رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 3

3.7
(42)

 

ناهارو که خوردیم پول غذا رو حساب کردم و زود ازجام بلند شدم و به پونه گفتم
– زود بلند شو بریم
– کجا؟
-احمق مگه نگفتم میخوام حال این پسره رو بگیرم ؟ زود بدو بریم تا غذاشونو تموم نکردن. اینو گفتم و دست پونه رو کشیدم و نامحسوس از رستوران زدیم بیرون جوری که ما رو نبینن.
تند رفتیم سمت ماشین راد. درسته خودش مزخرف بود ولی ماشینش حیف بود .
وقتی بیاد ببینه ماشین نازنینش چه بلایی سرش اومده فک کنم سکته رو بزنه . خدارو شکر ماشینش یه جای خلوت پارک بود و اصلا دید نداشت.
– چه گندی میخوای بزنی؟
-خفه شو بزار تمرکز کنم. میخ داری؟ -دیوونه شدی؟ میخ واسه چی؟
-تو بگو داری یا ن
– واسا کیفمو بگردم . میخ که نه ولی چند تا پونز ته کیفم مونده .
– اشکال نداره همونو بده .
– راستی اون مقنعه یادته ک همیشه میرفتم فروشگاه واسه یونیفورم کار میپوشیدمش؟ فک کنم تو کیفمه. سوزن ته گرد هم چن تا بهش وصل کرده بودم .
-باز از هیچی بهتره. بده همونو.
یهو یادم اومد اون روز که جلو در خونمون میخ پیدا کرده بودم ولی یادم رفته بود ب مامان بدم و مونده بود جیب مانتوم . فک کنم میخ پرده بود .
دست زدم به جیب مانتوم و از جیبم درآوردمشون. – تو که خودت داری که.
– یهو یادم اومد
– زود کارتو شروع کن . الان میاد مارو میبینه ها .
– خیلی خوب هولم نکن. پونزا و میخا و سنجاق قفلیا رو همزمان تو یه لاستیکش فرو کردم و کم کم بادش خالی شد. گرچه کارساز نبود ولی بالاخره باعث شد لاستیکه بخوابه.
شانس آوردم میخا زیاد بود. دو تامیخ نگه داشتم که یهو فکر شیطانی ب سرم زد. با همون دو تا میخ رو کاپوت ماشین یه خط گنده انداختم و رو جفت درا هم خط انداختم و زیرش هم نوشتم بچرخ تا بچرخیم .
پونه که اینو خوند خندش بند نمیومد.
– فک کن دختره اینو بخونه درجا از دست میره. منم خندم گرفته بود و قیافه رادو داشتم تصور میکردم که پونه گفت : اوه راد از رستوران اومد بیرون. بدو بریم .
با سرعت دو رفتیم تو ماشین و خودمونو قایم کردیم و یواشکی داشتیم رادو نگاه میکردیم که با دختره داشتن نزدیک ماشین میشدن .
اول که خوش و خرم بودن و گل از گلشون میشکفت انگار دارن تو لس آنجلس قدم میزدن ولی وقتی رسیدن به ماشین قیافه راد کم کم داشت رنگ عصبانیت میگرف.
حیف اون چشای خوشرنگ و هیکل معرکه نبود که بخواد عصبانی بشه ؟ حقشه.
راد یه مشت محکم کوبید رو کاپوت و با حرص دستشو لای موهاش فرو برد.
کارد میزدی خونش در نمیومد. یهو صدای دادش بلند شد.
– من فقط بفهمم کدوم بی پدری این کارو کرده ننشو ب عذاش میشونم. منو پونه که از خنده افتاده بودیم کف ماشین .
حرص خوردناش جذاب بود.
دختره ایکبیری با قیافه ای مثلا ناراحت رو به راد گفت : عزیزم خودتو ناراحت نکن. بالاخره هر جا یه نخاله ی مردم آزار پیدا میشه دیگه .
نخاله عمته کثافت ، هرچی سرت بیاد حقته عنتر خانوم حالا بقیه اذیتام مونده. یهو همون لحظه صدای راد دختره رو میخکوب کرد.
– خفه شو پگاه. الان زنگ میزنم یه آژانس بیاد تو رو ببره.
حوصله جواب پس دادن ب باباتو ندارم که چرا دختر عزیز دردونه شو دیر آوردم .
حالا هم از جلو چشمم گم شو ببینم چ غلطی میتونم بکنم .
جیگرم به پهنا خنک شد. حالا قیافه دختره دیدن داشت . با صورتی کنف شده رفت یه گوشه وایساد،و فقط حرص میخورد
-پونه روشن کن بریم. به اندازه کافی از دیدن این منظره زیبا لذت بردیم . ایشالا دفعه بعد خود دختره رو میفرستم قبرستون. پونه خندیدو ماشینو روشن کرد و حرکت کردیم

-نگفته بودی از این کارا بلدی.
– دیگه این همه سال منو نشناسی به چ دردی میخوری ؟
هوووف حالا خوبه یه سال بیشتر نیس.
-حالا مونده پونه خانم تا با هنرنمایی های من بیشتر آشنا شی. حالا هم گرد کن بریم خونه که الانه ننه گرامی با قیافه معاون کلانتر منتظرمه.
-بله در جریانم . بیست دقیقه بعد پونه جلو در خونه نگه داشت و منو پیاده کرد.
از ماشین پیاده شدم که پونه صدام زد
– هووی خانم خوشگله فردا یادت نره کلاس داریم با اون استاد جیگره.
-من که نمیخوامش ، ارزونی خودت .
-آره جون عمت فردا معلوم میشه.البته با اون رعیس شرکتی ک تو داری ، اگه منم بودن اونو به استاد ترجیح میدادم.
اینو گفت و گاز داد و رفت.
در خونه رو با کلید وا کردم و رفتم خونه. مامان طبق معمول آشپز خونه بابا هم تلویزیون میدید و پیمان هم اتاق.
-گلتون کم بود ک اونم اضافه شد .
پیمان یهو از اتاق داد زد: گلتون که منم. خلمون کم بود که معلوم نیس تا الان کدوم گوری بود.
– داشتم دنبال اعلامیه میگشتم ببرم سر قبرت. مامان یهو گف: خجالت بکش دختر. داداشت پنج سال ازت بزرگتره.
– مامی تو هم انقد لی لی به لالای این گذاشتی که پررو شده معلوم نیس با کیا جدیدا حرف میزنه و قرار میزاره. تو که خیلی تیز بودی مامان بعیده این چیزا رو….یهو دستم از پشت ب شدت کشیده شد. پیمان بود که با چشمایی ب خون نشسته داشت نگام میکرد.
– پیمان چی میگه این دختر؟ با کی قرار میزاری دور از چشم ما؟
– مامان تو این توله رو نمیشناسی؟ یه روده راست تو شکمش نیست. از ده تا حرفش یه دونش درست نیس.
راستی خودت هلما خانوم تا الان چ غلطی میکردی بیرون؟ فک کردی آمارتو ندارم ؟ زود برو تو اتاقم منم الان میام تکلیفتو روشن کنم .
با ترس رفتم تو اتاقش ودرو بستم. صدای بحث کردنش با مامان میومد -پیمان خجالت بکش. من باید از زبون این دختر بشنوم تو چ غلطی میکنی بیرون ؟ ها؟ یعنی انقد واست غریبه شدیم که حاضر نیستی بگی چیشده ؟
-مامان تو دیگه چرا؟ حالا دیگه این دختره یه لا قبا واسه ما شد همه چی تموم؟ ازکی تاحالا از این دختره خبر میگیری؟ منی که سی سالمه یعنی واست هیچ ارزشی ندارم؟
– ن پیمان جان منظورم این نبود . میگم که …
-بسه دیگه مامان کشش نده . دیگه حوصله بحث ندارم . ب موقعش همه چیو میگم بهتون . پیمان اینو گفت و اومد بالا. صدای قدم های پاش نزدیک و نزدیک تر میشد. منم با هر قدم پاش ترس وجودمو میگرفت. درو باز کرد و با قیافه ی عصبی و دمغ ب من نگاه میکرد. منم خواستم کم نیارم ریلکس و راحت رو تخت نشستم . کم کم اومد سمتم . منم خودمو کشوندم عقب و به دیوار تکیه دادم .
– بلند شو
با یه لحن بچگونه گفتم : نمیخوام ، میخوای منو بزنی.
پیمان خندش گرفت ولی خودشو جمع کرد و داد زد: بهت میگم بلند شو
منم از ترسم یواش بلند شدم. پیمان ک هنوز یه درصد از عصبانیتش کم نشده بود با همون قیافه وحشتناک بهم نگاه میکرد که هر لحظه خودمو واسه سیلی آماده میکردم . پیمان دستشو آورد نزدیک بازوم و خواست نیشگون بگیره که دستشو پس زدم : خودت میدونی ک پوستم حساسه . دست بهم بزنی به مامانینا میگم . – ععع؟ تو ک میترسی چرا بیخودی دهنتو وا میکنی ؟ خیلی دلت میخواد یه سیلی بخوری؟
– ن ب مرگ تو . از دهنم پرید
– پس واس دهنت یه چسب بگیر .دختره پررو فک کردی کی هستی که جلوی مامان منو سکه یه پول میکنی؟ فک کردی من کم میارم؟ ن دیگه اشتب کردی. باید تاوانشم ببینی. خواست دستشو بیاره بالا سیلی بزنه که ناخود آگاه حلقه اشکو تو چشام دید. یهو دستش تو هوا متوقف شد و منو کشید تو بغلش : توله تو که میدونی طاقت اشکاتو ندارم . قربون بغضت برم آجیه خوشگلم. ببخش ناراحتت کردم . تقصیر خودت بود ک رفتی همه چیو گفتی. حالا هم اشکاتو پاک کن . میخوام بهت بگم قضیه چیه.

منم سریع اشکمو پاک کردم و گفتم : سریع بگو منتظرم .
پیمان یه لبخندی زد : مارمولک پس همه اینا نقشه بوده زیر زبون منو بکشی؟
منم سریع خودمو از بغلش کشیدم بیرون و دست ب کمر گفتم : آره اصن همینه که هست. یالا بگو ببینم .
– اوهو . کی میره این همه راهو؟ بشین بهت بگم .
نشستم رو تخت . پیمان هم کنارم نشست و منو رو ب خودش چوخوند : خوب آخه چجوری بگم؟ اولین باره که اینجوری میخوام اعتراف کنم .راستش… من از یکی خوشم اومده .
یه پوزخند زدم و گفتم : هه اینو ک خودمم فهمیدم. برو سر اصل مطلب
-ععع اینجوریاس؟ پس دیگه احتمالا بقیشم میدونی دیگه . لازم نیست من بگم .
-ن در اون حد . اه پیمان اذیت نکن دیگه. بگو قضیه چیه ؟
-خوب همین دیگه. ازش خوشم اومده. فعلا هم ک میخواد با خانوادش صحبت کنه ک اگه راضی بودن بریم خواستگاری.
-خو بگو کیه دیگه .
-فعلا یه رازه چون هنوز هیچی معلوم نیس .
سریع ماچش کردم و تو بغلم چلوندمش : مبارکه عشق آبجی. خوشبخت بشیییی
-هوووف لهم کردی یکم آروم. فعلا نه به داره ن ب باره. هیچی معلوم نیس
-اخه کی از دلش میاد ب الاغی مث تو جواب منفی بده ؟
-هوو درست صحبت کنا. این الاغ فعلا قراره بشه همسر آیندم.
پیمان اینو ک گفت جفتمون زدیم زیر خنده .
– خوب دیگه من فعلا برم استراحت کنم، فردا قراره برم دانشگاه
-اوه پس از این ب بعد با یه خانم دانشجو همخونه میشیم
-من ک چن ساله میرم دانشگاه
-آره ولی این فرق داره . چون از الان ب بعد شما یه دندونپزشکی.
-بله دیگه. یه خانم دکترم.
واسش بوس فرستادم و از اتاق رفتم. شنیدن خبر دوماد شدن پیمان خیلی واسم خبر خوبی بود ولی هیچکدومشون ب اندازه اینکه فردا قراره این استاد جدیده رو ببینم خوشحالم نمیکرد.
خوشحال ک ن ولی هیجان داشتم ببینم این کیه ک همه دارن ازش تعریف میکنن. خیلی کم پیش میومد ک همه استادا ازش تعریف کنن .باید میدیدمش تا هیجانم فروکش کنه. به پونه باید ثابت کنم هیچ کدوم ارزش ندارن.
صبح ساعت شیش و نیم بلند شدم. هفت و نیم با اون استاده کلاس داشتم. صبحونمو خوردم و حاضر شدم . یه تیپ اسپرت و رژ قرمز که بخوام حرص استاده رو دربیارم. خط چشممو هم از قصد کلفت کشیدم. ساعت هفت دراومدم از خونه. وای خیلی ترافیک بود. ساعت هفت و بیست دقیقه بچد ولی من هنوز تو ترافیک بودم. نمیدونستم چیکار کنم. ساعت هفت و چهل دقیقه رسیدم دانشگاه. پله ها رو دو تا یکی رفتم بالا . از استرس قلبم اومده بود تو دهنم. از یه طرف دیدن استاد جدید از یه طرف دیگه اینکه نمیدونستم به خاطر دیر کردنم میخواد چجوری باهام رفتار کنه. ب در کلاس نزدیک میشدم . با ترس و لرز درو باز کردم . از چیزی که رو بروم میدیدم زبونم بند اومد. خدایا من داشتم خواب میدیدم؟

چند لحظه مات تصویر رو ب روم بودم. هنوزم نمیتونستم باور کنم. آخه مگه میشه؟
راد ، همون رعیس شرکت مغرور و خودخواه ، حالا تیریپ استاد دانشگاه برداشته بود و داشت تدریس میکرد.
وقتی منو دید اول تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد.
همونطوری که رو صندلیش نشسته بود و ژست گرفته بود ، یه پوزخندی زد و رو به من گفت: به به خانم تهرانی ، مشتاق دیدار .
اینو ک گفت بچه ها زدن زیر خنده. اول فک کردم سوتی داده ولی بعدا فهمیدم کلا مدلش همینه که همه رو قهوه ای کنه.
منم خودمو نباختم انگار نه انگار ک اتفاقی افتاده .
پوزخندش بیشتر شد و ادامه داد : ببخشید میشه یه نگاهی ب ساعتتون بندازین؟
منم خیلی پررو یه نگاه ب ساعت انداختم و بازم با یه حالت پررو زل زدم ب چشماش: یه ربع به هشت .
فک کنم یه ربع دیر کردن ارزش این همه عصبانیتو نداره .
احساس کردم حالت صورتش عوض شد و از جاش بلند شد.
تیپش معرکه بود . یه کت خوش دوخت نقره ای و شلوار همرنگ اون. کلا واسه دیوونه کردن بچه ها عالی بود.
فک کنم امروز سیل شماره هایی ک بهش میدن از در کلاس بزنه بیرون.
آروم اومد سمتم ول چند قدم دورتر وایساد. آروم جوری ک بچه ها نشنون گفت: گفته بودم بهت ک دمتو قیچی میکنم یادت نیس؟ فک کنم حالا وقتشه .
بعد با صدای بلند جوری که همه بشنون گفت: حیف شد چون دوس نداشتم اولین برخوردمون اینجوری باشه.
حالا که اینجوریه تصمیم داشتم از کلاس بیرونتون کنم ب خاطر حاضر جوابیتون ولی دلم نمیاد چون اگه بیرون برین از درس هیچی نمیفهمین اونوقت امتحان پایان ترمو نمیتونین خوب بدین و مشروط میشین.
البته بعید بدونم از اون دانشجوهای درس خون باشین و واسه مشروط شدن نگران باشین. پس بود و نبودتون تو کلاس فرقی نداره ، اما این دفعه رو میگذرم .
خیلی بهم برخورد. پسره پررو هرچی از دهنش درمیاد بهم میگه.
فک کرده شهر هرته. منم آروم جوری ک فقط اون بشنوه گفتم : منم فک کنم گفته بودم که زبونم از بچگی باهام بوده. پس پا رو دمم نزارین وگرنه منم جلوی بچه ها خوب بلدم از خجالتتون دربیام.
اینو گفتم و با یه لبخند ژکوند نشستم رو صندلی.
حسابی داشت میسوخت ولی اصن واسش مهم نبود چون ب تدریسش ادامه داد. ترجیح دادم آخرین صندلی بشینم ک کسی بهم دید نداشته باشه. پونه ک صندلی جلوییم بود برگشت و گفت : وای هلما من هنوز باورم نمیشه ک رعیست همون استادمون باشه .
-فک کردی من باورم شده؟
– باورت نمیشه وقتی دیدمش ک اومد کلاس گفتم تو اینو ببینی که مصیبت کبراس.ولی دمت گرم خوب حالشو جا آوردی. دفعه های بعد خودم درخدمتتم.
پونه برگشت و پسره ب تدریسش ادامه داد.
خیلی جدی داشت درس میداد ک یهو وسط درس سرشو بلند کرد و ب من نگا کرد : خانم تهرانی شما وایسا آخر کلاس باهاتون کار دارم.
ترس برم داشت . یعنی چیکار داره باهام؟ خدا ب خیر کنه. یک ساعت تمام درس میدادو اصن ب هیچکی توجه نمیکرد.
فقط هم ب ردیف پسرا نگاه میکرد. انگار دخترا واسش مرده متحرک بودن .
یه چند باری دیدم که دخترا با یه حالت خاص نگاهش میکردن و واسش عشوه میومدن ولی اون اصلا توجه نمیکرد.
دخترا هم کنف میشدن . فک کنم تنها کسی ک براش عشوه نمیومد منو پونه بودیم .
چون این پررو رو شناخته بودیم. درسشو داد و گفت ک کلاس تعطیله.
بچه ها کیفو کتاباشونو جمع کردن . چن تا دختر هم ب بهونه درس رفتن سمتش و واسش عشوه اومدن ولی زود جوابشونو داد و رد کرد.
منم همراه بچه ها خواستم از کلاس برم بیرون ک صدام زد : خانم تهرانی گفتم باهاتون کار دارم . چند لحظه بمونید. بقیه با نگاهای بدشون از کلاس رفتم بیرون. بهشون یه چش غره رفتم و صبر کردم کلاس خالی شه.
یهو از خالی شدن کلاس و تنها شدن من و راد ترسیدم. کیفشو گذاشت رو میز و اومد سمتم . از جام تکون نخوردم .
– اون روز که گفتی دانشجوی دندونپزشکی ، یه حدسایی میزدم ولی حدسم امروز درست از آب دراومد.
-این بود کارتون؟ اگه کار دیگه ای ندارین من برم.
خواستم برم که جلوی در وایساد و مانعم شد : نخیر هنوز کار اصلیم مونده

با ترس و تعجب نگاش کردم.منتظر بودم واکنششو ببینم.
دستشو از در برداشت و یه قدم اومد جلوتر. -ببین دختره پررو یا ب قول خودت خانم تهرانی ، من تو این دانشگاه شخصیت دارم . همه منو میشناسن .
اصلا هم خوشم نمیاد یه جوجه دانشجویی مث تو بخواد منو تو دانشگاه خراب کنه. منم با اعتماد ب نفس کامل گفتم : خوب بقیش ؟
-بقیه شو دیگه فک کنم خودت فهمیدی. خوشم نمیاد دم پر من بپلکی . چون بدجوری کلامون میره تو هم .
از شنیدن حرفاش جا خوردم ولی اصن ب روی خودم نیاوردم
– ببین مهندس راد یا همون استاد راد. من هیچ کاری باهات نداشتم و ندارم. فک کنم تا الان باید فرق منو بقیه دانشجوهاتو فهمیده باشی چون همشون دنبال اینن ک توجهتو جلب کنن ولی من برعکس همشون ازت فراریم .چون شناختمت.
یه پوزخند زد و دست ب سینه وایساد تا بقیه حرفامو بشنوه .
-در ضمن شاید نتونم تو دانشگاه از پس خودم بربیام و حقمو بگیرم ولی یادت نره ک گفته بودم با زبونم بدجوری به زانو درمیارمت .
حالا هم اگه کاری ندارین من برم. اینو گفتم و خواستم از در برم بیرون که از پشت کیفمو گرفت و برم گردوند : هنوز حرفم تموم نشده .
منم با یه حرص ساختگی گفتم : سریع تر عجله دارم .
-فک کنم بقیه دانشجو ها شک کردن . برو پایین منم ده دقیقه دیگه میام . حرفامو پایین بهت میگم
-من کار دارم باید سریع برسم خو…
نذاشت ادامه حرفمو بزنم و با یه لحن نسبتا بلند گفت : ده دقیقه بیشتر طول نمیکشه . از لحنش ترسیدم و سریع از کلاس زدم بیرون. خوشبختانه جز پونه کسی اونجا نبود : کجا موندی دختر؟ چیکارت داشت ؟
-هیچی میخواست یکم ادبم کنه ک منم زدم تو برجکش.
-ایولا بابا . یه پا زورویی واسه خودت.
-مخلصیم قربان. دست پرورده ایم .بریم پایین الان میاد مارو میبینه .
از حیاط دانشگاه زدیم بیرون و خواستم سوار ماشین پونه بشم که راد با بنزش واسم بوق زد و جلومون وایساد .
اول با بی توجهی از کنارش رد شدم و رفتم سمت ماشین پونه که دیدم دست بردار نیست : خانم تهرانی من عادت ندارم یه حرفو ده بار بزنم . بعد رو ب پونه کرد و گفت : ببخشید خانم محترم .
من امروز دوستونو میرسونم خونه . شما میتونید تشریف ببرید.
پونه هم ک اول هنگ بود ولی بعد دوزاریش افتاد و یه لبخند زد و تشکر کرد و رفت .
با ترس در ماشینشو باز کردم و کنارش نشستم . پنج دقیقه اول ساکت بودیم تا اینکه خودم حرف زدم : میشه سریعتو بگین کارتون با من چیه؟ گفته بودم ک عجله دارم – اوووف چقد عجله داری خانوم کوچولو . اونم ب وقتش .
از لحن حرف زدنش ترسیدم . نکنه بخواد بلایی سرم بیاره . حرصمو سرش خالی کردم – من کوچولو نیستم. منو با دور و بریاتون مقایسه نکنین .
– خیلی خوب الان میگم. ببین از الان ب بعد تو هم کارمند منی هم دانشجوی من . پس یه قوانینی هست ک باید بدونی
??
? @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 42

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق

خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی…
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…
رمان کامل

دانلود رمان گناه

  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا…
رمان کامل

دانلود رمان ارباب_سالار

خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نگین
5 سال قبل

سلام پارت ۴ کی گذاشته میشه؟؟؟

مهسا جون
5 سال قبل

میشه بگین چه روز هایی و چه تایمی میزارین

Mahshid
5 سال قبل

سلام خیلی رمان خوبیه من که معتادش شدم
شخصیت دختره عین خودم به خاطر همین خیلی رمانتون رو دوست دارم

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x