزتر برو…

 

سپس در را گشود و با مهربانی ادامه داد.

– من میرم یکم فکر کن… صبحانه بخور و اگه خواستی و دیدی آماده هستی، برو پسرم.

 

همینکه پروین اتاق را ترک کرد، قباد با درماندگی با هردو دست موهای سرش را چنگ زده و محکم چشم بست.

مغزش در مرز متلاشی شدن بود… چرا باید نازنین برایش به قدر مهم شود که دست به تغییر خودش بزند!

دختری که چند ماه پیش برای هوا و هوس می‌خواست، برای اذیت کردن غزل، چرا به یکباره شده بود تمام دغدغه و نگرانیش!

چرا برای از دست ندادنش باید تلاش کند؟!

 

 

°•

°•

 

 

٫٫٫یک هفته بعد٫٫

 

از حمام که بیرون آمد، نگاهی به کاغذ های روی پاتختی انداخت و سپس به سویش رفت.

غرق خواب بود و فرهام هم روی بازویش خوابیده بود.

خم شده و بوسه‌ای بر شکم غزل نشاند.

– فردا میریم واسه تعیین جنسیت تو توله سگ!

 

سپس لبخندی محو بر لب هایش نشست و با حسرت زمزمه کرد.

– دختر باش… دلم یه دختر کوچولو چش سبز مثل مامانت میخواد… مثل خودش آروم و شیرین!

 

اشکی گوشه‌ی چشمش نشست و سریع کمر راست کرد.

بینی بالا کشید و حوله را کنار گذاشت.

بوسه‌ای بر سر فرهام زد و به آرامی از بغل غزل برش داشت.

– من فدای تو بشم پدرسوخته.. هرشب بغل زن من می‌خوابی تو!

 

سپس به سوی اتاق فرهام رفته و به آرامی روی تختش خواباندش.

– شب بخیر پسرم.

 

به اتاق خودشان که برگشت، غزل روی تخت نشسته بود و داشت با خواب آلودگی‌ اطرافش را نگاه میکرد.

همینکه چشمش به فرید افتاد، خمیازه ای کشیده و سوال کرد.

– فرهام کو؟

 

 

فرید کنارش نشست و در آغوشش گرفت.

خودش دراز کشید و غزل را هم با خودش همراه کرد.

– بردمش اتاق خودش دورت بگردم… چرا بیدار شدی؟

 

غزل که با هدایت دستش در آغوشش خوابیده بود، دوباره خمیازه کشید و با صدایی آرام جواب داد.

– آخه فرهام بغلم نبود.

 

فرید لبخندی عمیق بر لب هایش نشست و با محبت موهای غزل را بوسید.

– زن خوش بوی من! حموم بودی زندگیم؟

 

میان خواب و بیداری جوابش را داد و فرید بوسه‌ی دیگری بر موهایش زد و بوی موهایش را به ریه فرستاد.

با خودش زمزمه کرد.

– بوی شامپو رو سر این چرا باید بمونه رو سر من نه!

 

نفس‌های غزل که روی سینه اش حس میشد، موجب شد با آرامش چشم ببندد.

 

 

°•

°•

 

 

°• فصل پنجم: قباد عاشقی بلده؟ °•

 

همینکه از خانه بیرون زد، یک ماشین مشکی جلوی پایش پارک کرد.

با اخم سر بلند کرد و با دیدن قباد، ابرو هایش با تعجب بالا پرید.

– تویی!

 

مرد سری تکان داد و به ماشین اشاره کرد.

– سوار شو باید صحبت کنیم.

 

نازنین برگشته و پس از اینکه مطمئن شد کسی این دور و اطراف نیست، سوار شد. اگر می‌گفت در این یک هفته دلش برای قباد تنگ نشده دروغ بود، اما از طرفی این را فرصتی برای فراموش کردنش می‌دانست و به مانند یک موهبت الهی به حساب می‌آورد که موجب می‌شود از این عشقِ سمی راحت تر خلاص شود!

 

قباد با سرعت از آنجا دور شد و نازنین نگاه منتظرش را به نیم رخش دوخت.

پسرک که متوجه شد منتطر است حرف بزند،‌‌ گلویی صاف کرده و بدون نگاه کردن به نازنین، به حرف آمد.

– میتونی کمکم کنی ناز؟

 

دخترک که متوجه حرفهایش نشده بود، اندکی به سمتش متمایل شد.

– کمکت کنم؟ یعنی چی!

 

دستی که دور فرمان بود را بیشتر به فرمان فشرد و به سختی جواب داد.

– کمک کنی که دوس داشتن و یاد بگیرم.

 

برای اولین بار بود اینگونه عاجزانه از کسی چیزی طلب میکرد و این برایش به قدری سخت بود که نمِ عرق بر پیشانیش بنشیند و صدایش بم شود.

– نازنینم..

 

نازنین که هنوز متعجب بود و حرفش را تحلیل نکرده بود، اخم ریزی کرد، بدون توجه به صدا زدنش، آرام لب جنباند.

– میشه یه جا نگهداری یه آب معدنی بگیری. تشنم شده.

 

قباد سریع چشم به دنبال فروشگاه چرخاند و با دیدن اولین سوپرمارکت، ماشین را پارک کرده و سریع پیاده شد.

نازنین پلک طولانی زده و با خود زمزمه کرد.

– دیوونه شده پسره! خودشم نمی‌دونه چی میگه!

 

**این رمانم مترسکه انگار نه انگار

بعدی  هم پینار 😒😒

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 136

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان التیام

  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از…
رمان کامل

دانلود رمان پاکدخت

    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن…
رمان کامل

دانلود رمان آنتی عشق

خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست…
رمان کامل

دانلود رمان خدیو ماه

خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
1 روز قبل

نه بابا قشنگیه اینم😍انگار از مامان فرهام خبری نیست خوشبختانه
قاصدک جان من دو شبه نمیتونم برا آواز قو کامنت بذارم چراااا؟؟

خواننده رمان
پاسخ به  قاصدک
18 ساعت قبل

اصلا گزینه بحث و کامنت نداره فکر کنم برا همه اینجوری شده چون کسی کامنت نمی‌ذاره براش به هر حال ممنون از پارت گذاری طولانی و منظمت عزیزم🙏

maryam
21 ساعت قبل

سلام قاصدک جان .ممنون بابت پارت گذاری
نظر شخصی خودم اینه که همه رمان ها هر شب پارت داشته باشن.اینجوری خواننده بیشتر میاد.

مثلا خودم،خانم معلم رو دوست دارم و پارت ها قبلا دیر به دیر بود اما الان که بهتر شده بیشتر به سایت سر میزنم همین بین با رمان آناشید آشنا شدم و اونو شروع کردم

البته رمان عروس نحس ،و گل گازانیا رو هم دوست دارم.
پینار هم هم قبلا میخوندم ولی چون پی دی اف رمان در سایت دیگه ای اومد ،اونجا خوندم.

maryam
پاسخ به  قاصدک
15 ساعت قبل

به هر حال ازت ممنونم.آناشید هم بیشتر بزار😁😁

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x