ثابت نگاش کردم که گفت : صیغم میشی .
با شنیدن این حرف فکم افتاد . نمیدونستم خوابم یا بیدار . چیزی که میشنیدم راست بود یا ن .
انگار رفته بودم تو عالم هپروت که با صدای آریا به خودم اومدم .
_کجایی تو ؟
به خودم اومدم و با حالت عصبی گفتم : تو ، تو چی گفتی ؟
_گفتم باید صیغم بشی .
_رو چه حسابی؟ فک کردی کی هستی که من باید هرچی گفتی بگم چشم ؟
_آروم باش ، پنج میلیون هم بهت میدم . خوبه ؟
دیگه واقعا داشت خونم به جوش میومد . درو باز کردم تا پیاده شم که دستمو گرفت .
درو محکم بستم و برگشتم سمتش : تو راجب من چی فکر کردی؟ فک کردی منم عین اون هرزه های دور و برتم که تا این پول بیاد عقل از کلم بپره و سریع وا بدم ؟
فک کردی بچم که با یکی دو تومن گولم بزنی و بخری و منم چشممو رو همه چی ببندم و فک کنم که هیچ اتفاقی نیفتاده ؟
_نه هیچکدوم از اینا نیست . راستش …
_د جون بکن لعنتی. راستش چی ؟
_پگاه چند وقته بهم گیر داده ، از همون وقتی که باهاش کات کردم ، افتاده رو دنده لج .
به رابطمون شک کرده ، فک میکنه داریم الکی نقش بازی میکنیم .
اصرار داره بدونه همه چی واقعیه .
_خوب که چی الان ؟
_این همه صغری کبری نچیدم که اینو بشنوم . اون اگه بفهمه داریم نقش بازی میکنیم ، کلاهم پس معرکه اس .
چند تا چک جدید رو کرده که اگه پاس نشه آبروی شرکت که هیچ ، آبروی خانوادمون و کل خاندانمون به باد میره .
_یعنی تو میگی من باید صیغت شم که آبروی خانوادگیتون نره ؟ آره ؟
_هلما خودت خوب میدونی که پگاه یه مار افعیه که لنگه نداره . اگه بخواد به پرو پام بپیچه ، راحت میتونه .
مهم اینه که ما بتونیم از پسش بربیایم . تو که نمیخوای از دانشگاه اخراج شی و منم پول عمل باباتو دوبرابر ازت بگیرم ؟
_الان داری تهدیدم میکنی ؟
_هرجور میخوای فک کن . من به فکر آبروی خودتم وگرنه من بالاخره حتی اگه شده تنهایی از پس پگاه برمیام .
آخر سر این تویی که سرت بی کلاه میمونه .
این مدلی حرف زدن آریا منو میترسوند . داشت رسما تهدیدم میکرد که چیزی که میخوادو انجام بدم .
پس این وسط خودم چی؟ خودم آدم نیستم ؟ همش باید منتظر بمونم بقیه برام تصمیم بگیرن ؟
سرمو آروم آوردم بالا و همونجوری که به روبرو خیره بودم گفتم : من باید فکر کنم .
_زیاد وقت نداریم . هر لحظه پگاه ممکنه سرو کلش پیدا بشه .
با سرعت برگشتم سمتش : اونش دیگه به من مربوط نمیشه . به هرحال منم باید فکر کنم ، چون دارم با زندگیم و آیندم بازی میکنم . صیغه ی کسی میشم که معلوم نیس فردا بخواد چه بلاهای دیگه ای سرم بیاره
دارم کاریو میکنم که هرکسی نمیکنه . پس باید چند روز بهم مهلت بدی . نمیشه همش هرچی تو بگی ، هرچی تو دلت خواست . منم این وسط حق انتخاب دارم .
با کلافگی دستشو برد لای موهاش : خیلی خوب ، فقط تا فردا شب وقت داری .
اگه فردا شب بشه پس فردا صبح خودم زنگ میزنم به بابات و همه چیو میگم . میگم تو دانشگاه چه غلطی کردی .
بدون اینکه چیزی بگم از ماشینش پیاده شدم . عوضی این دفعه داشت باهام بازی میکرد.
انگار من شده بودم بازیچه دست اون که هر تصمیمی که دلش خواست برام بگیره .
اگه صیغه اش بشم ، فرداش زد زیرش و صیغه رو باطل نکرد چی ؟
اون موقع که دیگه دستم به جایی بند نیس .
****
کلافه بودم . یه سره داشتم طول و عرض اتاقو طی میکردم . بین دوراهی مونده بودم . یه ساعت دیگه میشد ساعت یازده شب .
اگه قبول میکردم و بعدا به بهونه صیغه هزار جور کار باهام کرد ؟ اگه قبول نکنم هم از یه طرف زنگ میزنه به بابام .
لعنت بهت هلما که همیشه بخاطر روکم کنی بقیه خودتو میندازی تو دردسر .
دیگه داشت دیر میشد .
باید تصمیممو میگرفتم . درسته به نفع اون تموم میشه ولی اینم میشه یه تجربه ، که دیگه پا رو دم هر کسی نذارم .
گوشیو از رو تخت برداشتم . با ترس و لرز دستم رفت رو دکمه گوشی و شماره آریا رو گرفتم .
لعنتی بعد از یه بوق برداشت : بله ؟
_منم .
_به به خانم خانما. خیلی وقت بود منتظرت بودم . بلاخره تصمیمتو گرفتی ؟
_آ…آره
_خوب میشنوم .
چند ثانیه سکوت کردم و این بار با تحکم گفتم : قبول میکنم
_میبینم که عاقل شدی ، سر عقل اومدی . خبریه ؟
_ببین خوب حواستو جمع کن . این کارو نه به خاطر تو کردم نه به خاطر اون دختره افریطه . اینکارو فقط به خاطر خونوادم کردم .
چون تو دنیا اونا از همه بیشتر برام اهمیت دارن . حاضرم هرکاری بخاطرشون بکنم . مخصوصا بابام که خیلی دوسش دارم ، چون تازه از بیمارستان اومده . نمیخوام خم به ابروش بیاد .
_میدونم ، خوب هم میدونم . تو هم اینو بدون که حتی یه لحظه هم اینکارو واس خاطر خودم نکردم . میدونی چرا ؟ چون کشته مرده واسم زیاده .
لب تر کنم هزار تا دختر کنارمن که حاضرن واسم هرکاری بکنن .
پس فک نکن عاشق چشم ابروت شدم .
فعلا هم از این قضیه به کسی چیزی نمیگی تا خودم بگم باید چیکار کنیم . به این شماره هم زنگ نزن چون میخوام خطمو عوض کنم از این به بعد فقط به اون خط زنگ میزنی . فعلا
اینو که گفت زود گوشیو قطع کرد .
*
آروم آروم رفتم سر کلاس . از روبرو اتاق استادا رو دیدم که درش نیمه باز بود و آریا داشت با همکارش حرف میزد .
توجهی نکردم و رفتم کلاس .
بچه ها اونجا بودن . تا منو دیدن اومدن سمتم .
_به به هلما خانم . ستاره سهیل شدی . خبری ازت نیست .
تو آسمونا دنبالت میگشتیم ، تو کلاس پیدات کردیم .
نفس عمیقی کشیدم و گفتم : چیزی نیس . دیروز بابام حالش خوب نبود ، باید پیشش میموندم .
_پس چرا دیروز زود ازمون جدا شدی ؟
_هیچی ، یکی از بچه ها کارم داشت . یه کار شخصی . مجبور شدم
_راستی دیروز ….
همون لحظه صدای در اومد که آریا اومد تو .
زود نشستیم سرجامون و آریا هم نشست پشت میزش .
بعد از اینکه درس داد و ساعت کلاس تموم شد ، همه از کلاس رفتن بیرون ، تا خواستم برم بیرون ، بهم اشاره کرد که بمونم .
اگه میخواستم بمونم کلاس ضایع میشد .
با بچه ها از کلاس زدیم بیرون ، بعد از اینکه دو قدم جلوتر رفتیم رو به پونه گفتم : وای من فک کنم از راد سوال داشتم . تو برو فک کنم من دیر بیام .
یه چشمکی زد و گفت : سوال داری یا میخوای مخشو بزنی ؟
یدونه محکم زدم پهلوش: کوفت ، خیلی پررو شدیا .باید ادبت کنم .
_فعلا که شازده منتظرتونن تو اتاق . برو فعلا پیش اون ، واسه ادب کردن من حسابی وقت داری .
خواستم یه چیز بگم که آریا اومد از اتاق بیرون .
زود رو کردم بهش و گفتم : استاد ببخشید سوال داشتم ازتون .
آریا یه نگاه به پونه انداخت و گفت : شما چی ؟ شما هم سوال داری ؟
_نه استاد ، من بیرون منتظر میمونم تا کار هلما تموم شه .
با اجازه .
اینو گفت و رفت . تا پونه یکم ازمون دورتر شد آریا آروم زیر گوشم گفت : وقتی من بهت میگم وایسا ، چرا میری بیرون ؟ از این باید باهات برعکس حرف بزنم تا بفهمی ؟
_جلوی بچه ها ضایع بود . همین الانشم هزار تا تیکه از این پونه خانم تحمل کردم تا دست به سرش کنم .
_چیا گفت مگه ؟
_بماند .
یه چشم غره ای رفت و گفت : میرم اتاق اساتید . پنج دقیقه دیگه آروم جوری که کسی شک نکنه میای اتاقم .
فک کنم چند نفر از استادا اونجا باشن . میای اونجا الکی ادای یه شاگردو درمیاری که اومدی ازم سوال کنی . اوکی ؟
سر تکون دادم و وقتی آریا رفت الکی خودمو مشغول گوشی بازی کردم .
چند دقیقه که گذشت ، آروم رفتم سمت اتاق اساتید .
حواسم بود که کسی شک نکنه .
رفتم سمت در و یه نفس عمیق کشیدم . بعد از اینکه درو باز کردم با صدای نسبتا بلند گفتم : استاد راد ببخشید باهاتون کار داشتم .
چشم چرخوندم دیدم به جز آریا کسی اونجا نبود .
آریا تنها رو صندلی نشسته بود و تا قیافه منو دید قهقهه زد .
فهمیدم عمدی این کارو کرده که قیافه منو ببینه .
اخمام رفت تو هم و درو از قصد محکم کوبیدم .
وسط قهقهه هاش گفت : آروم چته ؟ فک کردی در اتاق خودته ؟
هیچی نگفتم پشتمو کردم بهش .
اومد سمتم و آروم پشت گوشم گفت : آها پس این خانم نازنازو قهر کرده .
برگشتم سمتش و گفتم : قهر واسه دخترای لوسه مثل اون دوست دختر جلفت .
حالا بگو باهام چیکار داشتی ؟
_خواستم بهت بگم فردا پس فردا میام دنبالت ، بریم محضر .
_ف…فر ؟فردا ؟
_آره فردا عصر
اون چیزیو که میشنیدم باور نمیکردم .
یعنی تا دوروز دیگه من صیغه آریا میشدم ؟
آریا گفت : چیشد ؟ مگه خودت همینو نمیخواستی ؟
اومدم حرفی بزنم که در باز شد . تا خواستم چشم برگردونم که یهو دیدم آریا محکم منو بغل کرد و با تمام وجودش منو به خودش فشار داد . شوکه شده بودم ، معنی این کاراشو نمیفهمیدم .
هرچقدر زور زدم خودمو جدا کنم نشد ، لعنتی زورش خیلی زیاد بود .
همون لحظه یه صدای زنونه آشنا شنیدم.
چند ثانیه بعد صاحبشو شناختم . پگاه بود ، باید حدس میزدم دلیل رفتار یهویی آقا چی بود .
میخواست حرص خانومو دربیاره .
_به به ، چشم رعیس دانشگاه و بقیه استادا روشن . باید بیان اینجا از نزدیک ببینن همکار عزیزشون تو دفتر اساتید دور از چشمشون با دانشجوها چه غلطی میکنه .
بالاخره آریا دستشو ول کرد و از بغلش دراومدم و یه چش غره بهش رفتم .
آریا یقه پیرهنشو صاف کرد و گفت : اونوقت شما که بدون اجازه اومدی اینجا ، فک میکنی خیلی کار خوبی کردی ؟
_مگه چیشده ؟ داشتین یه اثر هنری خلق میکردین ؟ وسطش اومدم اثرتون ناقص شد ؟
من خون خونمو میخورد و داشتم از خجالت عین لبو میشدم ولی آریا انگار نه انگار .
اصلا انگار هیچی نشده بود . رفت جلوتر و رو به پگاه گفت : نذار همین الان به حراست بگم بیان جمعت کنن و یه اثر هنری واست خلق کنن که تا ابد اسمت تو کل این دانشگاه بچرخه .
_نیومدم اینجا که منو تهدید کنی.
اومده بودم بهت بگم امروز موعد اون یکی چکه که باید پرداختش کنی .
یک و نیم میلیارده .
یکم زیاده ولی واس بابای تو ، این پولا پول خرده .
_ من همچین پولی ندارم بهت بدم . پیش هرکی هم که میخوای بری برو .
_باشه ولی یادت باشه که جلوی این دختره باهام اینجوری رفتار کردی .
_این دختره زن منه .
چه بخوای چه نخوای از این به بعد باید ببینیش
پگاه با یه قیافه بدجنس نگام کرد و بعد یه پوزخند زد . دستشو سمت من گرفت و گفت : این ؟ این جوجه زنته؟ نمیدونستم انقد بد سلیقه شدی با پایین دستیات میریزی رو هم .
از کی تا حالا این جای منو گرفته تو زندگیت ؟
_بحث سلیقه من نیس ، مهم لیاقت بود که تو نداشتی .
_تو چطوری جرعت میکنی جلوی این با من اینجوری حرف بزنی ها ؟ یعنی حاضری منی که چند سال باهات بودمو جلوی این دختره خورد کنی ؟ چرا اینو بیرونش نمیکنی دونفری باهم راحت حرف بزنیم ؟
باید حرف بزنیم آریا ، راجب آیندمون . آینده ای که دو نفره ساختیمش . منو تو . یادت نیس ؟ حالا داری با دستای خودت خرابش میکنی ؟
آریا با تحکم گفت : اونی که باید بره بیرون تویی .
بالاخره جرعت کردم و سرمو بردم بالا : نه من میرم بیرون .
اینو گفتم و با عجله از اتاق زدم بیرون . آریا چند بار صدام زد ولی اهمیتی ندادم و زود از دانشگاه زدم بیرون ، چند نفر از بچه ها با تعجب نگام کردن ولی دیگه واسم مهم نبود .
من که دیگه خورد شده بودم ، چه فرقی واسم میکرد . پگاه که اونجوری جلو آریا باهام حرف زد و آریا بهش چیزی نگفت .
گذاشت هرچی دلش خواست بهم بگه . گذاشتم اشکام جاری بشن و خودمو خالی کردم .
یه اسنپ گرفتم و زود رفتم خونه . تو راه نگام به آینه بود که کسی تعقیبم نکنه .
وقتی رفتم خونه بدون اینکه با کسی حرف بزنم رفتم اتاق و درو قفل کردم و زدم زیر گریه . از عالم و آدم حالم بهم میخورد ، نمیخواستم هیچکیو ببینم .
گوشیم که دستم بود داشت میلرزید ، آریا داشت زنگ میزد .
نمیخواستم جوابشو بدم ولی ول کن نبود .
چند دقیقه بعد خودش پیام داد : جواب بده کار واجب دارم .
بعد بلافاصله زنگ زد . گوشیو برداشتم و با عصبانیت گفتم : چته ؟ چرا راحتم نمیزاری؟ چرا نمیزاری به درد خودم بمیرم ؟ اون پگاه خانم که هرچی دلش خواست گفت . حالا نوبت توعه؟
_قطع نکن کارت دارم . میخوام باهات حرف بزنم .
_من هیچ حرفی باهات ندارم .
_ببین اگه نیای پایین و بخوای لجبازی کنی ، منم انقد داد و هوار راه میندازم که همه همسایه ها بفهمن و آبروت بره .
با ترس و لرز رفتم سمت پنجره .
آریا رو دیدم که با ماشینش پایین بود و با حرص زل زده بود به من .
باورم نمیشد . اون آدرس خونه ما رو از کجا میدونست؟
_تو اینجا چیکار میکنی؟
_اومدم باهات حرف بزنم . پس لجبازی نکن و راه بیا .
پرده رو دادم کنار و گوشیو قطع کردم .
لباسامو پوشیدم و رفتم پایین .
مامان تا منو دید گفت : کجا ؟ تو که تازه اومدی
_جزوم دست پونه اس . اومده بهم بده .
_زود برگرد هوا سرده .
با عجله رفتم بیرون و از خونه دور شدم . شانس آوردم ماشینش دور بود و از پنجره دید نداشت.
خودشم بیرون ماشین کلافه وایساده بود .
رفتم پیشش و با تشر گفتم : حالا کارت شده زاغ سیاه منو چوب زدن ؟ از کی تا حالا تعقیبم میکنی که آدرس خونمونو گیر میاری؟ چرا ولم نمیکنی ؟
اون از پگاه که کم مونده بود ما رو به سلابه بکشه ، اینم از تو .
چرا وقتی یهو اومد تو اتاق بغلم کردی ؟
_خودت نمیدونی ؟ واسه همه چی باید بهت جواب پس بدم ؟
_این همه راه اومدی فقط اینا رو بهم بگی ؟
_نه خیر
_خیلی خوب میشنوم.
_اومدم بگم بابت کاری که کردم معذرت میخوام . نمیدونم چیشد که اونجوری شد ولی چاره ای نداشتم ، واسه اینکه پگاه مارو با هم ببینه اینکارو کردم ولی خیلی یهویی شد .
باورم نمیشد آریا داشت این حرفا رو میزد ، داشتم درست میشنیدم ؟ چند بار چشمامو باز و بسته کردم که مطمعن بشم .
نه مثل اینکه واقعی بود . برای اینکه اذیتش کنم گفتم : مگه من مهمم که داری این حرفا رو به من میزنی ؟
_حتما مهمی که من این حرفا رو زدم .
اینو که گفت دلم قنج رفت . به معنای واقعی دلم زیر و رو شد .فک کنم تو چشام برق خوشحالیو دید که زود حالتشو عوض کرد و گفت : از این به بعد اگه یهویی اینجور رفتارا رو دیدی به خودت نگیر .
از این به بعد زیاد از این رفتارا میبینی .
پس شوکه نشو ، عین این دختر بچه های لوس و ننر هم قهر نکن . چون حوصله نازکشیدن ندارم .
اینو گفت و سوار ماشینش شد و با عجله رفت .
حرف آخرش عین یه زهرمار شیرینی حرف قبلشو از بین برد . ولی از این که گفت واسش مهمم حس خوبی بهم دست داد .
شنیدن این جور حرفا از زبون یه آدم مغرور خیلی لذتبخشه . انگار بهترین حس دنیاست .
🍁🍁
کانال رمان من
🆔 @romanman_ir
چه عجب بعد دو سه سال…
سلام خسته کار و زندگی نباشی
وااااای چشام 🤩ستاره بارون شد بعد از این همه مدت
ممنون واسه مخاطبیت احترام قائلی
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزارید