رمان هیلیر پارت ۸۱

4.6
(53)

 

 

دستش نشست روی موهام و بی حواس یه طره او پیچید دور انگشتش و لب زد:

 

– من دلم نمی اومد مدیا حتی یه آخ بگه! دلم نمی اومد خش روش بیوفته. دلم نمیخواست حتی یه قطره اشکشو ببینم! اما اون… اون ازم میخواست موقع سکس بزنمش و هیچ توجهی به دردش نکنم. ازم میخواست اون قدر بزنمش که پوستش سرخ بشهو خون بیاد. میخواست به گریه هایی که می کرد حین رابطه امون بی توجه باشم و کاری که ازم می خواست رو بکنم.

مدیا میخواست من یه حیوون باشم و من… حتی نتونستم یه سیلی بهش بزنم.

 

حرصی گفت:

 

– محض رضای خدا. من فقط عاشقش بودم. نمی خواستم سکس داشته باشم!‌دلم نمی خواست بزنمش. دلم میخواست نوازشش کنم، ببوسمش و اونم آروم منو ببوسه!‌همین! لعنتی من همینو ازش میخواستم… ولی اون اصلا اینو نمی خواست!

 

نفسشو کشید داخل ریه هاش و بازدمش رو حرف زد:

 

– بعد از دوبار تلاش بی فایده من روششو عوض کرد.

 

 

 

حدس زدن این که چه چیزی ازش خواسته بود سخت نبود. با یان حال گذاشتم حرفشو ادامه بده

 

– وقتی دید از من آبی گرم نمیشه و نمیتونم بهش آسیب برسونم اون شروع کرد آسیب زدن به من. حرصش می گرفت و تک تک کارایی که میخواست من باهاش بکنم رو روم انجام می داد و اجازه نمداد برم دکتر برای زخمام.

 

دلم براش خون بود.

الهی بمیرم. بغض کرده بودم و نرم نرم گونشو نوازش می کردم.

ادامه داد:

 

– نمیدونم چقدر اطلاعات داری اما وسایل بی دی اس ام رو یه جوری میسازن که بیشترین درد رو بده اما کمترین اثرو از خودش جا بذاره. ولی مدیا …. اون از روشای خودش استفاده می کرد. و من هیچی نمیتونستم بهش بگم چون حتی با وجود این کاراش عاشقش بودم. خیر سرم عشق اولم بود. اولین رابطه درست حسابیمو با اون داشتم.

 

نفس دردناکی کشید و گفت:

 

– زخم روی زخم می زد! با ته سیگارش می سوزوند، با قطره های شمع ، با شلاق، با چاقو هایی که دندونه داشتن.

 

 

 

دستمو گذاشتم روی لبش و گفتم:

 

– بسه رویین.

 

اشکام جاری بود روی گونه ام. رویین دستمو از روی لبش برداشت و با درد لب زد:

 

– تو اوج بلوغ بودم. اوج بحران . سنی نداشتم دلیار. فقط هجده سالم بود که با دنیای کثیف مدیا آشنا شدم.

 

لب زدم:

 

– تموم شد رویین. دیگه مدیا نیست ببین! رفته.

 

نالید:

 

– آره! اونم مثل بلک سوان منو تنهها گذاشت. من میخواستم بازم با این شرایط باهاش بمونم اما نشد! نذاشتن…

 

لب زدم:

 

– کیا؟

 

 

 

آهی کشید و گفت:

 

– خیلیا! این خیلیا فقط یه نفره اما انقدر برای من عزیز و با رزش بود که وقتی از من رو برگردوند انگار همه کسمو از دست داده باشم.

انگار وقتی رفت خیلیا رو از دست دادم.

 

چی کشیده بود این بچه؟

پرسیدم:

 

– به خاطر همین ذهنیتت از عشق این قدر تاریکه؟ به خاطر مدیا ازش زده شدی؟

 

چشمای سیاهشو دوخت به چشمام. ته چشماش پر از درد بود. با ملایمت گفتم:

 

– میدونی عشق اینی نیست که توی ذهنته؟

 

با درد لب زد:

 

– عشق برای من با درد همراهه. با خون! با زخم. با عفونت، با سوختگی… عشق توی دنیای من قشنگ نیست دلیار…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 53

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سالاد سزار

خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی…
رمان کامل

دانلود رمان ماهرخ

خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه…
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
11 ماه قبل

سلام قاصدک جونن

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط Nafas .

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x