نگاهی به ساعت کردم یه رب به چهار بود
مانتومو پوشیدمو رو به زهره گفتم : مرسی زهره جان
جبران میکنم
زهره – تو چند وقته ساعت چهار کجا میری که یهو غیبت میزنه ؟؟
– کار دارم
زهره – کار جدید پیدا کردی ؟؟
– تقریبا …
من رفتم .. فعلا
منتظر جواب زهره نموندم از رستوران بیرون زدم
سمت خونه مهرداد رفتم
***
درو با کلید باز کردم وارد خونه شدم .. هنوز مهرداد نیومده بود
مامتومو دراوردم رو تخت نشستم به گلای قالی خیره شدم
مهرداد – سوگند خوابی ؟؟
چند بار پلک زدمو نگاش کردم و گفتم : سلام
مهرداد – سلام .. چقدر رنگت پریدس
دستی رو صورتم کشیدمو گفتم : نه خوبم
مهرداد – خوب بیارو تخت
از جام بلند شدم .. دلم به طرز وحشتناکی تیر کشید
چنگی به دلم زدمو رو زانوهام نشستم
– آه
مهرداد – سوگند چت شده ؟؟
– آخ دلم .. دلم میپیچه ..
مهرداد – چراا
نکنه برا پریودیته
حالت تهوع بهم دست داده بود … دستمو جلو دهنم گذاشتمو اوق زدم
سریع دستمو گرفت کشوند سمت دستشویی
چند بار اوق زدم
دستو صورتمو اب زدم .. نگاهی به صورت رنگ پریدم کردم
تموم نیروم از بدنم خارج شده بود
با حوله صورتمو خشک کردم
از دستشویی بیرون زدم
مهرداد سریع سمتم اومد دستمو گرفت و روتخت درازم دادو گفت : چته امروز
– نمیدونم از ظهر اینطوری شدم
مهرداد – ممکنه حامله باشی؟؟
-نمیدونم
مهرداد – کی باید پریود میشدی ؟
– امروز
مهرداد – پس نشدی هنوز ؟؟
– نه
مهرداد – اگ فردا ازمایش بدی مشخص میکنه
– آره
مهرداد – امروز ظهر کجا بودی حالت بد شد؟؟
– سرکار
اخم ریزی کردو گفت : دیگه حق نداری بری سرکار
فهمیدی؟؟
از حالا از صبح تا شب اینجایی خودمم مراقبتم
– لازم به اینکارا نیست
مهرداد – اینکارو برا بچم میکنم
نه تو
حرفی نزدمو نگامو ازش گرفتم .. کنارم دراز کشید
دستاشو لای موهام فرو کرد
بغض کردم ..
این مرد حالیش نیست که من جنبه محبت ندارم
بغضمو با تموم قدرت قورت دادم
آروم موهامو ناز میکردو گفت :خدا کنه دختر باشه
اخه زنم دختر دوست داره
اونم دختری که شبیه من باشه .. یکی از ارزوهاشه
خدا کنه شبیه من بشه
دستاشو پس زدمو گفتم : اگه بفکر زنتی
دست به موهای من نزن
از جام بلند شدم مانتومو از رو زمین ورداشتم
مهرداد- چت شده .. بمون حالت خوب شه بعد برو
– من حالم خوبه توام اینقد گندش نکن
سمت در وردوی رفتم ..
از پشت دستمو کشید ..
– ولم کن مهرداد
منو چسبون به دیوار .. زل زد بهم
با چشمای گرد شده نگاش میکردم
کمی ازم فاصله گرفتو گفت : چشمات سرده
بی حسه
همون روزی که دیدمت این سردیو حس کردم
از ادمای مثل تو متنفرم
نگامو ازش گرفتم .. سربه زیرشدم
مهرداد – چشمات هر لحظه با منه .. تو خونه _ کنار خانمم _ موقع خوابم _ موقع بیداری
همه جا .. میفهمی همه جا
مهرداد – از طرز نگا کردنت بیزارم
تو چرا اینقدر سردی سوگند
بدون هیچ حرفی کیفمو ورداشتم از خونه بیرون زدم
صداش تو ذهنم اکو میشد
ازنگات متنفرم
م
ت
ن
ف
ر
م
ولی منه احمق عاشق نگاش بودم
من عاشق نگاش بودم
دستو رو شکمم کشیدمو گفتم: کاش باشی
اینطور میتونم ۹ ماه دیگم کنارش بمونم
سمت خونه حرکت کردم ..
***
کلیدو لا در چرخوندم وارد خونه شدم
مامان خونه نبود
وارد اتاقم شدم .. بی جون رو زمین دراز کشیدم
دستی رو دلم کشیدم
یعنی تو وجود من یه بچس .. استرس تموم وجودمو گرفت
خدایا چیکار کنم .. چطور جواب مامانو بدم
اگه بفهمه .. وای خدایا خودت رحم کن
مامان – سوگند اومدی؟؟
– آره تو اتاقم
سمت اتاقم اومد .. بالا سرم ایستادو گفت : امروز زود اومدی ؟؟
– حالم خوب نبود مرخصی گرفتم
مامان – چرا چت شده
– چیزی نیست .. فقط سر درد دارم
مامان – رنگو روت پریدس .. بزار برات آب نبات بیارم
– باشه
کاش بهش می گفتم .. کاش بهش دروغ نگفته بودم
کاش این عذاب وجدان رهام میکرد
سمت ضبطم رفتم .. دکمه ی پلی و زدم
همراه با آهنک خوندم
یادت میاد یه روز برات دوستت دارم میخوندم
با شوق رویت تا سحر چشم انتظار میموندم
اما دیگه تموم شد .. عمرم به پات حروم شد
از من نصیحت بشنو ای دل
آروم بگیر تو سینه … که زندگی همینه
رو از نو
روزی از نو
ای دل ?
مامان – بیا مادر اینو بخور
– کجا بودی؟؟
مامان – پیش سینا
– چطور بود ؟؟
مامان – غمگین ..
تو جام نشستم .. چند قورت از اب نباتو خوردم
به هر طرف نگاه میکنم یه مشکله
یه مشکل بزرگ ..
کی این روزا تموم میشه … مشکل ما که تموم نمیشه
اگه یه بچه تو وجودم باشه
با فکرش لرز کردم … قلبم بی قرارانه میتپید
خدا کنه بچه ای نباشه
دیگ نمیرم پیشش .. وای به حال روزی که مامان از این موضوع با خبر شه
مامان – تو امشب یه چیزت هستا
یه ساعته دارم صدات میزنم
– جانم
مامان – توام جای خالیشو حس میکنی
– آره
آهی کشیدو گفت : بیا شام
– من سیرم مامان .. خودت بخور
مامان – منم سیرم .. میرم بخوابم شب خوش
سرمو آروم تکون دادم … تو جام دراز کشیدم
اشک از رو چشمام سر خورد
اونقدر مشکل بود که نمیدونستم الان باید به کدومشون فکر میکردم
به حال خودم خندم گرفت .. چشمامو روهم بستم
*
*
*
با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم
نگاهی به صفحه گوشی کردم
مهرداد بود
با صدا خوابالود جواب دادم .. بله ؟؟
مهرداد – سوگند .. خوابی هنوز
پاشو بریم آزماشگاه
– باشه
بدون هیچ حرف دیگه ای قطع کرد
از جام بلند شدم
دستو صورتمو شستم .. کشت موهامو باز کردم دوباره موهای زشت فرفریمو بستم
لبخند کج و کوله ای به خودم زدم و زبونمو دراوردم
با مشت به آیینه کوبیدمو گفتم : زشتو
سمت مانتوام رفتم .. لباسمو پوشیدم
مامان هنوز خواب بود
بدون هیچ حرفی از خونه بیرون زدم
سر کوچه ایستادم … موبایلمو از تو کیفم دراوردم
به مهرداد زنگ زدم
مهرداد – الو
– بیا سرکوچمون
مهرداد – سرکوچتونم
با یه تک بوق کنار پام ایستاد .. سوار ماشین شدم
– سلام
نگاهی بهم کردو گفت : خیلی استرس دارم سوگند
لبخند بی جونی زدمو گفتم : آره .. منم
مهرداد – با آزمایشگاه هماهنگ کردم .. همون لحظه جوابو میگیریم
– خوبه
جلو آزمایشگاه توقف کرد ..
با ترسو لرز از ماشین پیاده شدم .. از رو استرس شروع کردم به ناخن جویدن
مهرداد – خوبی سوگند
بی اراده چنگی به بازوهاش زدمو گفتم : حال عجیبی دارم
گنگ نگام کرد ..
تازه متوجه حرکتم شدم .. خواستم دستامو وردارم
که ..
آروم دستشو رو دستم گذاشتو گفت : آروم باش
من پیشتم
تنهات نمیزارم
زل زده بود توچشمام .. نگاهی به چشمای سبز رنگ خوشرنگش کردم و گفتم : مرسی
مهرداد – بیا بریم تو
انگشتامو بین انگشتاش گذاشتو دوتایی وارد آزمایشگاه شدیم
نوبت گرفتو دوتایی رو صندلی نشستیم
خدایا جواب منفی باشه
نکنه واقعا حامله باشم .. خدایا چیکار کنم
چه غلطی کنم
با خوندن اسمم .. ضربان قلبم رفت رو هزار
مهرداد : برو نترس
با ترسو لرز وارد اتاق شدم
پرستار نگاهی بهم کردو گفت : آستینتو بزن بالا
آستینمو زدم بالا .. سوزش سوزنو لای پوستم حس کردم
اشک از رو گونه هام سر خورد
پرستار از کنارم گذشت .. از جام بلند شدم
از اتاق بیرون رفتم
دوباره کنار مهرداد نشستم ..
مهرداد – نیم ساعته دیگه جوابو بهمون میدن
آروم سرمو تکون دادم …
دستشو رو دستم گذاشت .. آروم نوازششون کردو گفت : خدا کنه دختر باشه
سرشو رو شونم گذاشت ..
خدایا این مرد داشت دیونم میکرد
خودمم بهش نیاز داشتم
شده بود دلگرمی قلب تنهام .. سرمو به سرش تکیه دادم
چشمامو بستم .. دست راستمو رو دستش گذاشتم
هردو منتظر نشسته بودیم
***
خانم سوگند آریا
چشمامو باز کردم .. یه بسم الله گفتمو از جام بلند شدم
پرستار – مبارکه ..
چشمام سیاهی دید .. فقط تکون خوردن لباشو میدیم
نمیفهمیدم چی میگه
نفسم گرفت
من چیکار کرده بود
قیافه مامان اومد جلو چشمم
زانوهام توان ایستادن نداشتن
پخش زمین شدم
مهرداد – سوگند _ سوگند
چند بار پلک زدمو چشمامو باز کردم
نگاهی به مهرداد که بالا سرم ایستاده بود کردم
مهرداد – خوبی ؟؟
نگاهی به اتاق بیمارستان کردمو گفتم : مثبت بود؟
درست شنیدم ؟؟
مهرداد- مگه غیر اینو میخواستیم ؟؟
تو جام نشستم .. نگاهی به سرم تو دستم کردم
محکم کشیدم از دستم
مهرداد – روانی شدی ؟؟
جیغ زدم
بروو بیرووون
دستامو مقابل گوشام گذاشتم .. جیغ زدم
ماماننن
خدااااا ….
مهرداد دستامو گرفتو گفت : آروم باش سوگند
– مامانم مهرداد .. اون بفهمه میمیره
من چیکار کردم
مهرداد – نمیزارم بفهمه قول میدم
– چجوری ؟؟
مهرداد – تا به دنیا اوردن بچه پیشتم سوگند
نکن اینکارارو
– برو بیرون
مهرداد – میخوای بریم از اینجا
– میخوام تنها باشم فقط
بدون هیچ حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت
دوتا پرستار وارد اتاق شدن
پرستار – خوبی عزیزم ؟؟
بدون هیچ حرفی .. پتورو تا رو سرم بالا کشیدم
دستی رو دلم کشیدم .. حالا باید چیکار کنم
آخرشم کار خودمو کردم
آروم هق میزدم …
اگ اینکارو نیمکردم چجور پول عملشو جور میکردم
اخه چرا من اینقدر بدبختم
چرا مارو فراموش کردی
بیمعرفتی .. خیلی بیمعرفتی
مهرداد – سوگند
نگاهی بهش کردم ..
مهرداد – مرخصی – بلند شو بریم
بی حوصله تو جام نشستم .. کفشامو برام آورد
کمکم کرد بپوشم
دستشو زیر گردنم گذاشت .. دست دیگشو زیر پام
بغلم کرد
ناخواسته دستامو دور گردنش حلقه کردمو گفتم : خودم میتونم راه بیام
بزارم زمین
بدون اینکه نگام کنه به راه رفتنش ادامه میداد
– باتوام .. میگم خودم میتونم راه بیام
از حرکت ایستاد .. منتظرنگاش کردم
مهرداد – میشه انقدر وُل نخوری ؟؟
مظلوم نگاش کردم .. سرمو چسبوندم به سینه های مردونش .. بوی عطر تلخ مردونش
مشاممو پر کرده بود …
کنار ماشین ایستاد .. درو باز کرد سوار ماشین شدم
بدون هیچ حرف دیگه ای سمت خونه حرکت کرد
جلو خونه توقف کرد .. کمکم کرد از ماشین پیاده شدم
درو باز کرد
وارد خونه شدیم ..
رو تخت نشستم ..
مهرداد – از اون رستوران بیا بیرون
– نمیشه
مهرداد – تو اینقدر بی جونی چجوری میخوای کار کنی
– میتونم
مهرداد – اینقدر سرتق نباش دختر .. همین که گفتم
بعد از بارداری هر کاری میخوای انجام بده
من میرم شرکت .. ساعت چهار میام پیشت
تو یخچال همه چیز هست
بخور یه چیزی … اومدم ناهارم میگیرم
– باشه
مهرداد – فعلا
سمت کیفم رفتم .. موبایلمو ورداشتم به بهار زنگ زدم
بعد از چند بوق …
بهار – به به چه عجبا
– بهار بیا خونه مهرداد
بهار- چیزی شده
– زودتر بیا
بهار – باشه اومدم
گوشیو قطع کردم رو تخت دراز کشیدم .. حالا که حامله شدم باید هزینشو بهم بده
مامانو همین روزا عمل میکنم .. خوب میشه
سینام برمیگردونیم …
لبخند کمرنگی زدم .. روزای خوب میان
دستی رو دلم کشیدمو گفتم : بچه جون وجودت لازم بود برا زندگیم
خوشحالم که میری جایی که پر از پوله
پر از خوشبخته
پدر هست
مادر هست
خونه گرم .. پر از عشق پر از محبت
پر از عروسکای رنگاوارنگ
پر از عصاب بازی های قشنگ
همه چیزای که مادرت حسرتشو کشید
اشکی از رو گونه هام سر خورد … چشمامو رو هم بستم
***
با صدای زنگ آیفون چشمامو باز کردم
بی رمق از جام بلند شدم
درو باز کردم.. بهار با نگرانی وارد خونه شد
نگاهی بهم کردو گفت : سلام .. خوبی ؟؟
با دیدنش بغضم شکست .. هق زدمو گفتم : دیگه تموم شد
کنارم ایستاد منو کشوند تو بغلشو گفت : چیشده نصفه عمرم کردی
– حاملم
بهار – یا امام زمان
گنگ نگام کردو رو زمین نشست
بهار – بلاخره کار خودتو کردی
اشکامو پاک کردمو گفتم : آره – حالا چیکار کنم
بهار – سوگند – چرا اینقدر بدبختیم
هق هقام بلند شد .. کنارش رو زمین نشستم
بهار – یه نفر دیگ قرار مامان شه
یه نفر دیگه خوشبخت میشه
یه نفر دیگه زنشه
ولی …
اون آدم خوبس .. ما آدم بده قصه
بهار – گریه نکن سوگند
راهی دیگه ای نبود …
ببین منو .. گریه نکن خواهریم
فقط از یه چیز میترسم
– از چی
بهار – وابستگی به بچه
– نه .. اون پیش ما جای خوبی نداره
پیشونیشو چسبوند به پیشونیمو گفت : من باهاتم تا آخرش
بچرو تحویل میدیم
خاله خوب میشه
سینا برمیگرده .. دوباره دور دور میریم
تموم شهرو میگردیم و میخندیدم
پشت ویترین به لباسا نگا میکنیم
آرزو میکنیم …
خوب ؟؟
هق هقام بلند تر شد .. دستاشو گرفتمو گفتم : خوب
بهار – تحمل کن
– تحمل میکنم
***
بهار – تو این خونه چیزیم پیدا میشه
– تو یخچالو نگاه کن
بهار – باشه
سمت یخچال رفت .. چند تا میوه ریخت تو ظرف سمتم اومد
میوه هارو پوست کند .. دوتایی خوردیم
چند ساعتی موندو حرف زدیم .. ساعت نزدیک چهار بود لباساشو پوشید
گونمو بوسیدو رفت
منتظر مهرداد رو تخت دراز کشیدم
با شنیدن صدا در فهمیدم اومده
تو جام نشستم.. با لبخند وارد اتاق شد
نگاهی بهم کردو گفت : از رنگو روت معلومه بهتری
سرمو به صورت تایید تکون دادم ..
مهرداد – ناهارم گرفتم
سمت آشپزخونه رفت .. میز ناهارو آمده کرد
از جام بلند شدم وارد اشپزخونه شدم
روبه روش پشت میز رو صندلی نشستم
از جاش بلند شد کنارم نشست
لقمه ای درست کردو جلو دهنم گذاشت ..
مهرداد – باز کن دیگه
دهنمو باز کردم لقمرو تو دهنم گذاشت .. لبخندی زدم
مهرداد – چه عجب شما خندیدی
خندیدی یا که من دارم خواب میبینم
تک خنده ای کردمو گفتم : خواب میبینی
مهرداد – نه راست راستکی داری میخندی
لبخندم بیشتر شد
چشماش بین لبامو چشمام در گردش بود
ظربان قلبم رفت بالا
لقمرو قورت دادم ..
خمار نگام کرد .. سرشو به لبام نزدیک کرد
گرمای لباش تموم وجودمو سوزون
نفسای داغ منقطعش رو گردنم پریشونم میکرد
بوسه ی ریزی زیر گردنمو زدو گفت : چه بوی خوبی میدی
با این حرفش تنم مور مور شد …
لقمه بدیو برام گرفت …
– خودم میخورم
مهرداد – تو بلد نیستی .. بچم گرسنه میمونه
خندیدمو گفتم : بابایی انقد مامانمو اذیت نکن
لپمو کشیدو گفت : پس زبونم داریو رو نمیکردی شیطون
– بله .. زبونم دارم
پنج ماه از اون روزا میگذشت ..
حالا میتونستم وحود نی نیمو کاملا حس کنم
تکون خوردناش ..
مهرداد هر روز و هر روز محبتاش بیشتر بیشتر میشد
هزینه عمل مامانم داد .. همین روزا باید عملش کنیم
دفترمو ورداشتم .. شروع کردم به نوشتن
میخوام برا بچم تموم روزای تلخمو بنویسم
شاید یه روز
یه جا
بتونم ببینمش … اونوقت بهش دفترو میدم
بدونه چرا ترکشم کردم
فکر نکنه دوستش نداشتم .. دستی رو دلم کشیدمو گفتم : مامانم خیلی دوستت دارم
کاش ازم جدانشی … چحوری شبا بدون تو بخوابم
اشکام چکید رو دفتر
مهرداد – دوباره گریه میکنی تو
سرمو بلند کردم .. کی اومدی ؟؟
مهرداد – الان اومدم
چنگی به پیراهنش زدم .. سمت خودم کشوندمش
محکم بغلش کردم
اشکام از رو گونه هام سر خورد ..
دستاشو لای موهام فرو کردو گفت : آروم باش سوگند
میدونم تو دلت چی میگذره
میدونم سوگندم …
ازم جدا شد .. نگاهی بهم کردو گفت : خانمم رفته مسافرت
بیا بریم خونمو نشونت بدم
– نه .. دوست ندارم
مهرداد – جون من
– عه مهرداد
مهرداد – پاشو
خودمم دوست داشتم خونشو ببینم .. از جام بلند شدم
دفترمو بستم .. مانتومو پوشیدم
شالمو رو سرم انداختم ..
دستامو گرفت کمکم کرد سوار ماشین شدم
خودشم سوار شد
سمت خونش حرکت کرد ..
از رو هیجان کف دستام عرق کرد .. کاش زنی نبود
فقط من بودو مهرداد
کاش برا من بود ..
نگاهی بهش کردم .. اخم ریزی کرده بود زل زده بود به جاده
آخ که دل من رفت براش ..
سمتش رفتمو گونشو بوسیدم
با تعجب نگاهی بهم کرد و لبخندی زدو گفت : ما بدرک به فکر اون بچه باش
هول میکنم میزنم به کشتن میدم خودمونو
خندیدمو گفتم : خوب حالا
ماشینو نگه داشت ..
– عه مهرداد چرا ایستادی .. بی جنبه بازی در نیار توروخدا
همچین رانندگی میکردی دلم ضعف رفت .دیگه از اینکارا نمیکنم
لباشو گذاشت رو لبام .. حرف تو دهنم ماسید .چشمام گرد شده بود
مهرداد – مشاالله حرف بیای بیخیال نمیشی
یه ریز حرف میزنی
اینجوری باید ساکتت کرد .. رسیدیم
– آها .. رسیدیم
مهرداد – بله خانم جان
نگاهی به ویلای روبه روم کردم ..
بادیدن کاخ سفید روبه روم .. کفم برید
لبخند مصنوعی زدمو از ماشین پیاده شدم
درو با ریموت باز کرد .. وارد حیاط شدم
نگاهی به دور تا دور خونه کردم
وای حدایا اینجا یه شهره جداس از بس بزرگه
خدایا میگم بیمعرفتی ازم ناراحت میشی
پشت چشمی نازک کردم
مهرداد- بیا بریم تو
دستامو گرفت .. وارد خونه شدم … کل خونه ست سفیدو مشکی بود
عالی بودد .. یعنی بچه من میاد اینجا
مهرداد – بیا بریم طبقه بالا .. اتاق بچس
– ماکه نمیدونیم .. دختر یا پسر
مهرداد – پسرم باشه .. اتاقش دخترونس
دستمو گرفت وارد آسانسور شدیم
دکمه طبقه بالا رو فشرد
وارد اتاق خواب صورتی رنگ شدیم
با دیدن اتاق چشمام برقی زد
پر از عروسکای رنگاوارنگ .. اشک از رو گونه هام سر خورد
سمت تخت رفتم .. روتختی رو تختو ورداشتم
بوش کردم
کاش من بودمو دخترمو مهرداد
آروم هق زدم
مهرداد – ناراحتت کردم سوگند ؟؟
– ناراحت؟؟
من باید از نیمه ای از وجودم بگذرم ..
مهرداد – ولی تو اینو از اول میدونستی
– آره .. ولی از حس مادری خبر نداشتم
مهرداد – بیا بریم پایین استخرو نشونت بدم
– مگه استخرم دارین تو خونه ؟؟
مهرداد – آره بیا
دستمو کشید .. از پله ها پایین رفتم
***
نگاهی به استرخ کردم و گفتم : چه خوبه
ولی من شنا بلد نیستم
شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش
زیرچشمی نگام کردو دکمه شلوارشو باز کرد
دستامو رو چشمم گذاشتمو گفتم : عههه در نیار
مهرداد – چرا لوس بازی در میاری
تو که ده بار منو دیدی
از لای دستام نگاش میکردم .. شیطون خندید
دستی به ریشش زدو .. شیرجه رد تو آب
سرشو از تو آب بیرون اوردو گفت : بیا تو آب دیگه
بیا بچه آروم میشها
نگاهی به آب کردم .. بهتر بود از این فرصت استفاده کنم
دیگ از این چیزا نمیبینم
پیراهنمو کشیدمو گفتم : کجا درش بیارم
لبخند دندون نمایی زدو گفت : مو کوتاه سمت راستت هم حولس
هم جالباسی
– باشه
سمت راست رفتم .. لباسمو دراوردم .. نگاهی به هیکلم کردم
واییی خجالتم میاد
حوله تن پوشو ورداشتم – پوشیدم
سمت استخر رفتم
با لبخند سرمو بلند کردم به مهرداد نگا کنم
با دیدن مهرداد جیغ بلندی کشیدم
مثل مردها رو آب افتاده بود ..
نفهمیدم چجوری رفتم تو آب .. با ترس صداش زدم
سمتش رفتم
تا نزدیکش شدم … سرشو از آب بیرون آورد
سمتم برگشت
با دیدنش .. با مشت تو آب کوبیدمو گفتم : مگه عقلتو از دست دادی
مهرداد – ترسیدی ؟؟
– تو عقل نداری ؟؟
مهرداد – بیا بغلم
– چی ؟؟
مهرداد – اینو بزن به گوشات توش آب نره
کاری که گفتو انجام دادم ..
مهرداد – بیا نزدیکتر
مظلوم نگاش کردمو کنارش ایستادم .. بغلم کرد
رو آب درازم داد
ترسیدمو گفتم : بزارم زمین
مهرداد- چشاتو ببند آروم
همچنان نگاش میکردم
مهرداد – ببند چشاتو خوب
آروم چشمامو روهم بستم .. حس آرامش توتموم وجودم سرازیر شد
نفس عمیقی کشیدم .. با خیال راحت تو بغلش دراز کشیدم
سنگینی نگاشو رو خودم حس میکردم
چند بار پلک زدم چشمامو باز کردم
لبخند کمرنگی زد .. کمکم کرد بایستم .. مقابلش ایستادم
دستاشو دور گردنم حلقه کرد .. لباشو رو لبام گذاشت
دوتایی رو صندلی نشستم .. پاهامو رو پاش دراز کردم
آب میوه ای که رو میز بودو ورداشتم
چند قورت ازشو خوردم ..
– آخه چه خنکه..
مهرداد – خسته شدی تو آب
– آره
مهرداد – بخور جیگر بچه حال بیاد
– بهتر نیست بریم سونوگرافی
مهرداد – نه .. هرچی خدا بهم بده .. یه نعمته
دستشو رو پاهای لختم کشیدو گفت : من باورم نمیشه دارم بابا میشم
یه موجود کوچولو از منه .. صدام میزنه بابا
وقتی خسته میام خونه بغلم کنه
نگاهی بهش کردمو لبخند بی جونی زدم و گفتم : خوبه من که هیچوقت به خواسته هام نرسیدم
حداقل باعث میشم یکی به آرزوش برسه
مهرداد – اینقدر تلخ حرف نزن
– زندگی من زهرماره مهرداد ..
مهرداد – تو فقط منفی گرایی .. پاشو بریم بالا
دستامو کشید .. دوتایی سمت حال رفتیم
لباسمو پوشیدمو رو مبل ولو شدیم
– میخوای اسمشو چی بزاری ؟؟
مهرداد – با خانمم فکر کردیم.. اگ دختر باشه شیده
آروم لب زدم .. شیده
بغضمو قورت دادم و آروم دستی به دلم کشیدمو تو خودم گفتم : شیده ی مامان قول بده کسیو اذیت نکنی
لگد محکمی زد .. دوباره روش دست کشیدمو گفتم : جداشدن منم از تو سخته مامانمم
مهرداد – چی با خودت پچ پچ میکنی
– ببین منو دخترمه
مهرداد – توام فکر میکنی دختره ؟؟
– آره
از جاش بلند شد سمت یکی از اتاقا رفت
بی توجه بهش رو مبل دراز کشیدم
چقدر خوب بود اینجا .. چشمامو روهم بستم
مهرداد – سوگند
چشمامو بازکردم .. نگاهی بهش کردمو گفتم : بله
مهرداد – بشین
گنگ نگاش کردمو نشستم رومبل
چشمم افتادبه دست جفت شدش .. انگار چیزیو قائم کرده بود
لبخندی زدمو گفتم : چیه تو دستت
مهرداد – نمیدونم اینکارم درست یانه
ولی ..
– ولی چی؟؟
دستاشو باز کرد .. پر از گلای رز قرمز پر پر شده بود
فوتشون زد
گلای رز پخش شد .. کف دستش یه حلقه ظریف
ساده برق میزد
لبخندی زدمو گفتم : برا منه ؟؟
چشمامو بطور تایید روهم بست .. حلقرو از دستش گرفتم
لای انگشتام فرو کردم .. با لذت نگاش کردم
دستاشومقابل صورتم گذاشت .. پیشونیشو چسبوند به پیشونیمو گفت : تنهات نمیزارم
از تو ممنونم
راستشو بخوای .. تو شدی جونم
من تموم زندگیمو به تو مدیونم
پیشونیمو بوسید
از هیجان حرفاش داشتم بال در میاوردم
مهردادم به من حسی داره
دستشو رو دلم گذاشت .. لبخند زدی
***
سوار ماشین شدیم.. سمت خونه حرکت کرد
تو ماشین هیچ حرفی بیمون ردو بدل نشد
سر کوچه پیادم کرد ..
– مرسی
مهرداد – روز خوبی بود
– خداحافظ
مهرداد – مواظب خودت باش
لبخندی زدمو از ماشین پیاده شدم
وارد خونه شدم .. سلام دادمو وارد اتاقم شدم
سرحالتر از همیشه بودم
با لبخند مانتومو دراوردم .. نگاهی به حلقه تو دستم کردم
گوشیو از تو کیفم دراوردم .. به بهار زنگ زدم
بعد از سه بوق .. صداش پیچید تو گوشم
بهار – هوم
– ای کوفت .. چی میخوری
بهار – پفک ..
– پاشو بیا اینجا
بهار – حال ندارم جون تو – پاشو بیا
– بریم بیرون میخوام یه چیزی بخرم
بهار – وییی.. عسل خاله
ناز من
کوچولوی منننن .. اوجانمم اوخدااا
– زهرمار .. برا بچه نمیگم
بهار – ها پس چی ..
– تو بیا
بهار- ای بابا حوصله داریا .. بیا سر کوچه
لبخند گشادی زدمو گفتم : بدو بیا
دوباره دکمه های مانتومو بستمو .. شالمو مرتب کردم
از اتاق بیرون زدم
مامان – کجا باز بسلامتی ؟؟
– بهار خرید داره .. همراش میرم
مامان – شب زود برگرد
– چشم .. فعلا
از خونه بیرون زدم …
سرکوچه ایستادم .. بی حوصله تکیه به دیوار ایستاده بود
غر غر کنان گفت : الان چ خریدی داری تو هان ؟؟
دستامو اوردم بالا انگشتامو تکون داادم
دهنش بسته شد .. زل زد به دستام
جیغ خفه ای کشیدو گفت : حلقههههه
چرخی زدمو گفتم : بلههه حلقس
بهار – بپر بغلمم
با خنده پریدم بغلش ..
بهار – عاشق شده ..
– نمیدونم
بهار – حالا چی میخوای بخری ؟؟
– حلقه براش
بهار – اوووووو .. باریکلااا
سوار تاکسی شدیم …
بهار – من یه نقره فروشی میشناسم .. عالین حلقه هاش
– عه ؟ خوب پس میریم
بهار – آره ..
بهار آدرسو به راننده داد ..
کنار نقره فروشی از تاکسی پیاده شدیم
بهار – پول همرات هست ؟؟
– آره دارم
وارد مغازه شدیم ..
فروشنده با خوشرویی باهامون احوالپرسی کرد
بهار – میشه حلقه هاتو ببینیم
حلقه هاشو کنارمون گذاشت
بهار – باید ساده بگیریم ..
– آره
نگاهی به حلقه ساده و ظریف کردم و گفتم : اینا چ قیمیتین
فروشنده : این حلقه ها اگ بخواین.. میشه زیرش اول اسمتونو هک کنید
بهار – خیلی خوب میشهه
کنار گوش بهار گفتم – بفکر پولشم باش
فروشنده – مشکلی نیست .. خودم انجام میدم
هزنیه زیادی نداره
– پس بنویسد .. س . م
فروشنده – چشم
***
دوباره نگاهی به حلقه کردم .. با ذوق به اول اسممون که نوشته شده بود نگاه کردم
بهار – وای هلاکم کردی امروز
برا نی نی خاله هم خوب نیست
– اره .. خسته شدم حسابی
جلو در خونه ایستادمو کلیدو ازتو کیفم دراوردم
– بیا خون ما
بهار – نه برم خونه .. فعلا
– خداحافظ
وارد خونه شدم ..
خونه تو سکوت بود ..
– مامان – مامان
خونه نبود .. شونه هامو بالا زدمو سمت اتاقم رفتم
لباسمو عوض کردم
بالشتمو انداختم
موبایلمو ورداشتم ..
وارد پیاما شدم
سلام – مهرداد فردا صبح میتونی بیای خونه
چند دیقه طول کشید تا جواب بده
گوشیو کنار بالشت گذاشتم
منتظر جوابش شدم
صدا زنگ پیام بلند شد
سریع بازش کردم
+سلام .. فردا هستم شرکت صبح
جواب دادم ..
لطفا .. فقط فردا رو مرخصی بگیر ..باشه؟؟
جواب داد ..
+نمیشه سوگند .. کار دارم
جواب دادم ..
باشه .. شب بخیر
جواب داد ..
+خیلی خوب صبح میام .. بیام دنبالت ؟؟
جواب دادم ..
نه خودم میام .. شبخوش
با ذوق گوشیو بغل کردمو لبخندی از ته دلم زدم
خمیازه ای کشیدم
دستامو رو دلم گذاشتم .. چشمامو بستم
***
مامان – سوگند صبح شده .. نمیری سرکار
تو جام غلطی زدم .. چشمامو باز کردم
– سلام
مامان – چقدر شکم کردی
آب دهنمو قورت دادمو پتورو بیشتر رو خودم کشیدم و گفتم : چاق شدم
نگاهی به صورت رنگ پریدش کردمو گفتم : خوبی ؟؟
مامان – از صبح یه طوریم
– بریم دکتر ؟؟
مامان – نه مادر .. یه کم استراحت کنم خوب میشم
تو برو سرکارت