رمان مفت بر پارت۵۶

4.2
(163)

پ

#پارت‌دویست

 

#p200

 

لرز کل تنش را گرفت…

 

فکر اینجا را نکرده بود …

 

کوروش پوزخند یه وری زد و لب به گوشش چسباند:

 

_نکنه داری دروغ میگی موحد؟!

 

محکم تر کمرش را چنگ زد:

 

_بکش پایین سگ پدر…منو سرکار میذاری!!!

 

موهایش اسیر چنگالش شد و صدایش از پشت دندان هایش غرید:

 

_فقط میخوام اون پد خونی نباشه…ببین چه خونریزی راه بندازم اینجا…

 

با دستش محکم کش شلوارش را چسبیده بود ولی مگر حریف این مرد افسار گسیخته ی غول پیکر میشد؟!!

 

_بکن بجنب داری حوصله مو سر میبری…

 

اشک صورتش را خیس کرده بود…

 

موهایش را بیشتر به عقب کشید و محکم تنش را به دیوار زد:

 

_خودت درمیاری شلوارتو…دیگه نمیگم…

 

دست به گلویش می اندازد و از جلو تنش را به تن دخترک می چسباند…

 

دوباره لبش است که به گوش دخترک می چسبد:

 

_منتظرم…پد خونیتو تقدیمم کنی…وگرنه خودم خونیش میکنم برات…

 

می گوید و با خشونت شلوار دخترک را پایین میکشد…

 

شورتکس را در تنش پاره میکند…

 

و پد تمیز و سفید را با لبخند ترسناکی رو به روی دخترک میگیرد:

 

_هزار بار به خودم گفتم که بهت اعتماد نکنم سگ پدر …تو هرزه تر از اون چیزی هستی که فکر میکنم موحد…

 

پد را به همراه سیلی محکمی نثار گونه ی ماهور میکند و با یک حرکت او را روی تخت می اندازد…

 

پایین تنه اش  معذبش میکند…

 

با دستانی لرزان ،دست بین پایش میگیرد تا خودش را از چشمان کوروش بپوشاند…

 

_من …نمیخوام قاتل باشم آق…..کوروش…نمیخوام جون کسی و بگیرم…

 

کوروش خشاب قرص را برمیدارد و دانه ای از آن بیرون میکشد،صورتش سرخ است و از عصبانیت چشمانش بیرون زده،فریادش رعشه به جان دخترک می اندازد:

 

_ولی من میخوام قاتل باشم…من امشب میخوام قاتل توعه هرزه و اون تخم تو شکمت باشم کثافت…باز کن پاهاتو….

 

——————————————————

 

#پارت‌دویست‌ویک

 

#p201

 

 

انقدری عصبانی شده بود که قدرت دریدن تن نحیف دخترک را هم داشته باشد…

 

چشمان به خون نشسته اش را با کلافگی می بندد و از میان دندان های کلید شده اش میغرد:

 

_باز کن پاهاتو وگرنه بهم گره شون میزنم سگ پدر…

 

او که جانی برای مقاومت در برابر این هیبت نداشت…

 

آرام پاهایش را باز کرد ولی زبانش آرام نگرفت:

 

_خدا نمیبخشتت…تو قاتلی…خدا ازت نمیگذره…

 

قرص را بین انگشتانش تنظیم میکند و همزمان پوزخند کشداری به چهره ی ماهور میزند:

 

_خدا کجا بود؟! این مزخرفارم اون خانواده ی خرافاتیت به خوردت دادن آره؟!

 

حالا آرام تر شده بود…حالا که ماهور بدون دست و پا زدن پاهایش را باز کرده بود تا کوروش فرزندشان را به قتل برساند…

 

_خونش یقه‌تو میگیره…

 

میگفت و با پشت دست اشک هایش را پاک میکرد…

 

کوروش بی توجه به او قرص را بین پایش قرار می‌دهد:

 

_مثل ماهان….ماهان موحد …خونِ خواهر من یقه‌شو گرفت که تو الان اینجا زیرمی…

 

 

گفت و با انگشت بلندش ،قرص را وارد دخترک کرد…

 

 

ماهور دست جلوی دهانش گذاشت تا جیغ نزند…

 

کوروش پاهایش را ول میکند و او را روی تخت میکوبد…

 

همین ضربه ی آخر کافی بود تا هق هق هایش صدادار شود…

 

 

——————————————————

#پارت‌دویست‌ودو

 

#p202

 

 

صدای ناله های دخترک بیش از حد روی اعصابش رژه میرفت…

 

عادت نداشت به اینکه کسی در اتاقش برایش مزاحمت ایجاد کند…

 

ولی حالا دو روز بود که وجود ماهور لعنتی اذیتش میکرد…

 

شلوار به پا کرده بود و گوشه ی اتاق …همان گوشه ی کذایی اتاق نشسته بود…

 

کوروش سیگار دود میکرد و از پنجره به منظره ی بیرون چشم دوخته بود…

 

انقدر هق زد و گریه کرد که در آخر صورتش اسیر چنگال این مرد عصبانی شد…

 

یک دستش نخ سیگار را بین انگشتانش داشت…دست دیگرش چانه ی دخترک را…

 

دود جمع شده در دهانش را روی صورت ماهور فوت میکند:

 

_خفه میشی یا خفه‌ت کنم؟

 

گریه کردنش غیر ارادی بود انقدری که خودش هم بارها تصمیم گرفت گریه نکند،ولی اشک هایش ناخودآگاه گونه اش را تر می‌کردند…

 

چانه اش را با خشونت رها میکند…

 

_گمشو برو خودتو چک کن ببین به خونریزی افتادی یا نه….

 

دوباره به سمت دخترک برمیگردد…

 

عصبانیست مثل همیشه….

 

سرعت عمل بالایش باعث میشود که خاکستر سر سیگارش کف اتاقش را کثیف کند…

 

دوباره انگشت های تهدید کننده اش است که دخترک را نشانه میرود:

 

_وای به حالت…وای به حالت اگه بخوای دروغ بگی بهم…اینبار لنگاتو جر میدم شکمتو میشکافم بچه رو خودم با دستای خودم از تنت میکشم بیرون سگ پدر…

 

نگاه وحشتناکش با آن لحن وحشتناک تر،لرزه به اندامش می اندازد:

 

_میدونی که میکنم این کارو…میدونی….

 

——————————————————-

 

 

 

پد دیگری از بسته بیرون کشید…

 

زیر چشمی نگاه به قامت بلند کوروش کرد…

 

شانه های ستبرش،او که نمی توانست با او بجنگند…

 

با اولین سیلی‌اش،یک گوشش کر میشد…آن هم در بهترین حالت ممکن…

 

فعلا هیچ دردی در شکمش حس نمیکرد…

 

شورتکس را پایین کشید…ولی هیچ خبری نبود…

 

حوصله ی توضیحات اضافی برای کوروش را نداشت…

 

با اینکه پوشکش تمیز بود ولی تعویضش کرد…اگر دوباره پوشک به دست به اتاق برمیگشت ،سین جیم هایش شروع میشد…

 

به همان گوشه ی لعنتی خزید…

 

 

_چی شد ؟!

 

محکم لب هایش را روی هم فشرد…اگر میتوانست تا ابد با او حرف نمیزد…

 

_دارم…چند قطره خونریزی دارم…

 

بالاخره که به خونریزی میوفتاد…دلیلی نداشت که بیخود و بی جهت ،تشر های این مرد کینه ای را گوش کند…

 

نمیدانست دقیقا چندمین نخ سیگارش را دود میکند ولی درون اتاق،مه غلیظی از دود پر شده بود…

 

 

ریه هایش حساس بودند از بچگی…

ریز سرفه کرد تا دوباره زخم نشیند در کلام سرد کوروش…

 

انگار که آخرین نخ سیگارش بود که بالاخره فیلترش را درون جاسیگاری خاموش کرد…

 

جعبه و فندکش را چنگ زد و حین بیرون رفتن…دوباره انگشت تهدید آمیزش را بالا برد:

 

_هر خبری شد بهم میگی…پنهون کاری کنی دودش میره تو چشم خودت…

 

لبخند کجکی که بیشتر شبیه به نیشخند بود…لبش را کج میکند:

 

_خوددانی موحد…میدونی که حساب پنهون کاریات با کیه؟!

 

این بار خودش را نشان می‌دهد و لبخندش پررنگ تر میشود:

 

_اینجانب…عزرائیل موحد ها…

 

 

می‌گوید و از در بیرون میزند…

 

——————————————————————

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 163

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سونامی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش وفا، با خشمی که فروکش نمی…

دانلود رمان نهلان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را…

دانلود رمان چشم زخم 4 (4)

بدون دیدگاه
خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال کسی هستن که بتونه حالشون رو…

دانلود رمان تکرار_آغوش 4 (7)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینه‌ی درمان مادرش مجبور میشه رحمش رو به زن و شوهر جوونی که تو همسایگیشون هستن اجاره بده، اما بعد از مدتی زندگی با…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شیوا
11 روز قبل

مثلا این ماهور بی عقل سقط نکنه بچه همچین مرد بدذات و خرابی رو میخواد چکار حتی خودشم بمیره بهتر حداقل از این تحقیر نجات پیدا می کنه
هرچند مثل همه رمان‌های کلیشه ای و علی الخصوص دلآرای لابد آخرش عاشق هم می شن و بچه رو با هم بزرگ میکنن
دیگه همه رمانا قابل پیش بینی و کسل کننده شدن

فرشته منصوری
10 روز قبل

کوروش انقد کثافت کاریاشو انقد زخم زدناشوچجوری میخواد بعداجمع کنه
حس میکنم پدرش تو قضیه خواهرش دست داشته نه ماهان

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x