خلاصه:
با لگد در کلاسو باز کردم و وارد شدم
با دیدن جای خالی استاد لبخند پهنی زدم
و سمت صندلی عزیزم رفتم
_بازم احمدی نیومده؟؟؟اها دیشب اخرین شب تعطیلات عید بوده حتما خوابش گرفته رو چی
_رو چی؟
متعجب سمت مردی برگشتم انگار دانشجوی جدید بود تا حالا ندیده بودمش ولی با همین یک کلمش خنده ها قطع شد
متعجب نگاهی به بچه ها انداختم با دیدن هانیه(دوست صمیمیم)که برام چشم و ابرو میومد قیافم درهم شد و چینی به دماغم دادم
_چته دختر بلندتر حرف بزن خب
_خانم مهرپور درسته یا نه؟
+یا نه
دوباره صدای خنده ها بلند شد.