سری تاب میده و پیچی میخوره..
_دوباره شروع نکن..
صورتم و توی گردنش فرو کرده و نفسم و چاق میکنم.. اینکه دیگه زیاده روی نیست!
_خیلی حرف میزنی.. یکم اون فکت و ببند تا الانم خیلی تحمل کردم.
دست هاش بازوها رو گرفته و به تقلا میفته..
_جدی میگم هامی.. بهتره فاصله تو حفظ کنی.
پوزخندم روی پوست گردنش طرح میندازه و کور خونده اگه داغش و به دل اون بچه قرتی بی ثبات نزارم.
_هامی!؟.. نصف من نیستی اونوقت منو نصف میکنی؟ فاصله رو معنا کن ببینم!
انگشت هام پارچه پشت کمرش و چنگ میزنه و دست دیگه سریعتر از اونچه که بتونه تصور کنه زیپ لباس و پایین میکشه تا صدای جیغش پرده گوشم و آزار بده..
_نههههههههه…
بوسه ام زیر لاله گوشش که بیشترین رایحه عطر و تنش و داره میشینه.. بهتره ذهنت و از هر کس و ناکس و خزعبلات عشقی خالی کنی عزیزم و چشمات قشنگ و باز کنی.. فقط منم و تو..
با آرنجش در مقابل افتادن لباس مقاومت میکنه و من این بازی لخت کردن و دوست دارم.
_وای هامرز چی رو میخوای ثابت کنی؟ بدون این کاراها هم من همینجام و دست هیچکی بهم نمیرسه..
دختر زرنگ.. میچرخونمش و چون دست هاش در تلاش برای پوشوندن خودشه راحت تاب میخوره و انگشت هام روی شکمش قفل میشه و میزارم برای خلاصی از این وضع دست و پا بزنه.. شکار هرچی خسته تر صیدش راحتتر..
_جز من..
سر شونه های سفیدش بیرون افتادن و و بلاخره تصویری که تمام شبم و باهاش ساخته بودم داره خودنمایی میکنه.
موهای بلندش و با کمک چونم از روی شونه کنار میزنم و لب هام و میچسبونم به پوست لختش..
سرش خم میشه و تنش دون دون شده و نفسش تاب برمیداره. اگه انقدر واله و شیفته اون شیربرنجه چرا با لمس من حالش زیرو رو میشه!؟
بی نفس اعتراض میکنه..
_منصفانه بازی کن هامرز..
هنوز سرم بین شونه و گردنش قفله… و دست هاش درگیر با منو لباسش.. نوک زبونم و با لذت روی کتفش میکشم و چشیدن غذا قبل خوردنش عجب حالی داره.
_نه انصافی تو وجودم هست نه بازی در کار.. به دنیای واقعی خوش اومدی عزیزم..
سلام قاصدک جان کم پیدایی گلم کم پارت میذاری اینو یه روز در میون میذاشتی الان هفتگی شده