p19
دخترک زیر تنش میلرزد…
چه میخواهد را نمیداند فقط درون شکمش حجم بزرگی از داغیست و مغزش… متورم شده است.
دخترک به جای جواب ناله که میکند، کوروش دستش را با مهارت از زیر تنش رد داده و قفل سوتینش را باز میکند
– من میدونم چی میخوای دردونه!
مغزش بیشتر باد میکند و کمرش از کاناپه جدا میشود…
گریهاش میگیرد و اشک چشمانش جاری میشود
– نمیدونم، تو رو خدا اذیتم نکن.
بندهای سوتین را از سرشانه اش به پایین سر میدهد و لبهایش را بالای سینهی دخترک میگذارد
– اذیتت نمیکنم…
میبوسد و لبهایش را به آن هالهی صورتی رنگ میرساند و جیغ بلند دخترک سکوت خانه را میشکاند.
میبوسد و دخترک اشک میریزد از حجم زیاد شهوتی که به یکباره به تنش تزریق شده…
حس میکند مجزش به جمجمهاش فشار میآورد و چیزی تا سکته کردنش نمانده است که مرد عقب میکشد…
نگاه به دخترک میکند…
به حالت نیمه نشسته روی مبل لم داده و از نگاه خمارش التماس میبارد.
اهرم کاناپه را میکشد و کاناپه به تخت تبدیل میشود….
دخترک کامل دراز میکشد و انگشتان کوروش ماهرانه ناف و شکمش را لمس میکنند…
– الآن داری اذیت میشی؟! چرا گریه میکنی؟
ماهور پر از نیاز دستش را روی سینهاش میگذارد…
او فکر میکند میخواهد سینههایش را بفشارد اما قصد او پوشاندن سینههایش است
– نکن…
انگشتانش را تا کمر شورتش سر میدهد و نگاهش را به بین پای دخترک میدوزد
– داری لذت میبری!
لباسهای خودش را هم درمیآورد و دخترک زیر تنش پیچ و تاب میخورد و علت حال بدش را نمیداند.
مرد خودش را بین پاهایش جا میکند و میکوبد و او درد و لذت را یکجا تجربه میکند و اشک میریزد…
مرد بر خلاف قولی که به خودش داده بود، ادامه میدهد… تا جایی که به اوج میرسد و دخترک را بارها به اوج میرساند.
#پارتبیست
#p20
〰〰〰〰〰〰〰〰
پک محکمی به سیگار میزند و با چشمانی باریک شده نگاه به دخترک میزد.
روی تخت با تنی برهنه رو به شکم خوابیده و باسن خوشفرم و لختش هنوز هم سرخ است و کبود.
سیگار را توی جاسیگاری بلورین قدیر خاموش میکند و سمت تخت میرود
– هی!
نگاهش روی پستی و بلندیهای خوشفرم دخترک چرخ میخورد و میان موهای شلاقی اش ثابت میماند.
کاناپه و تخت قدیر را با رابطهی دیشبشان به گند کشیده بودند.
– هی! موحد!
روی شانهی لخت دخترک میزند و اما خوابش تا حدی سنگین است که با صدا کردن آرام و تکان کوچک بیدار نمیشود.
روس تخت مینشیند و اخم میکند…
از هورمونهای مردانهاش که نسبت به آن موجود کوچک بچه سال، ضعیفند، خوشش نمیآید.
– ماهور پاشو همه جا رو به گند کشیدی!
با صدایی بلند میگوید دخترک تکان ریزی میخورد…
چهرهاش توی هم میرود و اولین صدایی که از خود درمیآورد صدای آخ پردردیست که شدت دردش را نشان میدهد.
پوزخندی میزند و میایستد…
دست به کمر میزند
– پاشو دیگه چقدر میخوابی!
دخترک اما بیشتر ناله میکند و برمیگردد…
او هم نگاهش تا بین پای پر خونش سر میدهد و اخم میکند.
خونریزی شدیدش عادی نیست!
– هی با توأم! پاشو ببینم چه مرگته؟ این همه خون واسه چیته؟!
دخترک اما پلکهایش را باز نمیکند…
نالههایش شدت میگیرد و او پایش را گرفته و از هم بازشان میکند.
شدت خونریزی دخترک میترساندش…
نمیدانش چرا ریتم کوبش قلبش بالا میرود…
– هی بچه؟! چشاتو وا کن ببینمت!
#پارتبیستویک
#p21
تند رفته بود؟!
البته که تند رفته بود.
دخترک فقط شانزده سالش بود و تحمل شش راند سکس را نداشت!
دخترک فقط چهل، پنجاه کیلو بود و نمیتوانست اوی بیست و نه سالهی نود کیلویی را تحمل کند!
دخترک باکره بود و او فقط ابتدای سکس مراعات باکره بودنش را کرده بود و بعدش، فراموش کرده بود همه چیز را… حتی وجدانش را…
تنها چیزی که توی ذهنش بود، چهرهی خواهرش بود….
بازوی دخترک را چنگ میزند و دخترک بالاخره پلکهایش را باز میکند…
این بار جز ناله، صدای زر زرهایش هم توی مخش میرود
– زر زر نکن بگو چته؟!
– نمیدونم!
عصبی است و حوصلهی للگی برای یک دختر بچه ندارد…
انتظار داشت دخترک را بیدار کرده و از خانه بیرونش بیاندازد ولی با این حال وحشتناک خونریزیاش….
– یعنی چی نمیدونی؟! همه جا رو به گند کشیدی! چاقو که نکردم توت اینقدر خون ازت میاد!
دخترک بیحال دوباره پلک میبندد و بی نفس هق میزند که خشمگین تکانش میدهد
– با تو نیستم مگه؟!
– باهام چیکار کردی؟ چرا نمیتونم تکون بخورم؟ چرا دارم میمیرم؟
پوزخند میزند…
انگار دخترک هنوز به خودش نیامده است!
رهایش کرده و میایستد تا با قدیر تماس بگیرد
به محض خوردن دو بوق جواب میدهد
– چی شد کوروش؟!
– یه دکتر مطمئن پیدا کن بیار این دختره نمونه رو دستم…
– دست روش بلند کردی مگه؟!
عصبی صدا بالا میبرد
– کاری که گفتم رو بکن قدیر!
خاک بر سر هرچی مرده پسته بمیره الهی😭😭😭
سلام. من این رمان را دنبال میکردم چرا خیلی وقته پارت جدید نمیزارید. 🙏🙏🙏🥹🥹
سلام چرا این رمان پاک شده شما که تا قسمت های زیادی جلو رفته بودین؟؟؟؟؟