رمان عروس استاد پارت 17

4.5
(46)

رمان

 

 

 

مهرداد متوجه ی نگاه خیرم شد گذرا نگاه معناداری بهم انداخت که لبخندم عمیق تر شد.
یاد یک ماه قبل افتادم. برای جمع کردن وسایلام به آپارتمان رفته بودم که پرچم سیاهی رو جلوی در دیدم
حالم بی نهایت شد اون جوون به خاطر من مرده بود اما پچ پچ ها به چیز دیگه میگفت.
همه حتی مادر و پدرش می گفتن که پسرشون شمال بوده و اونجا تصادف کرده. نه خبری از پلیس بود و نه…
باید باور کنم آرمین هر کاری هم که بکنه گندش در نمیاد.
* * * *
سوار ماشینم شدم و زنگی به هولیا زدم.مثل همیشه با بوق پنجم ششم جواب داد
_سلام خانم.
نگاهی به آینه انداختم و گفتم
_دیشب وقت نشد بهت بزنم چه خبر؟
صداش آروم شد و گفت
_دیشب اینجا یه اتفاق هایی افتاد.پدر ستاره خانم اومد خونه و از راه نرسیده جنجال درست کرد. اون طوری که فهمیدم پدرشون از ازدواج ستاره خانم و آقا بی اطلاع بودن مدام داد میزد و به آقا می گفت نامرد چرا دست گذاشتی رو دخترم حرف حسابت با من بود.
آقا هم با خونسردی جوابشو میداد انگار از یک معامله حرف میزدن پدر ستاره خانم ضرر بزرگی به آقا زده و آقا هم برای تلافی ستاره خانم و عقد کرده از من نشنیده بگیرین خانم… بخدا تنم لرزید آقا آرمین ستاره خانم و معتادش کرده

ناباور دستم و جلوی دهنم گذاشتم و گفتم
_چی میگی هولیا؟
_من حس میکردم حالت های خانم نرمال نیست تا این که دیشب دیدم به پای آقا افتاده و مواد میخواد تو روی باباش هم ایستاد فقط به خاطر یه قلم جنس.

لبم و گاز گرفتم یعنی آرمین تا این حد بد بود؟گفتم
_باشه قطع میکنم حواست باشه هولیا فردا زنگ میزنم.
نمیدونم جواب داد یا نه. تماس و قطع کردم و به رو به رو خیره شدم
از اونجایی که ستاره خانم تنبل بود بعد از رفتن من دنبال خدمتکار می گشتن این رو از همسایه شنیدم و روز بعدش ازش خواستم هولیا رو بهشون معرفی کنه این طوری از تمام اوضاع اون خونه باخبر میشدم.
از آینه چشمم به آرمین افتاد که داشت با تلفن حرف می‌زد به سمت ماشینش رفت و سوار شد و طولی نکشید که صدای لاستیک هاش اومد و به سرعت باد از کنارم عبور کرد

 

* * * * *
ماشین و توی حیاط خونه ی جدیدم پارک کردم و پیاده شدم.
خدا رو شکر که توی این خونه دو تا نگهبان و دو تا خدمتکار بود به هیچ کدومشون نیاز نداشتم و فقط برای اینکه اون اتفاق تکرار نشه آورده بودمشون.

وارد شدم و یک راست به اتاقم رفتم. گاهی احساس تنهایی میکردم اما این اواخر مدام سرم رو با کارهای مختلف گرم می کردم تا کمتر حس خلا داشته باشم با خستگی خودم رو روی تخت رها کردم. طولی نکشید که تلفن اتاقم زنگ خورد.
پوفی کردم و بدنم رو کشیدم و تلفن رو برداشتم.
نگهبان خونمون بود که گفت
_خانم یه آقایی با عصبانیت هی بوق میزنه و دعوا راه انداخته میخواد بیاد داخل
اخمام در هم رفت و پرسیدم
_کیه؟
_نمیدونم ما..
صدای داد آرمین و شنیدم
_باز کن این سگ مصبو تا اینجا رو روی سرتون خراب نکردم.
سیخ نشستم. آرمین اینجا چی کار می کرد؟
کمی فکر کردم و گفتم
_الان میام پایین.
از تخت پایین پریدم و خودم رو به حیاط رسوندم.
آرمین بالاخره موفق شد بیاد داخل
ماشین رو با حالت بدی پارک کرد و پیاده شد.
از پله ها رفتم پایین و با اخم گفتم
_چه خبره؟مگه اینجا…
با صورتی کبود به سمتم اومد و داد زد
_واسه من جاسوس میذاری؟
جا خوردم اما خودم و نباختم و گفتم
_چرا مزخرف میگی؟چه جاسوسی؟
بهم رسید و با خشم بیشتری گفت
_آمار لحظه به لحظه ی خونه ی من و می فرستاده به شماره ی تو.
با تته پته گفتم
_اشتباه می کنی شماره ی من نبوده.
_یعنی من شمارتو نمیشناسم احمق جون؟فقط یه جمله بگو با چه جرئتی؟با چه جرئتی برداشتی برای من جاسوس فرستادی؟هوم؟

خاک بر سرت هولیا این همه گفتم احتیاط کن…
بهم نزدیک تر شد و با فکی قفل شده غرید
_برات مهمم؟اون وقت ها که لی لی به لالات میذاشتم مثل سگ پاچه می گرفتی الان که طلاقت دادم برات مهم شدم؟
لبم و گاز گرفتم و اون و ادامه داد
_به تو چه که من تو خونم چی می گذره؟ به تو چه که با کیا رابطه دارم؟ به توچه که رابطم با زنم چطوره؟ تو مگه نچسبیدی به داداش تازه رسیدت و گورتو از زندگیم گم نکردی؟پس دردت چیه که هنور تو زندگیم سرک می کشی؟

 

یقه ش توی مشتم گرفتم و با خشم غریدم
_چی از زندگیت می‌خوام؟عوضی من همه چیزم و به خاطر تو از دست دادم.غرورم و شخصیتم و…فکر کردی میذارم کارایی که باهام کردی بی جواب بمونه؟
پوزخندی زد و گفت
_یعنی به فکر انتقامی آره؟
قاطع گفتم
_تو فکر اینم زندگیت و با خاک یکسان کنم.
خندید…بلند و از روی عصبانیت…میون خندیدن با نفس نفس گفت
_تو احمقی…خیلی احمقی.
اخمام بیشتر در هم رفت…
یقه ش و زیر دستام در آورد و گفت
_هیچ میدونی چند نفر… چند نفر خواستن من و به خاک سیاه بشونن و نتونستن؟تو که…
وسط حرفش پریدم
_من یه زنم.فرق دارم.
با همون نگاه تمسخر آمیزش جلو اومد و کشدار گفت
_آها…میخوای از مکر های زنونت استفاده کنی عسلم؟
نگاهش روی بدنم سر خورد و ادامه داد
_تهش اینه که یه شب توی تختم ازم پذیرایی کنی غیر اینه؟
این بار من پوزخند زدم و گفتم
_تو عاشقم میشی.
منتظر خندیدنش بودم اما فقط نگاهم کرد.
ادامه دادم
_دارم باخبرت می‌کنم آرمین.عاشقم میشی بعد درست تو اوج عشقت شکست میخوری.میدونی باهات چی کار میکنم؟میشکونمت… همون مدلی که تو منو شکستی.
با فکی قفل شده گفت
_من عاشق نمیشم.
فقط با لبخند نگاهش کردم که عصبانی تر فریاد زد
_خدا لعنتت کنه من عاشق نمیشم.
قدمی بهش نزدیک شدم و با لحنی اغواگر گفتم
_تو… همین الانشم… عاشق منی.
داد زد
_نیستم…عاشق چیه تو باشم آخه؟ چرا باید عاشقت باشم؟فکر کردی ی هستی؟تو هیچی جز یه دختر بچه ی احمق نیستی حالیته؟برای لذت یک شبه شاید بخوامت اما عاشقی…
_برای همینه یک ماه هیچ دختری رو به خلوتت راه ندادی؟چون نمیتونی من و فراموش کنی.تو به خاطر من یه نفر و کشتی آرمین،تو به خاطر من…

با خشم دستش رو بالا برد که توی صورتم بکوبه اما منصرف شد. دکمه های بلوزش رو باز کرد و با تهدید گفت
_پاتو از کفش من بکش بیرون.
سر کج کردم و گفتم
_باشه.
دستش پایین افتاد و با صدایی آروم تر گفت
_گور تو از زندگیم گم کن این خونه گورت و گم کن از اون دانشگاه سگ مصب گورتو گم کن هانا برو جایی که چشمم بهت نیوفته.
با همون لبخند روی لبم گفتم
_این خونه رو دوست دارم.همین طور اون دانشگاه و البته…این حال تو رو…
عمیق نگاهم کرد. یک قدم به عقب رفت و گفت
_خدا لعنتت کنه.
چیزی نگفتم، اون هم حرفی نزد.. از پله ها پایین رفت و سوار ماشین شد و خشمش رو سر پدال گاز خالی کرد و به سرعت از خونم بیرون رفت

 

شماره ی هولیا رو گرفتم.
به بوق آخر رسیده بالاخره جواب داد.
متعجب از سر و صدای اون ور خط گفتم
_به خاطر اخراج شدنت جشن گرفتی؟
انگار رفت توی اتاق که سر و صدا کم شد با صدای آرومی گفت
_اما من که اخراج نشدم خانم.
چشمهام گرد شد یعنی آرمین اخراجش نکرده؟
پرسیدم
_الان کجایی؟
_آقا مهمونی گرفتن مدام هم به من سخت می گیرن اگه ببینن با تلفن حرف می زنم عصبی میشن فردا براتون زنگ می زنم و همه چیز و می‌گم
قبل از اینکه قطع کنه گفتم
_وایستا ببینم ستاره هم هست؟
_ستاره خانمم هستن اما زیاد دور و بر آقا نمی گردن انگار حالشون زیاد خوب نیست.
_گوش کن ببینم طوری که کسی نفهمه یه فیلم بگیر و برام بفرست.
ترسیده گفت
_اما خانم…
نذاشتم حرف بزنه و گفتم
_همین که گفتم واسه چی حقوق می گیری؟ پس کاری که گفتم و بکن منتظرم.
ناچارا باشه ای گفت و قطع کرد
روی تخت نشستم و مشغول جویدن پوست لبم شدم.
ده دقیقه بعد بالاخره هولیا یه ویدئو پونزده ثانیه ای فرستاد
بازش کردم… اولین نفر آرتا رو دیدم و بعد چند تا دختری که نمی‌شناختم.
با دیدن آرمین فیلم رو استپ زدم و نگاهش کردم.
لم داده روی مبل در حالی که یک دستش جام شراب بود و توی بغلش دختری ریزه میزه و لوند. اون سمتش هم روی دسته ی مبل دختر دیگه ای نشسته بود.
حس بدی از حسادت به دلم چنگ انداخت. فیلم رو باز کردم. دوربین چرخید… با دیدن مهرداد نفسم بند اومد…خیلی راحت روی مبل نشسته بود و داشت با مرد کناریش حرف می زد و می خندید.
مگه نه این‌که مهرداد با آرمین مشکل داشت؟ پس توی خونه ش چی کار می کرد؟
حس بازیچه شدن داشتم.این همه از آرمین بد گفت وادارم کرد طلاق بگیرم و حالا خودش خوش و خرم توی خونه ی آرمین نشسته بود.
گوشی و روی تخت پرت کردم و با حرص گفتم
_همتون برین به جهنم.
نمی تونستم دست روی دست بذارم و دوباره موبایلم و برداشتم و بین شماره هام دنبال اسم آرتا گشتم
پیداش کردم و بدون فکر بهش زنگ زدم باید امشب به یه طریقی می رفتم اونجا.

???

 

برای اونایی که زودتر میخوان رمانو بخونن هر شب یه پارت تو کانال رمان من قرار میگیره 

ادرس کانال

لینک و کپی کنید و در تلگرام پیست کنید

 https://t.me/romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 46

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان گلارین

    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم…
رمان کامل

دانلود رمان گندم

    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت…
رمان کامل

دانلود رمان خدیو ماه

خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
5 سال قبل

سلام مرسی بابت پارت هفدهم. متاسفانه من تلگرام ندارم ک وارد کانال بشم توروخدا زودتر پارت های بعدی رو بذارین خواهش

مریم
5 سال قبل

اونوقت اونایی که تلگرام ندارن چی؟لطفا به فکر ما هم باشید و چشم انتظارمون نذارین…..یا پارتارو تو سایت رمان من هم بذارین…

مریم
5 سال قبل

یعنی اینجا هم هرشب یه پارتو میذارین؟

زهرا
5 سال قبل

آدمین عزیز میشه بگین پارت بعدی رو کی میزارین؟ من خیلی کنجکاوم

نگار
5 سال قبل

ادمین قبلا سه روز یه بار بود تو رو خدا دیگه ۵ روزش نکن

نگار
پاسخ به  نگار
5 سال قبل

باشه عزیزم نزن منو ماهی یه پارت بزار

یگانه
5 سال قبل

ادمین لطفا پارت ها رو زودتر بزار
مرسی

5 سال قبل

ادمین میشه پارت ها رو زودتر بزاری

روژین
5 سال قبل

پس چرا پارت ۱۸ نمیاد☺
میشه زودتر بزارین؟؟

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x