رمان خیالت پارت ۱۶

4.3
(64)

 

 

 

مارال خانوم عمه‌ی داماد بود که با عجله خود را تا ایوان قدیمی رساند.

 

سینی طلایی کوچکی در دستش و مشت بزرگی اسپند…

 

زمزمه‌کنان پایین آمد و با هر قدم کمی اسپند داخل ذغال‌ بور میان منقل ‌ریخت.

 

-گُی اوّل حسود‌دارن گوزی پارت‌تاسن…(بذار اول چشم حسود ازشون دور شه)

 

گرفتش جلوی داماد و دو جوان کناری و قربان‌صدقه‌شان رفت.

 

دود غلیظش چشم حسود که هیچ، عالم و آدم را کور کرد!

 

-باشوآ دُنیم یاسین آقا (دورت بگردم)،

اعلام کن یه ملیون تومن از طرف آتای داماد(پدر داماد)…

 

فریبا مادر داماد خودش را جلو کشید و اشاره زد به رجبعلی…

 

مرد بیچاره سرفه‌زنان دستی میان دود جنباند و چنگی به جیب کت گل و گشاد آبی‌اش انداخت.

 

تراول‌ها را بیرون نکشیده، فریبا قاپیدشان.

دعا خواند و فوت‌زنان چیدشان دور یقه‌ی کت زرشکی داماد،

جز یکی، آخرین پنجاهی…دور سرش چرخاند

و با عشوه گذاشت داخل سینی مارال!

 

صدای ریزِ خنده و پچ‌پچ خانوم‌ها با بالا رفتن صدای دورگه‌ی مارال یکی شد.

 

-آقا یاسین… بگو سه تا سکه از طرف عمه‌ی داماد…

 

صدای تعجب خانوم‌ها را شنید و پشت چشمی برای فریبا آمد.

 

سینی و محتویاتش را سپرد به دخترِ صورتی‌پوشِ کناری و دادی کشید…

 

#پارت_70

 

 

-یدالله خاااان…

 

یدالله ترسی ‌خورد و روی صندلی پلاستیکی سفید سرپا شد.

 

-اومدم مارال جان.

 

شیرینیِ زبان میان دستش را داخل دهان قِل داد و دستی به سیبیل‌های پرپشتش کشید.

 

لبه‌ی کتش را دور شکم بزرگش کشید و بدوبدو رفت تا وسط مجلس.

 

-بویور(بفرما) مارال جان…

 

سکه‌های وکیوم‌شده را گرفت سمت زن و خودش کنار ساقدوش ایستاد.

 

-جیبینه تُوکموشم نُقول‌لو بادام،

یاشاسین بورایا یغیشان آدام،

اوغلوموزون تُویو شاد اولسون،

ساغدوش سولدوشون اِلی وار اولسون.

 

(توو جیب دوماد ریختم نقل و بادام،

زنده باشن اونایی که اینجا جمع شدن،

عروسی پسرمون شاد باشه،

خونواده‌ی ساقدوش و سولدوش‌ سلامت باشن)

 

شعر سنتی طایفه‌شان را خواند، ترانه‌ی مادر خدابیامرزش.

 

رجبعلی اشک چشمش را گرفت و قدیمی‌های جمع برایش ماشالله گفتند.

 

زنِ سیاستمدار خانواده بود، شوهرش باغ‌ میوه داشت و پسرش باشگاه‌…

 

-دو تا سکه‌ی طلا هم برای ساقدوش و سولدوش…

 

امانتی داماد را بالای یقه‌اش وصله کرد و دو تای بعدی را با سنجاق قفلیِ طلایی‌شان بالا گرفت.

 

#پارت_71

 

 

یکی را زد به یقه‌ی سولدوش و دومی را به یقه‌ی ساقدوش…

 

یکی تک دامادش بود و آن یکی پسرِ دردانه‌اش…

 

خانوم‌ها ”اِوی آوادا” گویان کف زدند و فریبا حرصی لبی پیچ داد.

(اِوی آوادا: خونه‌ت آباد)

 

مارال کیفور خندید و سینه‌ی سایز صدش را جلو داد.

 

-ساچلی گُوزَلیم… (ساچلی قشنگم)

 

دستی به کت و دامن میدیِ یاسی رنگش کشید و با غرور مچ ساقدوش را گرفت.

 

-همون آهنگ همیشگی رو بخون بالام(دخترم، فرزندم)

 

نگاهش با غرور از یدالله تا جوان کناری رفت، پدر و پسر فقط در چشم و ابروی سیاه شبیه بودند، هر قدر مرد فربه و کوتاه بود، شاپسرش رشید بود و خوش‌هیکل…

 

-سرما خوردم مارال باجی(خواهر)…بابا میخونه امروز.

 

-عیب نداره قزم(دخترم) بخون…

 

نگاه معنادارش تا پسر سر به زیر شده‌اش رفت و لبخندش گنده‌تر شد.

 

-می‌خوام با داریوشم برقصم، بخون گُوزلیم…

 

نگاه بالاچشمی داریوش دزدکی تا دخترک موبلندِ آکاردئون زن رفت و نگاه عاجز دختر تا پدرش.

 

دخترک به تنهایی ستاره‌ی گروه پدر بود.

 

گروه پیرپاتال‌ها…یاسین به این اسم صدایشان می‌کرد.

 

سه مرد از جوانی باهم بودند، یکی سنتور میزد و آن یکی دف، خواننده‌شان هم یاسین…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 64

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
رمان کامل

دانلود رمان آدمکش

    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون…
رمان کامل

دانلود رمان آنتی عشق

خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین مقدم
1 ماه قبل

ممنون🙏

خواننده رمان
1 ماه قبل

نمیدونم چرا اصلا سر در نمیارم از این رمان که چی به چیه😀

یاس ابی
1 ماه قبل

این چی بود موضوعش اصلا

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x