رمان ماتیک پارت ۱۲۴

4.3
(63)

 

 

 

تلخ پوزخند زد

او هر لحظه عذاب کشیده بود و این مرد…

 

از جلسه کاری می آمد یا مراسم عروسی که اینطور به خودش رسیده بود؟

 

ساواش سوت زنان دست هایش را شست و بالاخره سمتش برگشت

 

ثانیه ای روی دخترک مکث کرد

لادنی که با ماه گذشته زمین تا آسمان فرق کرده بود

چشمانی گود افتاده ، رنگی زرد و گونه هایی آب رفته

شک نداشت حداقل ده کیلو وزن کم کرده است

 

بی اهمیت نگاهش را از او گرفت و همانطور که از کنارش می‌گذشت پوزخند زد

 

_ زنده ای

 

لادن بغضش را فرو داد

چه فایده داشت مقابل چشمان بی رحم او اشک بریزد؟

 

پر از دلخوری زمزمه کرد

 

_ زندم … فعلا!

 

ساواش خودش را روی کاناپه انداخت

جلسه کاری اش عالی تر از آن چیزی که فکر می‌کرد پیش رفته بود

 

_ جون چندمته؟ میخوام بدونم چندتا دیگه مونده؟

 

لادن با پاهایی لرزان جلو آمد

 

_ آخراشه … نگران نباش

شاید بار بعدی که بیای با جنازم روبه‌رو بشی

 

دستانش را دو طرفش باز کرد و بغض کرده خندید

 

_ خوشحال باش!

 

#

 

 

 

ساواش جوابش را نداد

 

دخترک ناخواسته با کلافگی موهای خودش را چنگ زد و نالید

 

_ دیگه التماست نمی‌کنم

فقط صبر‌ میکنم تا مثل سگ پشیمون بشی

اون موقع نوبت تلافی منه!

 

منتظر بود ساواش برای ناسزایی که گفته بود سمتش حمله کند اما خبری نشد

 

نگاه ساواش به تارهای مویی بود که میان انگشتان دخترک از سرش جدا شده بود

 

سعی کرد بی تفاوت نگاه بگیرد اما نتوانست

ریزش مو داشت؟

به این شدت؟

انگار نیمی از موهایش با همان چنگ زدن بی جان از جا در آمده بود!

 

بی توجه سرش را در موبایلش فرو برد

 

_ برو یک چیزی کوفت کن حوصله ندارم باز بیفتی رو دستم

 

صدای لرزان دخترک بالا رفت

 

_ رو دست تو؟!

تا اونجایی که یادمه با اون حالم ول کردی و رفتی

 

ساواش تیز نگاهش کرد

 

طوری که دخترک ناخواسته قدمی عقب رفت

 

_ لادن ، خفه شو خب؟

 

 

 

 

از جا بلند شد

گوش هایش از یاداوری آنچه گذشته بود سرخ شد

 

بازوی نحیف را میان دستانش فشرد و ادامه داد

 

_ میفهمی چه غلطی کردی؟

 

محکم تر فشرد

 

_ حالیته چه گندی زدی آشغال؟

حتی نذاشتی یک درصد به چیزی که دیدم شک کنم

توئه لعنتی شک داشتی حامله باشی

 

صدای فریادش تن لادن را لرزاند

 

_ من از دست زنم بیبی چک گرفتم کثافت

زنی که از تو تخت یکی دیگه بیرونش کشیدم شک داشت که حامله باشه

پس یادآوری نکن

نذار کاری که باید از همون اول انجام میدادمو تموم کنم

 

با خشم بازویش را رها کرد و عقب هلش داد

 

عصبی دستانش را به کمرش زد و سعی کرد آرام باشد

 

لعنت به تو لادن

هنوز هم تصویر بیبی چک نفرین شده مقابل چشمانش بود

 

در خانه‌ی کوچک شروع به راه رفتن کرد

 

شب های اول تنها تا صبح الکل خورده و بیدار مانده بود

 

فریاد کشید ، بارها به دخترک ناسزا گفت و نقشه انتقام چید ، ساعت ها مست کرد اما در آخر باز هم درد خیانت فراموش نشد

 

 

 

 

انگار آتشی که در قلبش بود خاموش نمی‌شد

 

سیگاری از جیبش بیرون کشید و بی توجه به چشمان مات لادن روشن کرد

 

دود را عمیق فرو داد و با صدایی گرفته غرید

 

_ چرا؟

 

لادن بی جان روی کاناپه قدیمی نشست و ساواش تکرار کرد

 

_ هیچ جوابی براش پیدا نمیکنم لادن

بهم یک جواب درست بده شاید راه نفسم بازشه

شاید یادم بره چه گندی به زندگیم زدی

 

جلو آمد

مقابل دخترک زانو زد و با همان دست که سیگار میان انگشتانش بود چانه دخترک را بالا آورد

 

_ زر بزن لادن

باز کن دهنتو

چرا؟

 

لادن آرام لب زد

 

_ چی چرا؟

 

صدای ساواش بالا رفت

 

_ چرا رفتی با اون بی شرف؟

چرا امیر براتی؟

چی داشت که من نداشتم؟

 

بی حال سر تکان داد

 

_ من نرفتم با اون ، فقط میخواستم…

 

صدای نعره ساواش تنش را منقبض کرد

 

_ دروغ نگو

 

 

 

 

سیگار را نزدیک چشم دخترک آورد و جنون آمیز پچ زد

 

_ چرا؟

فقط یک جمله بهم بگو لادن

واقعیت رو … خب؟

من کاری بهت ندارم

قسم میخورم اگر جوابت قانعم کنه کاری ندارم

 

لادن وحشت زده به قرمزی سیگار خیره شد و سکوت کرد

 

زبانش بند آمده بود

 

ساواش سیگار را نزدیک تر آورد

 

_ میدونی یک شب به چی فکر میکردم؟

به اینکه منم غلطی که تو کردی رو تکرار کنم

 

لادن زیر دستانش می‌لرزید و او حتی چشمانش هم کور شده بود

 

_ رفتم زن آوردم خونه!

 

لادن بغض کرده چشم بست و او غرید

 

_ نتونستم!

تو چطور انقدر کثافت شدی؟

چطور حالت بهم نخورد از این که زیرش بخوابی؟

چطوری ارزش خودتو تا این حد پایین اوردی؟

 

جمله آخر تمام نشده خاکستر سیگار روی پلک دخترک سقوط کرد و صدای جیغ وحشت زده و پر دردش ساواش را از خیالات بیرون کشید

 

بهت زده سیگار را روی زمین پرت کرد و بازوهای دخترک را بالا کشید

 

 

 

 

سعی کرد دست هایش را کنار بزند اما لادن با ترس صورتش را دور میکرد

 

بالاخره بی طاقت صدایش را بالا برد

 

_ آروم بگیر ببینم چی شد

 

لادن پلک چشم راستش را فشرد و هق زد

 

_ میسوزه … ولم کن

 

ساواش کمرش را سمت خودش کشید

مچ هر دو دست نحیف دخترک را میان یک دستش اسیر کرد و با دست دیگر چانه اش را گرفت

 

_ هیش ، باز کن چشمتو

 

لادن با درد نالید

اشک هایش با شدت پایین می‌چکیدند و گونه هایش خیس بود

 

بی طاقت از سوزش چشمش التماس کرد

 

_ ولم کن ، داره میسوزه

 

ساواش کلافه با صدای بلند تشر زد

 

_ وول نخور بهت میگم

 

با دیدن قرمزی پشت پلک دخترک عصبی دندان روی هم سایید

 

صدای گریه های پر دردش اعصابش را بهم میریخت

 

با انگشت مجبورش کرد چشمش را باز کند

 

سفیدی داخل چشم سرخ بود

 

کلافه بازویش را سمت آشپزخانه کشید و پلک های خودش را از شدت کلافگی روی هم فشرد

 

 

 

 

مشت آب سرد را روی چشم لادن خالی کرد و آرام گفت

 

_ چیزی نیست ، یکم قرمز شده خوب می‌شه

 

لادن با درد خودش را عقب کشید و آرام لب زد

 

_ باشه ولم کن

 

ساواش ناخواسته پرسید

 

_ درد میکنه؟

 

همین دوکلمه برای ترکیدن بغض دخترک کافی بود

 

چنان مظلومانه هق زد که دل سنگ شده ساواش هم به درد آمد

 

_ میسوزه

 

ابرو درهم کشید و عصبانی از خودش جواب داد

 

_ گریه نکن صدات رو مخمه

چیزی نشده

 

دخترک بغض الود به او خیره شد

 

_ یک چیزی ازت میخوام

 

ساواش به سردی تشر زد

 

_ آدم باش

پشیمونم نکن دو دقیقه بهت رو دادم

 

_ سوزوندن چشمم رو دادنه؟

 

_ از قصد نبود

 

لادن ملتمس نگاهش کرد

 

_ توروخدا ، حداقل گوش بده

سخت نیست چیزی که میخوام

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 63

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شیوا رحیمی
1 سال قبل

نویسنده عزیز به نظر من راه زندگی این دو تا رو از هم جدا کنید خیلی خوب میشه، چون لادن از اول رمان همین جور زجر کشیده تا الان دیگه به نظر من بسه یه کاری کنید که به ارامش برسه،

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x