رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 47

4.6
(8)

 

مهربونیش واقعا به دلم نشست . انقد خوب بود و خوب باهام برخورد کرد که انگار مادر خودم بود

🍁🍁

دراز کشیده بودم رو تخت که صدای در اومد .
پیمان بود .
از جام بلند شدم و صاف نشستم .
_چیزی شده ؟
_راستش آره .
حدس زدم آریا بهش زنگ زده باشه . با چشایی برق زده نگاهش کردم .
_آریا بهم زنگ زد .
_خب؟
_بهم گفت ازت خوشش اومده . از خانومیت، از همه چیت‌.

سکوت کرد . بعد از چند لحظه گفت : تورو ازم خواستگاری کرد .
با این که میدونستم اینو می‌خوام بشنوم آب دهنمو قورت دادم و گفتم : جدی میگی؟
_آره . مگه شک داری ؟
_نه تعجب کردم . به مامانینا گفتی؟
_نه هنوز . امشب میگم .
سرشو انداخت پایین . بعد از چند لحظه گفت : تو نظرت چیه ؟
این سوالو چندمین بار بود می‌شنیدم . دیگه عادت کرده بودم به سکوت کردن .
همیشه بهترین جواب واسه چیزایی که نمیتونی بگی یا خجالت میکشی از گفتنش ، سکوته .
بازم سکوت کردم .
لبخند زد و گفت : نمی‌خواد چیزی بگی . خودم به مامانینا همه چیو میگم .
تند بغلش کردم و گفتم : مرسی داداشی .
_خفمون نکنی . انقد خاطرش واست عزیزه که اینجوری دو دستی چسبیدی بهم ؟
لپام از خجالت گل انداخت و زود از بغل پیمان اومدم بیرون .
_ولی خدایی تو اعجوبه ای واسه خودت .
یادمه قبلا نزدیک یه ماه واسش نقشه میچیدی که بچزونیش و حرصشو دربیاری. اون هم که دل خوشی ازت نداشت و اومده بود خونمون هی بهت چش غره میرفت و محل نمیداد .
حالا این وسط نمیدونم چطوری دلاتون برعکس خودتون برا هم تپیده و اینجوری واسه هم غش و ضعف میکنین.
_چیزی گفته مگه ؟
_پشت تلفن داشت منو دیوونه میکرد . یک ساعت طول کشید تا حرفشو بگه .
بعد از این که گفت ، تا خواستم حرف بزنم گفت من فلانم و بیسارم و دنیا رو به پاش میریزم و واسش میمیرم و از این جنگولک بازیا .

اینا رو که گفت از خوشحالی ذوق کردم ولی به روی خودم نیاوردم .
_تو چی بهش گفتی ؟
_هیچی منم از اونجا که میشناسمش و می‌دونم خونواده خوبی داره و تاحالا پیش نیومده بود از یه دختر اینطوری تعریف کنه، گفتم باید با مامانینا حرف بزنم .
_پس به مامانینا زود بگو دیگه .
_چشم ، امر دیگه عروس خانم ؟
_برو امری نیست .

بعد هم لبخند زد و از اتاق رفت بیرون .
همه چی عین رویا بود برام .
باورم نمیشد همه چی خوب بره جلو ‌.
فقط یه مرحله مونده بود اونم موافقت مامان بابا بود با ازدواجمون ‌.
گوشیو از میز کنار تخت برداشتم و شماره آریا رو گرفتم .
تا دوتا بوق خورد برداشت .
_جانم عشقم .
تا اینو شنیدم هول شدم ، حرفم یادم رفت .
بعد از چند ثانیه گفتم : سلام .
_سلام به روی ماهت . کارم داشتی ؟
_آره راستش زنگ زدم یه خبر بهت بدم.
_چه خبری ؟
_پیمان گفت بهش زنگ زده بودی . راستش اون موافقه ، قراره به مامانینا هم بگه.
_خوب حله دیگه ، فردا به مامانم میگم شب که بابات اومد به خونتون زنگ بزنه قرار بزاره برای خواستگاری ‌.
_خب ، خب تو که مثلا نمیدونی نظر پیمان چیه ، چون اونا خبر ندارن من بهت زنگ زدم گفتم که موافقه .
پس چجوری میخوای بهشون بگی زنگ بزنن ؟
_تو نگران اون نباش ، خودم فردا به پیمان زنگ میزنم میپرسم موافقه یا نه ، بعد هم به مامانینا میگم که زنگ بزنن .
_چقد خوبه ک هستی . باور نمیکنم همه چی خوب بشه .
_دیگه باید باور کنی . از الان به بعد خودتو خانم خونه بدون . چه خونه ای میشه اون خونه ای که تو خانوم خونشی.
ذوق کردم و هیچی نگفتم .
_هلما عزیزم من برم دیگه . کلی کار دارم . حساب کتابای شرکت مونده .
_باشه مزاحمت نمیشم .
_مزاحم چیه ؟ دفعه آخره این کلمه رو ازت میشنوما . تو هیچوقت مزاحم نیستی . همیشه اولویت اول و آخرم بودی . اگه صد تا چیز بزارن جلوم و بگن انتخاب کن ، من چشم بسته تورو انتخاب میکنم . حتی اگه بخوام هم بدبخت بشم ، ترجیح میدم با تو بدبخت بشم .
_خیلی خوب بسه ، فهمیدم . برو به کارت برس .
_باشه . کاری نداری عزیزم ؟
_نه مراقب خودت باش .
_تو هم همینطور. فقط فردا بعد از دانشگاه وایسا با هم بریم .
_باشع خداحافظ
_خداحافظ .

***

با قدمایی آروم رفتم تو دانشگاه و زود رفتم کلاس . خداروشکر هنوز آریا نیومده بود . رفتم پیش پونه و باهاش سلام علیک کردم .
_چطوری تو ؟
_واست خبر دارم دسته اول .
_چی ؟
_هفته بعد آریا میاد خواستگاریم .
_شوخی باحالی بود . فقط زیادی شاخ دار بود .
_شوخی چیه ؟ دارم بهت میگم قراره به مامان باباش بگه بیاد خواستگاری .
_تو مطمعنی ؟ یعنی جدی همین استاد دانشگاه مغرور خودشیفته قراره بیاد خواستگاریت ؟
_از این به بعد جلوی من اینجوری راجب حرف نمی‌زنی . دفعه آخرته .

_اوهو ، چه حس مالکیتی هم می‌کنه.
_مشکلیه؟
_نه والا مبارک صاحابش .

تا خواستم یه چیز بگم آریا اومد تو . منو پونه هم ساکت نشستیم سر جامون .
آریا هم زود حاضر غایب کرد .
تا به اسم من رسید یه لبخند محوی زد ولی زود اسم بقیه رو خوند تا کسی چیزی نفهمه .
به خیال خودش فک کرد من نفهمیدم .
بعد از اینکه حضور غیابش تموم شد ماژیکو برداشت و رفت پای تخته .
حواسم اصلا به حرفاش و درسش نبود . فقط به این فکر میکردم که چجوری همه این اتفاقای خوب یهویی پشت سر هم افتاد ؟
باورم نمیشد الان همه چی داره خوب میشه .
با ذوق نشستم پای درس آریا و تصمیم گرفتم یه بارم شده حداقل عین آدم با عشق و علاقه به حرفای کسی که دوسش دارم گوش بدم .
حواسمو خوب جمع کردم به حرفاش و قیافمو حالت بامزه درآوردم .ولی لامصب همش پشتش به من بود . از همین جا میتونستم تشخیص بدم نصف دخترای کلاس حواسشون فقط به عشوه اومدن و ناز کردنه .
دلم میخواست گیس تک تکشونو بکنم و از جا رختی خونمون آویزونشون کنم.
اهمیت ندادم و به آریا گوش کردم .
وقتی آریا برگشت سمتم براش یه دونه بوس فرستادم . تا چشمش خورد بهم حواسش پرت شد و تمرکزشو از دست داد ، رشته کلام از دستش در رفت .
با ماژیک چند بار بازی کرد و دستشو محکم فرو برد لای موهاش .
آخر سر هم مجبور شد اون مبحثو دوباره توضیح بده .
وقتی کلاس تموم شد با پونه از کلاس اومدم بیرون .
آریا بهم پیام داد : منتظرتم تو ماشین .
_پونه آریا منتظرمه باید برم .
_بزار دو روز بگذره بعد اینجوری کن ‌.
_دیوونه هفته بعد خواستگاریمه . بعد هم که همه چی تموم ، الکی نیست که .
_خیلی خوب باشه . برو به سلامت . خوش بگذره .
_مرسی عشقم .فعلا
بعد هم زود از دانشگاه زدم بیرون و رفتم اونور خیابون که ماشین آریا پارک بود
درو باز کردم و کنارش نشستم .
_اون کارا چی بود وسط کلاس میکردی ؟ تو نمیگی من حواسم پرت میشه ؟ آخه من از دست دیوونه بازیای تو چیکار کنم دختر ؟
_حواست به من پرت بشه بهتر از اینه که حواست پرت عشوه های بقیه بشه .
_بذار اونا خودشونو خسته کنن ، من فقط تورو میبینم .
لبخند زدم و با ذوق گفتم : بریم دیگه
_وایسا هلما باید راجب یه چیز باهات حرف بزنم .
_راجب چی ؟
چند لحظه سکوت کرد و گفت : باید خواستگاریو عقب بندازیم

با تعجب نگاش کردم.
_چی داری میگی؟ یعنی چی؟
_گفتم باید عقب بندازیم .
_خوب چرا ؟
_ راستش دیروز واسه بابام یه ماموریت کاری پیش اومد . تا یه ماه هم طول می‌کشه .
از شانس بد ایران هم نیست ، باید بره دوبی . دیروز خواستم زنگ بزنم به پیمان ببینم موافقه یا نه که بابام گفت فعلا کنسله .
با حرص گفتم : دقیقا همون موقعی که میخواستی بیای خواستگاری واسه بابات ماموریت پیش اومد ؟
با کلافگی گفت : عزیزم دست بابام نیست که . پارسال با یه شرکت تو دوبی قرارداد بست . پریروز بهش زنگ زدن که باید بره دوبی پای معامله ، اگه نره نزدیک نصف سرمایه شرکت میپره .
بهش چشم غره رفتم و صاف نشستم سرجام و به روبرو خیره شدم .
آروم دستمو گرفت که دستمو کشیدم .
_عزیز دلم بابام میخواد بره ، من که نمی‌خوام جایی برم . نگران چی هستی تو ؟ من که پیشتم ، همیشه هم پیشتم .
حالا شاید قسمت نبوده قرار خواستگاری به این زودیا جور بشه . خودت هم می‌دونی که تا بابام برنگرده نمیشه هیچ کاری کرد .
همچنان رومو کرده بودم اونور و بهش نگاه نمی‌کردم . آروم با انگشتاش گونمو نوازش کرد و گفت : الان مثلاً قهر کردی با من ؟
_آریا ولم کن اعصاب ندارم . تازه همه چی داشت خوب پیش می‌رفت که یهو گند زده شد به همش .
_ من قربون اون اعصاب نداشته ات برم که هیچوقت واسه من اعصاب نداری .
_میخوای با این چیزایی که گفتی بیام اینجا واست بندری برقصم ؟ البته واسه تو که فرقی نداره ، من نباشم یه عالمه خاطر خواه و عاشق پیشه داری که تو دانشگاه حاضرن واست جون بدن .
فک میکردم عصبانی بشه ولی بلند خندید و گفت : نمیدونی وقتی حسودی میکنی چه قدر قیافت بامزه میشه .
بزار اونا خودشونو واسه من بکشن برام اندازه جرز دیوار اهمیت ندارن .
مهم الان تویی که نمی‌دونم چیکار کنم این قیافه اخموتو از هم باز کنم .

_هیچکاری نکن فقط برو شرکت .
_امروزو کلا شرکتو بیخیال . می‌خوام به خاطر این خبر بدی که دادم از دلت در بیارم
_گفتم که برو شرکت .
چشاشو ریز کرد و نزدیک تر شد ‌.
_یعنی نمی‌خوای هیچ جا بریم ؟
_نه

_خیلی خوب ، باشه پس میریم شرکت . یادت باشه من دیگه از این فرصت ها ندارم که بیام بیرون .
تا خواست راه بیوفته بی مقدمه و بدون اینکه فک کنم گفتم : بریم دربند .
با لبخند چشمکی بهم زد و گفت : حالا شدی همون هلمای همیشگی .
کمربندتو سفت ببند که الان می‌خوام پرواز کنم .
بعد هم زود ماشینو روشن کرد و با سرعت رفت .
_آروم دیوونه نگفتم بری ته دره که .
_با تو ته دره هم برام بهشته .
_تو الان حواستو جمع کن منو نفرستی جهنم ، نمیخواد منو ببری بهشت .
_چشم قربان . دیگه ؟
_دیگه هیچی دیگه .
بعد هم ضبط ماشینو روشن کرد . آهنگ کوکه حالم از سینا درخشنده بود :
اینجوری که من آخه دلمو دادم براتو،
اینجوری دلم داره هی میکنه هواتو،
عاشقت شدم ، کسی هم نمیاد به جا تو،
روی دل من حک شده اون چشاتو،
بگه هرکی هرچی تو فقط دلبر منی ،
دستی دستی دیدی اومدی دل ببری ،
خاصی واسم آخه می‌دونم از همه سری ،
کوکه کوکه حالم آخه عشقه تو دست و بالم
دل تورو میخواد میگن شده خوش ب حالم ،
شوخی ک ندارم عشق شوخی سرش نمیشه ،
جوری تورو می‌خوام هیچکی باورش نمیشه .

آهنگه لامصب خیلی خوب بود .
همون لحظه گوشیش زنگ خورد . از رو داشبورد برداشت .
شماره افتاده بود ، نفهمیدم کیه .
گوشیو برداشت و جواب داد: بله ؟
صدای دختره واضح میومد : سلام استاد خوب هستین ، رحمتی هستم
بیشعور چ با عشوه هم می‌گفت .
آریا هم اخمی کرد و گفت : سلام بله شناختم ، امرتون ؟
_استاد من جزوه ترم پیشو ندارم چون چند جلسه غیبت داشتم کامل نیست .
شما اگه جزوه کامل رو خودتون دارین من میتونم بیام ازتون بگیرم ؟
_بله دارم ولی الان نمیتونم چون جایی کار دارم .
_خوب شما آدرس بده من بیام .

چقد پررو بود ، شیطونه می‌گفت از پشت گوشی خفش کنم .
_گفتم که نمیتونم الان سرم شلوغه . فردا تو دانشگاه که هستم ازم بگیرین .
_چشم حتما . فقط اینکه ….

_چیزی شده ؟
_هیچی فقط من این ترم نمره ام نه و نیم شد ، خواستم بگم میشه ارفاق کنین استاد ؟
نگاه به آریا انداختم ببینم چی میگه .
با جدیت گفت : نه خیر نمیشه ، اینجوری باید به بقیه هم ارفاق کنم . درضمن دانشگاه هم به من اجازه همچین کاری نمیده . شما هم الکی زنگ نزنین برا ارفاق . واسه کارای مهم تر در خدمتتون هستم .
دختره با لحن کشدار گفت : آخه استاااااد …

تابلو بود داره دلبری می‌کنه واسه آریا .از حرص خونم ب جوش اومد .
_گفتم که نمیشه ، شما هم بیخودی اصرار نکن . اگه کاری ندارین باید قطع کنم.
دختره معلوم بود بهش برخورده .
با یکم مکث گفت : باشه ممنون .
_خداحافظ.
بعد هم قطع کرد.
جیگرم ب پهنا خنک شد ‌. معلوم بود دختره حسابی کنف شده .
بعد از اینکه قطع کرد گوشیو گذاشت رو داشبورد . همون لحظه نگاش کردم که اونم چشمش افتاد به من ‌. چند لحظه نگاهمون تو هم گره خورد .
_چیه ب چی زل زدی ؟
_هیچی ، فقط من ب جای دختره برگام ریخته بود چ برسه به اون .
_حقش بود . تو دانشگاه هم زیاد واسم عشوه میومد و میخواست بهم پا بده .
تو که بدت نیومد، حدس زدم میخوای گیساشو دونه دونه بکنی .
به جای تو من اینکارو کردم .
_اوهوم . ولی یه روز خودم باید تو دانشگاه حتما جرش بدم .
_بیخود میکنی تو ‌. به اندازه کافی آبرو تو دانشگاه برام نمونده ، همینم کم مونده ب خاطر این دختره دوباره انگشت نما بشم تو دانشگاه .
فک کنم خودش الان فهمید که باید دمشو بزاره رو کولش و بره .
_آخه حساب کتاب دخترونه فرق داره .
_قربونت برم من ، گفتم بیخیال شو دیگه ، به خدا ارزش نداره .
مهم اینه من آدم حسابشون نمیکنم . یه تار مو ازت کم شه من چیکار کنم ؟
از اینکه نگرانم بود ،تو دلم قند آب شد ‌.
سکوت کردم و دیگه هیچی نگفتم . نمی‌خواستم بیشتر از این باهاش بحث کنم .
چند دقیقه سکوت بینمون بود که یهو گفت : قبلا اومدی دربند ؟
یهو از دهنم پرید گفتم : آره با مهرداد و پونه قبلاً اومدم .
یهو محکم کنار خیابون ترمز کرد .
برگشت سمت من و با حرص گفت : مهرداد دیگه کیه ؟

🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان جهنم بی همتا 4.2 (15)

بدون دیدگاه
    خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی برای انتقام این مرد شیطانی شده….…

دانلود رمان دژکوب 4.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان تر میکند.. سرنوشت او را تا…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tarane
Tarane
3 سال قبل

هووو اولین تظر واس منه خخخ عالییییییی بود

ایسان
ایسان
3 سال قبل

سلام ممنون از رمان خوبتون
میشع لطف کنین یکم زود تر پارت گذاری کنید
ممنون

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x