رمان عروس استاد پارت 49

4.6
(37)

 

* * * *
با لذت به قد و بالاش که جلوی آینه ایستاده خیره شدم.
بعد از یک ماه بالاخره تونسته بود بدون میله و عصا روی پای خودش وایسته.
هر چند بیشتر از چند قدم نمی تونست برداره و سر پا موندن زیاد براش سخت بود. از خیلی چیزهاش مجبور بود بگذره از جمله رانندگی اما دکتر این اطمینان و داد که با همت آرمین خیلی زود می تونه مثل سابق بشه.
برگشت طرفم و با دیدنم گفت
_جای اینکه لش کنی اون جا و با نیش باز منو نگاه کنی بیا این کروات و ببند.
نچی کردم و گفتم
_که چی بشه؟دانشجوهات برات غش و ضعف برن؟
در حالی که داشت عطر میزد گفت
_با وجود مادر فولاد زره کسی جرئت چپ نگاه کردن به من و داره؟
_دخترا زیادی دریده شدن… بسه چه قدر عطر میزنی؟ اون عطر و شب برای من بزن.
برگشت و گفت
_در جریانی دُز حسادتت رفته بالا؟
بلند شدم و گفتم
_دلم نمیخواد نگاه دریده ی دخترا با طمع به شوهر من باشه.
یه قدم اومد جلو و گفت
_وقتی نگاه دریده ی شوهرت فقط روی قیافه ی بی ریخت توعه پس دردت چیه؟
روبه روش ایستادم و گفتم
_دردم تویی… دلم برات تنگه.
سرم و بالا بردمو زیر گلوش رو بوسیدم.
یه کم عقب رفت و گفت
_نکن هانا این صد دفعه.
لبام و غنچه کردم و دست دور گردنش انداختم و گفتم
_دکتر گفت مشکلی نداره.
کلافه گفت
_مشکل منم.تو مدل منو میدونی هانا… وقتی نتونم اون طوری که دلم میخواد بهت حال بدم و حال کنم چه فایده ای داره؟
با پا فشاری دکمه ی اول پیرهنش و باز کردم و گفتم
_بذار این دفعه من مهارتمو نشونت بدم.

نفسش کند شد و گفت
_نمیتونم… بیشتر عذابم میدی وقتی نتونم اون جوری که باید لمست کنم و سر تا پات و…
لبم و گوشه ی لبش گذاشتم تا ساکت بشه.
دکمه ی دوم پیرهنش و باز کردم و کنار گوشش پچ زدم
_بسپار به من.
لبم رو از کنار گوشش پایین کشیدم و روی سینه ش رو بوسیدم و سومین دکمه رو باز کردم.
مچ دستم و گرفت و گفت
_دانشگاه…
چهارمین دکمه رو باز کردم و ملتهب گفتم
_گور بابای دانشگاه.

* * * * *
نشست و با صدای خش گرفته ای گفت
_پیرهنم و بده هانا.
از روی تخت خم شدم تا پیرهنش که روی زمین افتاده رو بردارم.
با پشت دست ضربه ای به باسنم زد و گفت
_بهشون قول داده بودم امروز میام.
پیرهنش و دستش دادم و گفتم
_خوب میری!یه خورده با تاخیر.. باور کن دانشجو ها از اینکه نیومدی کلی دعات کردن.
دکمه هاش و بست و گفت
_بلند شو حاضر شو.
خسته و بی رمق گفتم
_نمیتونم نمیام امروز.
برگشت و نگاه تندی حرفش و تکرار کرد.
پوفی کردم و نشستم و با غرولند گفتم
_* * ر تو دانشگاه…
صدای تشرگونه ش بلند شد
_خوشم نمیاد از این مدل حرف زدنت.
از پشت بغلش کردم و گفتم
_از خودت یاد گرفتم
سرشو برگردوند و گفت
_این لوس بازی هاتو از کی یاد گرفتی؟

با خنده ی ریزی گفتم
_اینا دیگه مختص به خودمه.
دستش رو تخت سینم گذاشت و هلم داد که پرت شدم روی تخت.
نگاهش رو بی تاب به تن و بدنم انداخت و گفت
_اگه شیره ی تنم و نکشیده بودی می دونستم باهات چی کار کنم دختره ی لوس… پنج دقیقه ی دیگه حاضری.
دستش و به تخت گرفت و بلند شد…در حالی که داشت کمربند شلوارش رو می بست گفت
_تو دانشگاه استاد تهرانی صدام میزنی. اصلا هم لوس بازی و ادا اصول در نمیاری و گرنه من میدونم و تو.
بلند شدم و در حالی که به سمت کمد می رفتم گفتم
_چشم استاد تهرانی….ما این سو تو اون سو.
پنج دقیقه ای حاضر شدم و جلوی آینه ایستادم تا آرایش کنم.
طبق معمول غر زدن آقا شروع شد
_تو کی آدم میشی؟
در حالی که خط چشم می کشیدم جواب دادم
_هر موقع آدم ببینم.
_نمال اونا رو…چند بار بگم از این آشغالا خوشم نمیاد؟فکر کردی سیاه مالی کنی خوشگلی؟
پوفی کردم
_چقدر غر میزنی آرمین.یه آرایش ساده ست ها.
چشم غره ای بهم رفت که بی اعتنا به کارم ادامه دادم.
رژ نارنجی رنگم و روی لب مالیدم و گفتم
_من حاضرم.
نگاه تند و تیزی بهم انداخت و گفت
_امروزت و توی اتاق حراست می گذرونی.
به سمتم رفتم و زیر بازوش رو گرفتم و گفتم
_پارتیم کلفته…چیزیم نمیشه.

برای هزارمین بار حین تدریسش روی صندلی نشست.
تمام حواسم پی ‌اش بود. رنگش قرمز شده بود و روی پیشونیش عرق نشسته بود.
لب گزیدم…اگه تاکید نکرده بود به سمتش پرواز میکردم اما حیف که جرئتش رو نداشتم.
صد بار بهش گفتم نیا و اون با لجبازی اومد.هنوز آماده نبود،آخر هم کلاس و نیم ساعت زودتر تعطیل کرد.
زود تر از همه به سمتش رفتم و نگران گفتم
_خوبی؟
با صدای گرفته ای گفت
_خوبم نگران نباش…
تا خواستم حرفی بزنم صدای یکی از دخترای خودشیرین و احمق از پشت سرم اومد
_الهی بمیرم استاد…رنگتون پریده میخواین دکتر خبر کنم؟
چه قدر بی چشم و رو بود. دستم و به کمرم زدم و تماما جلوی آرمین ایستادم و گفتم
_دکترش بالای سرشه شما بفرما.
دختره در حالی که داشت جون می کند تا سرک بکشه و آرمین و ببینه با صدای لوسش گفت
_وا خوب نگرانم استاد خوبید؟
بازم خودم جواب دادم
_آره خوبن مشکلی هم که داشته باشن من هستم.
ایشی کرد و نمیدونم زیر لب چه وزی زد و رفت.
برگشتم و با دیدن نیش باز آرمین با حرص گفتم
_خوشت اومده؟
طوری که صداش به گوش بقیه نرسه گفت
_کدوم مردی و دیدی یه داف ببینه و بدش بیاد؟
دلخور نگاش کردم. منو بگو نگران شازده شدم.
اکثر بچه ها عمدا بیرون نرفته بودن و مارو زیر نظر داشتن. دستم و به سمتش دراز کردم و گفتم
_بلند شو.
نگاهی به دانشجو ها و نگاهی به دستم انداخت. اگه ضایم می‌کرد با مشت توی صورتش می کوبیدم

🍁🍁🍁

کانال رمان من 
🆔@romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 37

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زمردم

  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده…
رمان کامل

دانلود رمان زئوس

    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و…
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…
رمان کامل

دانلود رمان کنعان

خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maryam
5 سال قبل

چرا انقدر کم اخه😭😭😭😭😭😭😭😭😭چندتا پارت دیگه مونده؟؟؟؟؟

5 سال قبل

سلام دمت گرم ادمین جان مرسی بابت پارت طولانی

آوا
5 سال قبل

یه دیوثی که دومی نداره
لاشخور هرزه

فرحناز
5 سال قبل

پارت هارو لطفااا طولانی تر بزار آدمین جوووننننن

5 سال قبل

پـــــــــــســـــــره پـــــــــــــــــرو امـــــــــــــا مـــــــــشــــــــتــــــــی لــــــــــــعــــــــــتـــــــــی جــــــــــــــذابـــــــــــــــ

mahshid
3 سال قبل

سلام ادمین چرا انقدر عذابمون میدی پارتات که متنش طولانی حد اقل هر شب بزار مردم از خماری😐😭😫💔جواب بده و بگو لطفا چرا اینجوری میزاری رمانتو انقدر کم و دیر دیر😐💔😫

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x