رمان گل گازانیا پارت ۶۵

4.4
(121)

 

گُ

دیگر جوابش را نداده و خودش را با پسرکش سرگرم کرد.

 

غزل با ناراحتی نگاه گرفته و دوباره چشم به آسمان دوخت.

هوای نیمه خنک را به ریه فرستاده و سعی کرد به فرید توجهی نکند.

 

هرچقدر هم این روزها دلتنگی می‌کشید، بهتر از این بود که این مرد با جبر قبولش کند!

 

باید پا روی دلش گذاشته و هرچه سریع‌تر از این زندگی رهایی پیدا می‌کرد.

شاید آثار مخربش تا همیشه در زندگیش بماند، اما بهتر از این بود که وقت و جوانیش را هدر دهد…

 

 

فرید نمیتواست با یک شب در ماه خانه ماندن و وقت گذراندن او را خوشبخت کند و تا همیشه قرار بود تنها بماند، پس بهتر بود هرچه سریعتر این تنهاییِ اجباری را کنار گذاشته و حداقل یک تنهاییِ انتخابی را زندگی میکرد!

 

°•

°•

 

 

دستی به گردنش کشیده و روی کبودیِ گردنش را نوازش کرد.

لبش را محکم به دندان گرفته و سعی کرد ذوقش را نهان نکند!

 

 

اولین حسهایی بود که با قباد تجربه کرده بود و با هربار مرورش، دلش زیر و رو میشد.

 

چشمهایِ ذوق زده و نورانیش را بهم گذاشته و ناخودآگاه صدای پسرک در گوشش اکو شد.

– من تورو دوس دارمت، یعنی… دلم هواتو می‌کنه کوچولو!

 

لبخندش کش آمده و با خودش نجوا کرد.

– منم دلم هواتو می‌کنه لعنتی!

 

به دنبال حرفش بلند شده و شروع کرد با رقص، به سوی تخت و خوابش رفتن و ادامه داد.

– انقدری که می‌خوام کل عمرم و بدم و دوباره بغلتو تجربه کنم… انقدر که حاضرم بعد از حس دوباره‌ی لبهای داغت، جونم در بره!

 

موبایلش را برداشته و با لبخند، پیامکی به قباد ارسال کرد.

٫بیداری؟٫

 

خیلی سریع پاسخ برایش آمد.

٫بیدارم دخترِ خوشمزه‌ی من… حالت خوبه؟٫

 

لبش را محکم به دندان گرفت تا جیغ نزند و جواب را تایپ کرد.

٫خوبم. چکار می‌کنی؟٫

 

خجالت می‌کشید و شاید این یکی از حسهای ناشناخته اما شیرینی بود که این روزها مدام برایش تکرار می‌شد.

 

این روزها میان تمام ذوق کردن ها و مداوم خوشحال شدن ها، خجالتی شیرین همراهیش میکرد و قباد از این خجالت نهایت استفاده را کرده و برای بیشتر شیفته شدنش، هر لحظه‌ این را فرصت دانسته و بیشتر جلو می‌رفت.

 

#پارت‌دویست‌وبیست‌وپنج

 

از درد به خودش پیچیده و ضربه‌ی آرامی به شکم خودش زد.

با بغض لبش را به دندان گرفته و در حدقه چشم چرخاند.

حدودا یک ماه پیش بود که پیش دکتر زنان رفته بود و برایش دوباره قرص ال دی نوشته بودند.

دکتر گفته بود باید اینگونه کیست های رحمش را درمان کند و حالا که بعد از مصرف پریود شده بود، درد امانش را بریده بود.

اولین بار درمانش را نصفه رها کرده و حالا به غلط کردن افتاده بود!

 

روی تخت نشست و با گریه شروع کرد دلش را ماساژ دادن.

 

همان لحظه در اتاق گشوده شد و فرید همانگونه که خنده به لب داشت، داخل شد.

 

با دیدن صورت گریانش، در کسری از ثانیه اخم کرده و لب زد.

– حالت خوبه؟

 

 

غزل لبخندی بی‌رمق بر لب نشاند و جوابگو شد.

– خوبم..‌ میشه امشب شما پیش فرهام بخوابید؟ من نمیتونم.

 

همان لحظه دردی سخت را حس کرده و ناخودآگاه صورتش جمع شد.

 

فرید بدون توجه به حرفش، جلو تر رفت.

– پریودی؟

 

دخترک با شرم سری تکان داد.

– حالم اصلا خوب نیست.

 

فرید کنارش نشسته و با نگرانی لب زد.

– میخوای بریم پیش دکترت؟ شاید طبیعی نباشه.

 

دخترک ناخودآگاه خندید.

– عادیه… فقط می‌خوام تنها باشم.

 

فرید سری چپ و راست کرده و روی تخت به سویش خزید.

به بالش تکیه داده و پس از اینکه دراز کشید، به غزل اشاره کرد نزدیک شود.

 

– بیا خوبت کنم.

 

به قدری درد داشت که جر و بحث نکند و اندکی جلو رفت.

پسرک کمرش را گرفته و بدنِ دخترک را روی خودش کشید.

 

همانگونه که دستهایش به کمرش بود و به آرامی ماساژ میداد، لبهای داغش را به صورت رنگ پریده‌اش نزدیک کرد.

غزل سریع و کاملا غیر ارادی سرش را عقب برد.

– نه!

 

فرید اما حالا که بوی تنش به مشامش رسیده و لبهای نیمه باز دخترک در تیر راس نگاهش بود، کمی عقب رفتن برایش مشکل شده بود.

 

آب دهان قورت داده و محکم تر کمرش را نگه داشت.

– واسه چی دوس داری از دستم فرار کنی؟

 

– نمی‌خوام هروقت بی‌حوصله بودین و سرگرمی خواستین سراغ من بیایید و بعدش طوری رفتار کنید که انگار چیزی نشده! حالا که من زن شما نیستم، نمی‌خوام وسیله‌ی رفع بی‌حوصلگی هم باشم!

 

#پارت‌دویست‌وبیست‌وشش

 

 

مرد لبخندی معنادار بر لبانش نقش بسته و تنها سری تکان داد.

گلو صاف کرده و زمزمه کرد.

– اما من فقط می‌خوام دردت و تسکین بدم.

 

با جدیت کامل و صراحت پاسخ داد.

– دردِ من با این چیزا خوب نمیشه، میرم دوش میگیرم آروم میشم.

 

بدون توجه به عصبانیتی که دخترک داشت، کمرش را آرام و با حسی گرم فشار داده و بوسه‌ای بر گونه‌ی غزل زد.

– باور کن وقتی حوصله دارم سراغت میام… دقیقا زمانی که حالم خوبه و از هیچکس و هیچ چیز خسته نیستم.

 

– ما هیچ نسبتی باهم نداریم.

 

انگشت های مردانه‌اش به کمر دخترک چنگ شد و ناله‌اش را میان آوای حرفش خفه کرد.

– زنمی غزل!

 

دخترک بیشتر اخم کرده و زبان بر لبش کشید.

– درد دارم… می‌خوام برم حموم، ولم کنید.

 

فرید یکی از دست هایش را تا موهایش امتداد داده و به آرامی سرش را عقب برد.

– دلم واسه لبات تنگ شده…

 

بدون هیچ رودرواسی، جوابگو شد.

– دروغ میگید! احتمالا یه هفته دختر دورتون نبوده، از جای دیگه بهتون فشار اومده!

 

مرد نتوانست جلودار خنده‌اش شود و با صدای بلند قهقهه سر داد.

– از کجا فشار اومده بهم اون وقت؟!

 

با لبهای برچیده شانه بالا انداخت و فرید با فشار دستش، سرش را جلو کشاند.

– من دختر دورم زیاده، الان بیشترم شدن… اما زن دارم.

 

اینبار غزل بود که قهقهه زد و فرید از فرصت استفاده کرده و لبهای داغش را بر گردنِ بلند کرده‌اش نشاند.

با ولع مکید و دخترک جیغ کشید.

– نکن!

 

با اخم فاصله گرفت و مرد چشمک زد.

– زنمی خب دختر جون.

 

– اما هرچی باشه راضی نیستم که بهم اینطوری دست بزنید! من زن شما هستم، یعنی واقعنی نیستم، فقط الکی هستم.

 

این حرفهایش زیادی از حد برای فرید کشش ایجاد میکرد و هر لحظه بیشتر برای لحن کودکانه و معصومش ضعف میکرد.

 

سیبک گلوی مرد بالا و پایین رفت.

– میخوای امتحان کنیم؟

 

– چی رو؟

 

موهای غزل را نوازش گونه از روی صورتش کنار زده و پاسخ داد.

– اینکه با کارهای من دردت کمتر میشه یا نه! امتحان کنیم؟

 

غزل کلافه پوف کشید و چشمهایش را بهم نهاد.

– معلومه که خوب نمیشم!

 

اما فرید با اطمینان کامل، لب جنباند.

– امتحان کنیم. حاضری؟ فقط پنج دقیقه… قول میدم بیشتر از پنج دقیقه نشه. اگه بعدش خواستی که بری، مانع نمیشم.

 

– چرا اصلا همچین شرطی بذارم وقتی نمی‌خوام بهم دست بزنید؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 121

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان طعم جنون

💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر…
رمان کامل

دانلود رمان ارکان

خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان…
رمان کامل

دانلود رمان آدمکش

    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون…
رمان کامل

دانلود رمان سالاد سزار

خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی…
رمان کامل

دانلود رمان ارتیاب

    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x