_جناب آقای معین السلطنه لطفا دو دقیقه بالا پایین دختر مردم و نَمال تشریفت و بیار بابا حاجیت پشت خطه !
آن قدر مست بود که سرش روی گردنش بند نمیشد.
_جواب بده بگو دستش بنده!
دخترک چشمک زد.
_فقط دستش؟
خندید و سرش بی تعادل به عقب پرتاب شد.
_پدر صلواتی!
محمد یک بار دیگر صدا زد.
_هوی مردک میای یا گوشی و بردارم به آقات بگم آقازادهت داره واست نوه میسازه؟
جواب نداد. تمام حواس معین پی تکان خوردنهای عمدی دخترک روی پاهایش بود. بَلا گرفته کارش را خوب بلد بود.
_معین خان با شما بودم. تشریف میاری زر زر این بی صاحابت و قطع کنی که مام دو دقیقه ببینیم درد زیدمون چیه یا نه؟
سیامک از اتاق دیگری نعره کشید.
_زید تو میخاره ! خودت نمیتونی بیار بده من بخارونمش داداش.
دخترکی که روی پایش نشسته بود و هورمون هایش را دست کاری میکرد نخودی خندید.
_ای وای خاک به سرم. چه بی شرفید شما. سیم سیم تک پره ..الان چش رفیقت و در میاره !
معین دستهای داغش را دور کمر باریک دخترک پیچید.
_تو چی فلفل خانم؟ توام تک پری ؟
دخترک تکان دیگری به تن ظریفش داد. صدای آه معین بلند شد .
_من که فقط با تو میپرم، پسر حاجی .
جوون کشدارش لبهای دخترک را تا روی گردنش کشاند.
_چقد داغی پسر حاجی . دارم میسوزم .
معین سرخوش خندید. بیشرف زود قلقش را گرفته بود.
_پسر حاجیا داغن دیگه داغ نباشن که دوزار نمی ارزن، آتیش پاره! اصلا من داغ نباشم که تو من و میسوزونی با این آتیشت، فلفل قرمز !
دخترک لالهی گوشش را مکید.
_بریم تو اتاق آتیشم و خاموش کنی آقای آتیش نشان؟
معین جواب نداده محمد نعره کشید
_معین ! پامیشم گوشیت و میارم از پایین بهت جا میکنم از بالا پسش بدی ها! حامله کرد این بابات مارو.
نفهمیدیم این دختره ی طفل معصوم چی میگه!
معین همانطور که شُر شُر عرق میریخت سرش را به طرف اتاق چرخاند.
_اون گوشی هم قیمته خون پدرته ! با احترام ماچش کن وردار بیار ببینم چی میگه آقام !
به جای محمد سیامک جواب داد.
_د آخه بیناموس هال و کردی مکان مگه میشه از تو اتاق اومد بیرون که سفارش هم میدی؟ میدونی من از کیه شاش دارم؟
کله خر بی آبرو کدوم دیوثی وسط هال برنامه میکنه ؟
معین نفس کلافهاش را بیرون فرستاد. زهرمارش شده بود. دخترک همچنان گردنش را میمکید . محمد دوباره عربده کشید.
_معین بیا ببر این بی صاحاب و فک کنم آقات داره میزاد زنگ میزنه تو بری بچه رو بگیری!
معین سعی کرد دخترک را عقب بکشد.
_ممد جای زر زدن دو دقیقه بیار گوشیم و ! نمیتونم پاشم.
_شرمنده داداش من زیپم پاره شده! فک میکنه فقط خودش هَوَله ! پاشو بیا این بی صاحابت و ببر مخم ترکید.
معین تیز به دخترکی که روی پاهایش نشسته بود نگاه کرد. کلافه شده بود.
_دو دقیقه ول کن این سر و گردن مارو میبینی که ! هی عین دارکوب مک مک مک ! فهمیدم خیلی داغی ! پاشو برم گوشی و بیارم.
دخترک لب و لوچهاش را کج کرد و درجا از روی پاهایش بلند شد.
_وای چته تو ! چرا یهو روانی میشی ؟
معین با یک مَن اخم از روی کاناپه بلند شد. اخلاقش بود دیگر. به قول حاج خانم جن و سگ درونش همزمان از جلدش در میآمدند و به جان خلق الله میافتادند.
_جنتلمن دوست داری، ملوس خانم؟ شرمنده تموم کردیم. فقط منه هار موندم.
دخترک چشمکی زد.
_برو گوشیت و بیار بریم تو اتاق خودم سگت و یه گوشه میبندم.
جواب نداده سمت اتاق چرخید. سیامک دوباره صدایش را بالا برد.
_داداش من برم بشاشم؟ روکار نیستی؟
به جای خودش دخترک ریسه رفت.
_بیا برو. معین رفت گوشیش و بیاره !
سیامک از اتاق بیرون آمد و مثل گلوله سمت دستشویی دوید
_خیر از جوونیت ببینی! دعات میکنم، همشیره!
گفت و هنوز در دستشویی را باز نکرده چشمش به معین افتاد و همانجا جلوی در از خنده ریسه رفت.
_داداش آنتنت و بده زیر کش شورتت حداقل! الان در و دیوار و میریزه پایین!
معین از شدت مستی چپ و راست میشد.
_خفه . تو برو بشاش تا گند نزدی به خونه.
باشه من میرم ولی تو برو گوشیت و بیار بعدشم بده این همشیره آنتنت و تنظیم کنه. خیلی وضعت خرابه !
_گمشو سیا!
گفت و پشت در اتاق محمد ایستاد و دو تقه به در کوبید
_ممد؟ لختی؟ میخوام بیام گوشیم و ببرم.
_داداش من و تو نداره بیا وردار سیم سیم ازین اخلاقا نداره.
سیم سیم آژیر کشید.
_هوی ! در مورد من چی فکر میکنی ؟ من اینجوریم؟
ممد صدای خمارش را کش آورد.
_نه تو ملکه ی پاکدامن منی. بخواب حالا کجا پاشدی؟
سیم سیم بی توجه صدایش را بالاتر برد.
_معین نیای تو! الان گوشیت و میدم بیرون .
معین تلو تلو خوران پیشانیاش را به در چسباند.
_حله وایستادم.
محمد غر زد.
_کله ی پدرت بیاد معین. یکی زیدت و از رو تخت بلند کنه خوشت میاد ناموس واری؟ پرید کل حس و حالم.
در اتاق آهسته باز شد و معین به جلو سکندری خورد.
_خاک به سرم معین سرپا خوابیدی؟ واسه چی تکیه دادی به در.
صدای زنگ گوشیاش بلند شد و کمی هوشیارش کرد.
_بیا دوباره داره زنگ میزنه. وایسا عقب معین. نگاه نکن اینجارو من لختم !
معین گوشی را که از بین در بیرون آمده بود در هوا قاپید و هر هر خندید.
_ممد قدر دوست دخترت و بدون خیلی زن پاکیه! ابلفضلی اشک تو چشمام جمع شد.
_جون …قدرشم میدونم اگه بابا حاجیه تو بذاره داشتم میرفتم قدرش و بکنم تو دهنم اصلا. نمیذاره که پیرمرد. هی هم تسبیح به دست میاد تو ذهنم آدم معذب میشه!
سیم سیم پشت در ریسه رفته بود.
_خفه شو ممد! آقاشه ها! شاید ناراحت بشه!
_تو نمیخواد واسه ما کلاس اخلاق بذاری ! بیا دیگه ضعیفه این بی صاحاب فنرش از جا در رفت بس که الکی قد راست کرد دید هیچ خبری نیست !
صدای سیم سیم دیگر به گوش نرسید. گوشی میان دستانش یک ریز تکان میخورد. آن دختر دیگری که روی کاناپهی پذیرایی با خودش بود بلند صدایش کرد.
_معین جونم بیا دیگه .
بیحوصله و زیر لب غری زد.
_خراب خانم و یه چیزی بهش میگم ها!
گفت و کف دستش را محکم روی صورتش بالا و پایین کرد و با چشمان باریک شده به صفحهی گوشی چشم دوخت.
قاصدک جون من رمان دونی اشتراک خریدم آقا قادر گفتن میتونم اینجا هم ورود کنم ولی نمیشه میشه کمک کنی بس که به آقا قادر گفتم دیگه خجالت میکشم
اگه ورود نکردی چجوری داری کامنت میدی ؟
لطفا جواب سوالات بعضی کاربرا رو بدین
مشکل سایت الان حل شده دیگه
قاصدک جان این رمان قراره اشتراکی بشه یا نه ؟
بله
هعی
دوس نداشتی؟🙄
کاشکی اشتراکی نمیشد
کاری ندارم که شما به اشتراک بگیر میتونی همه ی رمانا روبخونی این همه رمان مجانی خوندیم یه بار پول بدیم
وای ترکیدم از خنده خیلی باحاله
ممنون نویسنده جان