رمان پناهم باش پارت 32

 

با وحشت به خانوم جون نگاه كردم. انگار نگاهمو خوند. در حاليكه از جاش بلند مى شد گفت: چته دختر؟
جن ديدى؟ نوراست… همون دكترى كه پيشش رفتيم…

سكوت كردم اما احساس مى كردم به تنم لرز افتاده!
نميدونم از سر ترس بود يا نورا واقعا زود از حياط به اون بلندى گذشت و وارد خونه شد. من هم از جام بلند شدم و كنار خانوم جون ايستادم و بهتره بگم پشتش پناه گرفتم.
طورى كه خانوم جون دستمو گرفت و در حاليكه به جلو مى كشيد گفت: دخترم خجالت نداره ما همه امون خانوميم!…

و با اين حرفش اولتيماتوم داد كه آدم باشم. اما دست خودم نبود.
تو باور يك دختر سيزده ساله نشسته بود كه اين زن قصد آزار و اذيت داره و حتى اگه به باور نرسيده بود اما ترس رو نشونده بود. نورا لبخندى زد و احوالپرسى كرد و نشست.

من از روى ترس سر به زير انداختم و كنارشون نشستم.
انگار اگه سرم رو بلند مى كردم و با اون چشم تو چشم مى شدم ممكن بود بلايى به سرم بياره!

بعد احوالپرسى، خانوم جون از جاش بلند شد و گفت: من تنهاتون مى زارم..

نورا لبخند زد اما من آب دهنمو قورت دادم و به رفتنش خيره شدم كه نورا پيشم نشست و دستمو گرفت: دختر چرا دستهات يخ كرده؟!
فقط نگاهش كردم و اون با تعجب ادامه داد: از من مى ترسى؟
فورى سرى به عنوان نفى تكون دادم و اون با لبخند ادامه داد: آفرين عزيزم.. درسته…
من فقط براى كمك به تو اينجام…
اگه اشتباه نكرده باشم تو و اوين تحت نظر دكتر هم بودين درسته؟!

آروم زمزمه كردم: بله!

_خوب اين خيلى عاليه… اينطورى روند كارمون خيلى بهتر مى شه… پس تو مى دونى كه ما الان دنبال چى هستيم!… ايطورى خيلى بهتر به نتيجه مى رسيم.

ببين عزيزم… اوين بخاطر اون اتفاق هاى بد گذشته توانايى اش رو از دست داده و الان تنها كسى كه مى تونه كمكش كنه تويى… درسته كه ما بايد درمانمون رو با اوين شروع كنيم اما تو اولين داروى اونى…
تو بايد بدونى كه چى حال اونو خوب و چى بد مى كنه…

+ من حامله بشم؟!

با تعجب نگاهم كرد: چى؟

+من حامله بشم اون خوب مى شه؟؟؟؟

آروم خنديد اما نمى دونم چرا تو نظر من اونطور شيطانى شد.

_آره عزيزم… اون هم مى تونه كمكت باشه… اما قبلش بايد بتونى توانايى اوين رو بهش برگردونى… يعنى قدرت نعوظش رو…

+اگه نشه؟؟؟

_امكان نداره…

+ولى اگه نشه؟؟؟

_خيلى كم اينطورى پيش مياد… اما اگه پيش بياد يك راه ديگه رو بايد در پيش بگيريم…

+چى؟

چند دقيقه اى نگاهم كرد و بعد گفت: اينطورى پيش نميره… اما اگه شد … سعى مى كنيم يك طور ديگه بارورت كنيم…
و همين باعث شد دوباره تنم به لرز بيفته….

آب دهنم و قورت دادم و گفتم:چطوری؟
نورا برای دقایقی بهم خیره شده و بعد خودشو جلو کشید و دقیق تر نگاهم کرد…

دختر تو از چی میترسی…؟
مکث کردم اگه می گفتم که همه چیزو میدونم شاید سعی می کرد گولم بزنه و یا از طریق دیگه ای وارد بشن.پس حرف نمی زدم بهتر بود.دستمو تو دستهاش گرفت و گفت:
_ببین عزیزم،بیماری اوین بخاطر یک سری مسائل روحی و عاطفی ایجاد شده،و حتما با کمک تو صد در صد حل میشه،اما اگه اینطوری نشه ما بهتون کمک میـکنیم..

فوری گفتم:چطوری؟؟!
_ببین ما اول باید مطمئن بشیم که اینطور نمیشه بعد راه حل های دیگه رو امتحان می کنیم…
+کدوم راه حل؟!
پوفی کرد و نگام کرد…

_اول اینکه ببینم اسپرم های اوین توانایی بارور کردن داره یا نه!…بعد از اون فریز کردن اسپرم ها و تزریق تو رحم تو…
+من چی؟؟!!
_تو مشکلی نداری اما قبلش باید یکسری ازمایش و سونو ازت بگیرم که خیال خودم راحت بشه…
+بعد؟!!…

متعجب نگاهم کرد و گفت:بعد چی عزیزم؟؟!
+بعدش چی می کنین؟؟
_هیچی وقتی رحمت اوک باشه و اسپرم اوینم مشکلی نداشته باشه اسپرم رو تزریق می کنیم و منتظر می شیم تا شما باردار بشی…
+چطوری؟؟
_چطوری منتظر می شیم شما باردار شی؟!
+چطوری تزریق میکنین؟؟!

مدتی نگاهم کرد
_منظورت با چه وسیله ای؟!نترس عزیزم،یه لوله ظریف و قابل ارتجاعه ک حتی درد رابطه رو هم نداره…
+اما من دخترم…
_خب بعد پاره شدن پرده ی بکارتت این کارو می کنیم
+وقتی اوین نباشه؟!
_صبر می کنیم تا بیاد…
+اگه نتونه…؟!
_خب راهکار های دیگه مثل نعوظ مصنوعی…
+ینی چی…؟؟!

مکث کرد.لبخندی زد و گفت:از این ترسیدی…؟!خب ما به اوین کمک می کنیم تا به طور مصنوعی بتونه تحریک بشه و بتونه پرده ی بکارتت رو پاره کنه…

+چطوری میتونین؟!
_ژل…کرم…هر ماده ای که نعوظ مصنوعی بده…
مکثی کردم تا حرفاشو هضم کنم و گفتم ینی در هر صورت شما با من کاری ندارین؟؟

سکوت کرد تا حرفامو هضم کنه…
_چطور؟!
+اینکه بخواین بکارت منو بگیرین
_من؟؟؟{خندید و گفت} من ک نمیتونم اخه چطوری؟؟!
+با تیغ یا…حرفمو با جیغ قطع کرد…

نهههه…مگه میخوایم کشتار راه بندازیم…کی این اراجیفو تو سرت انداخته؟!
سکوت کردم،چی میتونسم بگم.و اون خودش ادامه داد:همش اون چیزایی بود که برات توضیح دادم اما اینا در صورتیه که شما یک درصد خودتون نتونین به نتیجه برسین…
نه الان….

 

دستمو گرفت و با مهربونی توضیح داد: من یه خبر خوش هم برات دارم و اون اینه که اوین داره اونجا درمانشو ادامه میده..
و همون جلسه ی اول بهش گفتن که صد در صد جواب میگیره
الان فقط به کمک تو احتیاج داریم که بتونیم این روند درمانی رو تکمیل کنیم..

و من ناباور به حرفاش گوش دادم، حرفاش منطقی بود اما برای دختر سیزده ساله ای که با حرفهای یکی دیگه ترسیده بود، ترس جای منطق رو گرفته بود و الان هیچی نمیتونست آرومش کنه…

نورا که سکوت منو دید به هوای اینکه تونسته منو قانع کنه شروع به توضیح دادن کرد. همون توضیحاتی که که دکتر قبلی بعد از کلی آزمایش و سونو و غیره داده بود.

سعی کردم به حرفاش گوش بدم اما نمیتونستم ذهنمو رو حرفاش متمرکز کنمو گَهگاه فقط سری تکون میدادم که فکر کنه به حرفاش توجه میکنم..

حدود چهل دقیقه توضیح داد و من فقط سر تکون دادم.
بعد استراحتی داد و خانوم جون واردع سالن شد

_خب اوضاع از چه قرارع؟
نورا با لبخند جواب داد: همه چیز خوب و عالی پیش میرع
_خوبه دخترم توهم برو کمی استراحت کن.

پوفف خداروشکر بالاخره رضایت دادن..فوری از جام بلند شدم و با گفتن فعلا با اجازه از جمعشون خارج شدم و به سمت اتاقم رفتمو همین ک درو باز کردم ترنم رو دیدم که روی تخت ما نشسته بود…

اون قدری با خودم بکن نکن داشتم که جایی برا اون نداشتم. فقط نگاهش کردم که فوری از جاش بلند شد و اومد دستمو گرفتو گفت: به اراجیف نورا دل نبند..

بیا ببین برات چی اوردم..
گوشیشو از تو جیبش در اوردو شروع به گشتن کرد و بعد گوشیو به سمت من گرفت و ویسی رو پلی کرد و صدای خانوم جون بلند شد…

_من نمیدونم هرطوری شده و به هر روشی که بلدیو میتونی و سراغ داری نرمش کن…راضیش کن که باهات همکاری کنع…وگرنه من مجبورم طبق روش خودم تا کنم..

اینم بگم این دختر اگه بدونه میخوایم چیکار کنیم باهامون همکاری نمیکنه..
حالا تو هرطوری که تو توانت هست باهاش صحبت کن تا راضی بشع.

گوشیو از جلو چشام برداشتو گفت دیدی؟..من یکبار از اینها رو دست خوردم…
میدونم چطوری بلدن ادمارو بازی بدن،الانم فقط دارن تورو توجیه میکنن که نفهمی میخان چه بلایی سرت بیارن

بعد هرکاری که از دستشون بر اومد انجام بدن.
فکراتو بکن اگه کمک خواستی خبرم کن
و بعد از اتاق خارج شد…

خدایا
دیگه باید کیو باور کنم‌؟؟؟؟

رمان

 

رمان

 

 

3.2/5 - (21 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نسیم
نسیم
4 سال قبل

سلام پارت بعدی رو کی میذارین؟؟؟

دخی
دخی
4 سال قبل

چرا پارت نمیزارین اه

Maryam
Maryam
4 سال قبل

تورو خدا پارت بزار ادمین خواهش میکنم خمار نگهمون داشتی!

Maryam
Maryam
4 سال قبل

ینی هنوز تو پارت ۳۷‌مونده نمیخواد پارت بزاره دیگه؟رمان جای حساسشه به خدا😨😩

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x