رمان گل گازانیا پارت ۶۴

4.4
(117)

 

 

 

رژِ قرمز رنگش را برداشته و درحالی که روی لبهای برجسته‌اش با مهارت می مالید، جوابِ غزل را داد.

 

– دارم با یکی از دوستام میرم بیرون.

 

غزل دستهایش را درهم قلاب کرده و همانگونه که انگشت هایش را بهم پیچ و تاب میداد، با خجالت لب زد.

– با اون پسره چکار کردی؟ ولش کردی!؟

 

 

بر لب های نازنین لبخند نشسته و خواست برایش تعریف کند که به یکباره حرفهای قباد به یادش آمد.

 

تاکید کرده بود تا جدی شدنِ رابطه، نباید کسی مطلع شود.

 

لبخندش را وسیع کرده و لب جنباند.

– مسیر بهتری و انتخاب کردم.

 

غزل با اینکه مطمئن نبود، اندکی خوشحال شده و سر تکان داد.

– ان شاالله‌…

 

نازنین دوباره به سوی آیینه برگشت و همانگونه که داشت آرایشش را وارسی میکرد تا ایرادهایش را رفع کند، گفت:

 

– داداشم کارش سبک شده، گفت میخواد یه مدتی و دور از مشغله باشه و با فرهام و تو وقت بگذرونه.

 

 

غزل شانه‌ای بالا انداخت و بی‌ بارمقی جوابگو شد.

– خوبه… فرهام نیاز داره.

 

نازنین لبخندی زده و سر تکان داد.

 

عجله داشت و فعلا نمیتواست به دلخوری های دخترک رسیدگی کند.

شاید هم از بس استرس داشت، هرچیزی جز قرارش، برایش بی اهمیت شده بود!

 

 

غزل از جایش بلند شده و سوی در قدم برداشت.

– من میرم بیرون، شب صحبت میکنیم. خیلی خوشگل شدی ماشاالله، خوش بگذره.

 

بوسی در هوا برایش فرستاده و غزل هم با لبخند اتاق را ترک کرد.

 

نفسش را یک ضرب رها کرده و با استرس پلک طولانی زد.

 

– خدا به خیر کنه… هرکار می‌کنم، بازم حسِ لعنتی بهم میگه که قباد هنوز فیدِ نازی و نزده. امیدوارم حسم اشتباه باشه.

 

 

با قدم‌های کش آمده راهیِ اتاق فرهام شد و دمِ در با شنیدن صدای فرید، ناخودآگاه توقف کرد.

 

داشت با صدای لبخند تلفنی صحبت می‌کرد.

 

– اون فقط یه طرفدار بوده! اینو بفهم که مردم انقدر اُمُل نیستن با دوتا عکس باور کنن متاهل هستم… فرناز من توی صفحه‌ام بارها اعلام کردم که یه مرد مجرد هستم و ازدواج ناموفقی رو از سر گذروندم! دیگه نمیتونم که به طرفدار بگم تنهایی عکس نگیریم! من از کجا بدونم دختره می‌خواد کاری کنه که من دروغگو جلوه داده بشم!

 

پارت‌دویست‌وبیست‌وسه

 

 

وقتی فهمید بحث های مزخرفِ کاری است، پوف کشیده و راهی آشپزخانه شد.

با خودش کلافه، لب زد.

– چه حوصله‌ای داری توهم! شیطونه میگه عکس شناسنامه اشو پخش کن تا بفهمه دروغ یعنی چی!

 

سری با تأسف چپ و راست کرده و ادامه داد.

– مرتیکه واسه جذب دوتا طرفدار، دروغ بافته واسشون! چه شغل چرتی دارن…

 

این را گفته و شروع کرد برای سرگرم شدن، در آشپزخانه چیزی درست کردن و اندکی فکرهایش را به دست فراموشی سپردن.

 

باید اندکی ذهنش را آرام میکرد و سپس ادامه میداد.

خسته بود و نیاز داشت ساعت ها، ذهنش بی حرف و تفکر بماند!

چیز محالی بود، اینکه میخواست یا آشپزی خودش را آرام کند و ذهنش را بی‌صدا، حتی خودش هم می‌دانست غیر ممکن بود.

 

°•

°•

 

فرهام را روی پایش قرار داده و چشمکی به صورتِ دمغِ دخترک زد.

– واسه چی قهری دختر جون؟

 

غزل لبخندی زده و جواب داد.

– چرا باید قهر باشم با آدمی که توی طول روز اصلا باهاش هم صحبت نمیشم و هیچ نقشی توی زندگی هم دیگه نداریم؟!

 

مرد نفسش را با کلافگی و یک ضرب رها کرده و سر تکان داد.

– اوکی… قراره همیشه اینطوری پیش بریم؟ با طعنه و کنایه و تلخ زبونی قراره بگذره ساعتهای باهم بودنمون!؟

 

غزل دستی به شالش کشیده و نگاهش را به درخت‌های داخل حیاط دوخت.

– نمی‌دونم اما تنها چیزی که مثل زور واسم روشنه، بدبختیم با شماست… یعنی هیچوقت قرار نیست من پیش شما خوشبخت بشم.

 

فرید نگاهش را به لبهای از بغض لرزانش دوخته و شانه بالا انداخت.

– مگه تلاشی کردی واسه درست کردن این رابطه؟!

 

دخترک نگاهِ غمگینش را پایین آورده و با چشمهایی خیس، لب جنباند.

– برای آدمی که نمی‌خواد زندگی کردن با منو، که تلاش بکنم آخه؟! کدوم دختری میاد و واسه آدمی که هیچ ارزشی واسش قائل نیست، غرورش و خورد می‌کنه و پیشقدم میشه؟! اصلا گیریم من نشدم، شما بدون حس و علاقه، میخوای چطوری این زندگی رو حفظ کنی؟

 

 

فرید لبخندی زورکی بر لبانش نشاند.

– هرچی باشه، از طلاق بهتره…

 

دخترک پوزخند زده و آرام زمزمه کرد.

– یعنی فقط شما مهمی!؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 117

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بومرنگ

خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم…
رمان کامل

دانلود رمان پاکدخت

    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن…
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
3 ماه قبل

پارتا همینجوری داره کوتاه میشه هر روز کمتر از دیروز

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x